• دو شنبه 14 مهر 1404
  • الإثْنَيْن 13 ربیع الثانی 1447
  • 2025 Oct 06
دو شنبه 14 مهر 1404
کد مطلب : 264502
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/kZ8kK
+
-

قرار بود برایش خواستگاری کنیم

امیرضا لاله، جوانی که درحمله به زندان اوین شهید شد

گزارش
قرار بود برایش خواستگاری کنیم

سیده کلثوم موسوی| خبرنگار

کمک‌خرج خانواده بود و برای تأمین هزینه‌های درمان خواهر بیمار و گذران زندگی، در کارگاه ساخت در و پنجره و نرده استیل کار می‌کرد. وقتی پدرش به دلیل چک ضمانت زندان افتاد، بار اصلی مخارج خانواده به دوش او افتاد. همان روزی كه برای آزادی پدرش به ندامتگاه اوین رسيد همان جا بال‌های پروازش گشوده شد. امیررضا(مهدی) لاله متولد 1379 ساکن محله شهرک شریعتی در جنوب تهران، دوم تیر ۱۴۰۴ هنگامی که برای ملاقات پدرش به ندامتگاه اوین رفته بود، در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. 

كمرم شکست
پدر خانواده، به دلیل چک برگشتی ضمانت به زندان افتاده بود. او روز حادثه می‌دانست که پسرش با مادر و مادربزرگش آمده تا کارهای آزادی‌اش را پیگیری کند. لحظاتی بعد از حمله، وقتی موفق شد با تلفن همسرش تماس بگیرد، کسی دیگر پاسخ داد: «گوشی را جلوی ورودی زندان پیدا کردم، خبری از صاحبش ندارم.» پدر با نگرانی با پسر دیگرش، حمیدرضا، تماس گرفت. حمیدرضا خود را سریع مقابل زندان رساند. مادر را پیدا کرد، اما از مهدی خبری نبود. حمیدرضا لاله، برادر شهید می‌گوید: «هر چه بین آن همه پیکر گشتم، نتوانستم مهدی را پیدا کنم. به دنبال مهدی می‌گشتم تا اینکه بعد از 3روز شهادتش تایید شد. حس کردم كمرم شکست. نمی‌دانستم چطور باید این خبر را به پدرم بدهم.» يدالله لاله، پدر شهيد، اين 3روز در زندان نتوانست جز گریه و دعا‌ کاری بکند؛ «‌خدا می‌داند که آن 3 روز چه بر من گذشت... زنده بودم اما با مردگان هیچ فرقی نداشتم. بین من و دنیای بیرون دیواری حائل بود که دستم را از دنیا کوتاه کرده بود. وقتی آزاد شدم و حجله سر کوچه را دیدم، تازه دانستم چه بر سرم آمده.» 
تیپ و قیافه امروزی داشت و در مورد تمیزی و تیپیش حساس بود. روز قبل از شهادت کنار مادر می‌نشیند و چند دقیقه‌ای با هم صحبت می‌کنند. مادر شهید روزهای آخر را این‌طور یاد می‌کند: «یک روز قبل از شهادت، تيپ زده بود و می‌خواست سر کار برود. داشتیم فرش می‌شستیم كه وارد خانه شد و گفت: می‌دانم فرش برای مراسم محرم است، اما زیر پای مهمان‌های ختم من پهن می‌شود. شب قبل از حادثه هم به برادرش گفته بود: فردا شهید می‌شوم. ما حرف‌هایش را شوخی گرفتیم.»
وقتی برای ملاقات پدر همراه خانواده‌اش رفته بود از ذوق آزادی پدر سر از پا نمی‌شناخت. جلوتر از مادر و مادربزرگش برای تحویل مدارک شناسایی رفت. مادر شهید در میان آوار و دود، صحنه‌های دلخراش حمله به اوین را به چشم دیده و از لحظه‌ای می‌گوید که مهدی برای همیشه از جلوی چشمانش رفت: «‌خودم زیر آوار ‌گیر افتاده بودم. جگر گوشه‌ام کنارم نبود، مقابلم بین چند کمد زیر آوار شکافی رو به سالن باز شده بود و می‌دیدم چطور مردم بی‌گناه پرپر می‌شوند. اوین صحرای کربلا شده بود. من در غم از دست‌دادن عزیز، آدم صبور و توداری نبودم. داغ جوان کمرشکن است، اما وقتی فکر می‌کنم مهدی من در مسیر نابودی اسرائیل پرکشیده، دلم آرام می‌شود.»

برادرمرده می‌داند غم مرگ برادر را... 
حال حمیدرضا بعد از رفتن برادرش خوب نیست چون همبازی دوران کودکی و همدل و همراه زندگی‌اش را از دست داده است؛ «این داغ را فقط کسی می‌تواند درک کند که داغ برادر دیده. مهدی نه فقط یک برادر بلکه رفیقم بود؛ رفیقی که موقع گرفتاری و مشکلات نخستین کسی بود که به ذهنم می‌آمد و او از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد. حتی وقتی مشکل مالی داشتم و به مهدی گفتم، ماشینی را که تازه خریده و صفر كيلومتر بود بی‌خبر از من فروخت و پولش را به من داد تا مشکلم حل شود.» 

آشپز هیئت بودیم
خانه پدری چند دهه است که مکان عزاداری هیئت است و آشپزی هیئت را پدر و 2پسرش انجام می‌دادند. برادر شهید می‌گوید: «هر دو با هم در هیئت آشپزی می‌کردیم. پدر که زندان بود مهدی تمام سعی‌اش را کرد تا پدر را برای مراسم محرم از زندان بیرون بیاورد، اما آن‌طور که می‌خواست نشد و با رفتنش ما شدیم عزادار غمش. امیررضا نامش در شناسنامه من بود، اما مادرم خوابی دید و به‌خاطر آن خواب مهدی صدایش می‌کردیم. تازه قرار بود برایش به خواستگاری برویم که شهید شد.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید