خودت چی فکر میکنی؟
پیروزه روحانیون- روزنامهنگار
گاهی بدجوری تو سؤالات بیپایان و فلسفی بچهها گیر میکنیم. فکر کنید اول صبح هنوز وقتی سیستم مغزیمان درست و حسابی بالا نیامده با این سؤال فرزندمان روبهرو میشویم: «چرا ما پلنگ به دنیا نیومدیم؟» یا اینکه «چرا الان صبحه؟» و دقیقا همان زمان است که باید مثل گوگل شروع کنیم به جستوجو تا بهترین و قانعکنندهترین جواب را متناسب با سن کودکمان برایش آماده کنیم و یک مقاله جامع و هدفمند ارائه کنیم. این تازه وجه خوب ماجراست. اگر هم که حال و حوصله جواب دادن نداشته باشیم با چشمانی گرد از تعجب و اعتراض میگوییم باز دیشب خواب چی دیدی؟ بگذار صبح بشه بعد سؤالات فلسفیات رو شروع کن بچه! تو هم وقت گیر آوردیها! زودباش آماده شو میخواهیم بریم مدرسه!
در هر دو صورت احتمالا با شکست مواجه میشویم. در حالت اول با پاسخ دادن به سؤال اول زمینه را برای سؤالات بعدی فراهم میکنیم و دوباره باید کلید جستوجو را بزنیم و الی آخر... حتی گاهی بهنظر میرسد در یک بازی بامزه گیر افتادهایم که به هر سؤال پاسخ بدهیم فرزندمان یک سؤال بیربط دیگر میپرسد؛ که حتی به سؤال قبلیاش هم مرتبط نیست. بعد به شک میافتیم که اصلا این سؤال پرسیدن حاصل ذهن جستوجوگر فرزندمان است یا شیطنتهای کودکانهاش؟!
در حالت دوم هم که بهاحتمال زیاد با پافشاری بچهها روبهرو میشویم که زودباش همین الان جوابم را بده وگرنه من هم اصلا هیچ کاری نمیکنم... و این شروع یک جنگ جهانی والد و فرزندی میشود. اگر شما هم مثل خیلی از پدرها و مادرها دنبال چوب جادو و کلید مشکلگشایی میگردید که از این موقعیت چالشبرانگیز نجاتتان بدهد، جملههای جادویی «چه سؤال جالبی»، «چی شد که این سؤال به ذهنت رسید؟»، «خودت چی فکر میکنی؟»... را پیشنهاد میکنیم.
این جملههای جادویی مزایای بسیار دارند؛ اول اینکه به شما فرصت نفس کشیدن میدهند و از فشار همین الان به سؤالم جواب بده خلاصتان میکنند. در واقع کودک خیالش راحت میشود که شنیده شده و پدر و مادرش هیچ مشکلی با سؤال او ندارند. بنابراین آرامش پیدا میکند.
دوم اینکه تکلیف شما روشن میشود که دقیقا منظور کودک از طرح این سؤال چیست؟ گاهی ذهن ساختار یافته و از پیش برنامهریزی شده ما آدم بزرگها جوری با سؤالات برخورد میکند که با نگاه و دنیای بچهها زمین تا آسمان فرق میکند. به همینخاطر است که بیشتر اوقات بچهها از پاسخهایی که ما به آنها میدهیم قانع نمیشوند چون اصلا نتوانستهایم منظورشان را درست درک کنیم. در واقع ذهن بچهها خیلی سادهتر از تصور ماست و گاهی اصلا لازم نیست با جوابهای پیچیده، گیجشان کنیم. مثلا یکبار فرزندم از خواب بیدار شد و گفت: «چرا ما حیوان به دنیا نیامدیم؟» و من کلی تحلیل کردم که چه جوابی باید به او بدهم که درست و قانعکننده باشد. وقتی از او پرسیدم برای چی این سؤال را میپرسی؟ گفت: «اگر حیوان بودیم مجبور نبودیم به مدرسه برویم و درس بخوانیم.» به همین سادگی!
سوم اینکه به فرزندتان کمک میکنید خلاق و جستوجوگر شود. وقتی پاسخهای حاضر و آماده را مثل لقمههای جویده در ذهن فرزندمان فرو میکنیم دقیقا آنها را با ساختارهای ذهنی خودمان بار میآوریم و این فرصت را از آنها میگیریم که جستوجو کنند و راه خودشان را پیدا کنند. گاهی کمی مکث به ما کمک میکند به جای فرزندی با ذهن تنبل و تک بعدی، فرزندی خلاق داشته باشیم که عاشق پرسشگری است. چون میداند با هر پرسش با دنیایی از انتخاب و راه جدید مواجه میشود. راستش، اگر بچههایمان عادت به شنیدن پاسخ یا جملات اعتراضی ما داشته باشند اولش کمی سخت است که با این جملههای جادویی روبهرو شوند. آنها میخواهند زود به نتیجه برسند و به این عادت کردهاند. اما کمی صبر و روی خوش راهگشاست.