حجتالاسلام حسین کاظمزاده
خیابان لالهزار؛ نماد تجددخواهی سطحی و مبتذل رژیم پهلوی. طاغوتی که چهره رضاخانیاش دیگر عوض شده و راه دیگری برای چاپیدن کشورها درنظر گرفته. قبل از اینها، اصلاحات امیرکبیر را بدون تعارف در حمام فین، سر میبریدند اما حالا با پنبه سر میبرند؛ با وابستگی، فساد. ایستگاه اول تهرانگردی این هفته را در دارالفنون، جنوب خیابان لالهزار، توقف کردیم؛ دارالفنونی که به انگیزه این تاسیس شد که نهاد تربیت نیروی متخصص نیاز کشور، بومی و ملی باشد، نه مرعوب غرب و بیاعتقاد به ایران. آنچنان که قبل و بعد امیر این چنین بود. استادانش را امیرکبیر، شرط کرده بود که از روس و انگلیس نباشند؛ 2استعمار کهنه آن زمان. عمدتا از اتریش، استاد دعوت میکردند. خیلی روشن بود که امیر در طرح طاغوت آن زمان، وصله ناجور است و باید حذف شود. عملا بعد از امیر هم پروژه استقلال آموزشی ایشان ابتر میماند.
ایستگاه دوم: بانک شاهی انگلیسی است که در تقابل با بانک ملی (که با همت مردم و تجار و... تاسیس شده) به میدان آمده و استقلال اقتصادی ما را نشانه گرفته.
آقای قهرمانی، از تهیهکنندگان بعد از انقلاب و از کسبه قدیمی تهرانی که به فراخور شغلش، به این خیابان زیاد رفتوآمد میکرده، راوی برنامه میشود؛ « هر وقت به این خیابان میآمدم، چندشم میشد از بس صحنههای زننده میدیدم. هیچ زنی در این خیابان از تعرض در امان نبود. خیابانها از ساعت 7 شب به بعد برای حضور خانوادهها به هیچ وجهی امنیت نداشت و زبانم الکن است از بیان حوادث این داستانها.» همه اینها را قهرمانی گفت و بعضی از مردم هم جمع شده بودند و گوش میدادند. مردی از میان جمعیت داد زد که شرایط اقتصادی امروزمان را هم بگو. اینها را هم با الان مقایسه کن. نزدیکش رفتم، دستش را گرم فشردم، گفتم شرایط اقتصادیمان بد است قبول، ما هم مثل شما ولی خداییش آنقدر که ما از بزرگترهامان شنیدیم، مردم آن زمان عید به عید برنج میخوردند، الان چطور؟آن موقع در اطرافیانتان کسی ماشین داشت؟ الان چطور؟ گفت: مدیران و مسئولان گند زدند به کشور، دزدند، فاسدند و...گفتم: خواهش میکنم جمع نبندید، چقدر مدیر و مسئول به درد بخور و مردمی و پاکدست داریم. بله دزد و فاسد هم داریم که باید دستشان از این مملکت کوتاه بشود. این مملکت ۳۰۰ هزار شهید داده، شوخی نیست. اینجا دیگر بغضش ترکید و گفت: برادر من یکی از همین ۳۰۰ هزارتاست. از انگشتشمار خلبانان اف ۱۴(اگر اشتباه نکنم) بود. بارها از آمریکا و انگلیس، نامه رسمی برایش آمد که دیگر برای ایران پرواز نکنید، در بهترین کشورها برای خود و خانوادهتان، اقامت میگیریم. برادرم همه نامهها را پاره کرد و گفت صدها سعید(نام برادر شهید) فدای دختران سه ساله این کشور. بوسیدمش و از هم جدا شدیم.
دیگر وقت نماز شده بود. مسجد بزرگ لالهزار نماز را اقامه کردیم.امام جماعت مسجد، نوه مرحوم آیتالله شاهآبادی (استاد امامخمینی(ره)) است. هر روز از قم میآید. مسجد مرحوم قوام و شیخ رجبعلی خیاط، مسجد مرحوم لالهزاری و مسجد هدایت (آیتالله طالقانی) که در لالهزارنو قرار دارد محل رفتوآمد بزرگانی است که در ظلمتکده این خیابان، پرچم حق را برافراشتند و از مردم دستگیری میکردند؛ زنان و مردانی که فریبخورده بودند و باطن پاکی داشتند با نفس حق این عارفان مردمی، بهخود میآمدند و امثال مصطفی دیوونه و خیل کثیری از خانمهای توبهکار که ثمره تلاش این بزرگان بودند.
جلوی در ورودی یک پاساژ ایستاده بودیم و راهی برای عبور مردم باز گذاشته بودیم.باز هم مردم جمع شدند و انتقاداتی را مطرح میکردند. اما انگار مطالب مطرحشده به مذاق عدهای از کسبه پاساژ خوش نیامد؛ کسبهای که البته در جمع ما حاضر نشده بودند و تنها از دور شعار میدادند و هو میکردند، بهانه آوردند که شما جلوی کاسبی ما را گرفتید، با احترام و ادب به حرفشان (کهالبته قبول نداشتیم) پاساژ را ترک کردیم و رفتیم سراغ جنرالمد. جنرال مد، نماد سبک زندگی آمریکایی در مد لباس ایران بود. نخستین خیاطیهای مدرن آمریکایی همزمان با شرکت جنرالمد در لالهزار تاسیس شد. اینها را استاد حدادی از مورخین تاریخ معاصر میگفت. جنرال مد در کنار جنرال استیل که برند لوازم خانگی آمریکایی است و جنرال الکتریک بهدست بهاییها اداره میشد، همگی حکایت از حمله همهجانبه به فرهنگ و سبک زندگی ایران بوده است؛ مهاجمانی که با انقلاب اسلامی، سیلی سختی خوردند و سنگرهایی را در ایران، از دست دادند اما هنوز از پای ننشستهاند.
به در ورودی روزنامه کیهان که روزگاری مجله زن روز در آن چاپ میشده، میرسیم. آقای امینی که به قول خودش بیش از 10سال است روی پروژه زن روز کار میکند و کتابش در همین موضوع با نام«آن صخره مرجانی» در دست چاپ است، روایتش را آغاز میکند. زیرساخت گسترده مجله شگفتآور است، پرتیراژترین مجله در تاریخ این کشور که به عدد ۲۰۰ هزار نسخه میرسد و بازوی اصلی پهلوی در ماجرای ترسیم الگوی زن در جامعه ایران به شمار میرفت. در سالهای ابتدایی دهه ۴۰ که این پروژه کلید خورد تا ۱۰ سال، استقبال مردم، بالا بود اما از سال ۵۰ به شکل شگفتی، زنان به این پروژه آمریکایی، بیرغبت میشوند و دوگانه زن سنتی و مدرن از بین میرود و طبقهای شکل میگیرد که من آنها را زنان نهضت مینامم؛ زنانی که تصمیم گرفتند با حفظ هویت اسلامی خود اثرگذار اجتماعی باشند؛ تا جایی که مجله زنروز، در همان سالهای ۵۲ یا ۵۳ نظرسنجی انجام میدهد که شما، مخاطب ما با چادر مخالفید یا نه؟ نزدیک به 80درصد موافق چادر بودند. اما اشرف، خواهر مفسد محمدرضا شاه (دقت کنید از مسئولین بلندپایه رژیم) گفته بود که ما اجازه نمیدهیم چادر به سر زنان ایرانی برگردد. ما به عصر کجاوهنشینی برنمیگردیم.
ایستگاه آخر ما هم نرسیده به میدان بهارستان، شرکت سهامی انتشار بود؛ انتشارات غیرانتفاعیای که به همت آقایان یدالله سحابی، مطهری، طالقانی، احمد آرام، کاظم یزدی و بازرگان افتتاح شد.آقای رضایی که از قدیمیهای شرکت است و پیرمردی خندان، در را به رویمان باز میکند. اهل طالقان است و نام خانوادگیاش، رضاخانی بوده و بهدلیل مخالفت با رضاخان، فامیلیاش را تغییر داده است.
به گرمی ما را به سالن همایش و جلسات انتشارات که قدیمیترین اتاق شرکت است، راهنمایی میکند و اینکه:«ما بعد از کودتای ۲۸ مرداد و موج سنگین نفوذ چپها و تودهایها، دستمان در بحث با اینها واقعا خالی بود. این را با مرحوم طالقانی و شهید مطهری در میان گذاشتم و همین بهانه گفتوگوهای آقایان شد و این شرکت تاسیس شد. یکی از شاهکارهای انتشارات ما کتاب «داستان راستان» شهید مطهری بود که تا سال ۵۱، ۵۷ هزار تیراژ داشت. کتاب «پرتوی از قرآن» مرحوم طالقانی هم همین حدود چاپ شد.خاطرم هست کتاب داستان راستان را خدمت مرحوم عالینسب و ابریشمی که دو تن از ناموران ایران در زمینه صنعت هستند، بردم، دیدم کتاب و استاد را از من بهتر میشناختند، هر کدام ۱۰۰۰ نسخه از کتاب را خریدند و کنار محصولاتشان که چراغ والور بود، هدیه میگذاشتند و این برای مردم، خیلی جذاب بود. البته انتشارات ما قطرهای بود در مقابل سیل بنیانبرافکن کتابهای انحرافی.»
اینها همگی روایت مختصری بود به هویت یک ملت اصیل و غیور که میخواستند همه سرمایهاش را به یغما ببرند و نتوانستند.
نماد تجددخواهی مبتذل
در همینه زمینه :