• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
یکشنبه 30 بهمن 1401
کد مطلب : 185865
+
-

خاطرات جهادی

دیو چو بیرون رود...
در اردوی جهادی، بیشتر اوقات، رفتن به حمام از اجازه حضوریافتن در دربار ملکه انگلستان سخت‌تر است. از طرفی وقتی می‌روی داخل حمام، تا بیای بسم‌الله تجربه بهشت را بگویی، 2نفر مثل مأمور دوزخ در می‌زنند که «بیشتر از 15دقیقه نشه!» و این چنین است که در کل 15روز اردوی جهادی احتمالا می‌توانی 2بار و هر بار 15دقیقه بدنت رو با آب و شامپو آشنا کنی. حالا درنظر بگیرید در طول اردوی جهادی هر روز آنقدر بدو بدو می‌کنی و عرق می‌ریزی که دلت می‌خواهد آخر هر روز خودت را به یک حمام دعوت کنی. درصورتی که 15دقیقه تبدیل به 15دقیقه ویک‌ثانیه شود، به آب کل منطقه ضربه می‌زنی. به همین سادگی! آب همیشه کم است. اولین باری که تجربه فوق‌شیرین حمام‌رفتن در منطقه جهادی آن‌هم بعد از 6-5روز فعالیت در زل گرما و عرق‌ریختن را چشیدم، وقتی از حمام بیرون آمدم این شعر به ذهنم رسید: «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید!»
مهدیه عزیزی

چندش دوست‌داشتنی
هنوز نیامده، داشتیم می‌رفتیم. صبح روز دوازدهم بود و من درگوشه‌ای می‌خواستم خلوت کنم و کمی فکر. هنوز خوب توی فکرهام خیس نخورده بودم که با سر و صدای بچه‌ها خبر حمله دهشتناک دشمن کوچک رسید!
الان که همه تجربه مواجهه با کرونا را داشته‌ایم، می‌دانیم از موجودی واقعا کوچک، چه تحولاتی برمی‌خیزد. اما آن زمان من هنوز تصوری از قدرت یک شپش نداشتم. یکی از خانم‌های اردو شپش گرفته بود! محل اسکان ما کاملا به‌هم ریخته بود. دست‌های بچه‌ها بین موهایشان می‌چرخید و همه سرشان را می‌خاراندند! اوضاع بد و ترسناکی بود؛ متأسفانه شپش، آرام و بی‌سر و صدا در بین موهای اغلب بچه‌ها نفوذ کرده بود.یک نفر از بچه‌های واحد پزشکی با خودکار بین موهای بچه‌ها به‌دنبال دانه‌های سفید رشک (تخم شپش)، یا شپش‌های متحرک می‌گشت. بله دیگر، حدود 50نفر از خانم‌ها اسیر این چندش کوچولو شده بودند. اما این اپیدمی خطرناک یک برکت دوست‌داشتنی برای همه ما داشت؛ حمام (تقریباً) آزاد شد! حالا من در فکر این هستم که بد نیست هر بار که اردوی جهادی می‌رویم از همان روز اول، چند شپش را در محل اسکان رها کنم یا نه؟!»
زینب آرمانیان

همدلی از هم‌زبانی بهتر است
کــوچـک‌تـریـن و کم ‌جمعیت‌ترین روستایی اعزامی است؛ تعداد بچه‌های هر گروه سنی کم است و بیشترشان با زبان فارسی غریبه‌اند. ‌ کار در بخش کودکان از سخت‌ترین کارها بود؛ کودکان حتی چند کلمه ساده فارسی هم متوجه نمی‌شدند. آن روز هوا خیلی گرم بود و از آنجا که ما نمی‌خواستیم نسبت به کمبودهای روستا عکس‌العمل ملموسی نشان دهیم تا اسباب دلخوری‌شان را فراهم نکنیم، جهادگران حتی خودشان را باد هم نمی‌زدند اما خب، هرکس چهره مربی کودک را می‌دید، حال خرابش را از شدت گرمای هوا می‌فهمید؛ صورتش غرق عرق سرخ‌سرخ بود.
نازنین تا پایان وقت کلاس فقط داشت خانم‌معلم را فوت می‌کرد و تلاش‌های خانم‌معلم برای ممانعت از این کار فایده‌ای نداشت.
 فاطمه سادات مظلومی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید