• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
شنبه 6 اسفند 1401
کد مطلب : 186444
+
-

جامانده از نخلستان

حس خوب
جامانده از نخلستان

صدف سرداری

«نخلِ مراد، تو آبادی‌شان، حسابی پا گرفته بود. بزرگ و بزرگ می‌شد. تنه‌اش کلفت می‌شد و شاخ و برگش زیاد. سبزِ سبز، شاداب، زمستان و تابستان. با سرما و یخبندان اخت شده بود. هرچند خرما نداشت. عجیب بود مردم آبادی جور دیگری بهش نگاه می‌کردند. مثل سرو. پر از افسانه که دهان به دهان می‌گشت؛ مقدس.»
اگر تجربه دیدن خرماچینی در دل کویر را داشته باشی، شاید دلت پر بکشد برای اینکه ببینی زنان و مردانی میانه انبوهی از نخل‌ها، خرما می‌چینند و عرق می‌ریزند. میانه شهر تهران نه فصل خرماپزان است و نه کسی از پله‌های نخل بالا می‌رود. هوا سرد است. وسط پیاده‌روی جلوی یک ساختمان دور از بقیه درخت‌ها افتاده است. تنهایی منحصربه‌فردی دارد. به‌خاطر سرمای هوا با یک محافظ پلاستیکی و داربست دورش را پوشانده‌اند. انگار حالا که زمستان شده، او هم باید لباس گرمی بپوشد تا از سرما در امان باشد. حالا که چند سالی است تغییر اقلیم مرگ نخل‌های تهران را رقم زده، دیدن این محافظ پلاستیکی خوشایند است.
«مثل چتر بود. چتر خیلی بزرگ. چند پله رفت از بالا و آمد پایین، می‌خواست خرما بچیند، ترسید.» دور از بقیه درخت‌ها با لباسی که برایش ساخته‌اند، قدرت‌نمایی می‌کند. سرش بالا و استوار رو به آسمان است. قصه‌ای با ابرها دارد. اما نخل بزرگ می‌تواند با این لباس و میله‌های داربست که مثل نخ و سوزن، قواره پارچه پلاستیکی را به‌هم متصل کرده‌اند، نفس بکشد؟ می‌تواند از شر آلودگی‌ هوا در امان بماند؟ نخل اگر هم شکایتی از هوای آلوده نداشته باشد، شاید با ابرها قصه نخلستان و گرمایش را بگوید. قصه‌ روزهایی را بگوید که هم درخت‌ها هم آدم‌ها می‌توانستند بدون دود و دم ماشین‌ها از آسمان و شهر لذت ببرند.
اما فارغ از تمام مصائب سرما، نخل با قامت استوار ایستاده است. در میانه پایتخت، دور از اصلش.
«مراد از دیدن نخل‌ها سیر نمی‌شد. خرماها، چسبیده بر خوشه‌ها، رنگارنگ بود. زرد و سرخ و نارنجی و سیاه و سبز و کال، رسیده و نیم‌رس.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید