
چند روایت دست اول علی، فرزند مرحوم منصور پورحیدری
نجیب بود و عاشق خانواده

مهرداد رسولی
برخی از بزرگان، فوتبال ایران را با عنوانهای اغراقآمیز میشناسند، اما «منصور پورحیدری» است که بهطور شگفتانگیزی عمر و زندگیاش را وقف استقلال کرد. از او بهعنوان مظهر وفاداری در فوتبال یاد میکنند چرا که بهعنوان فوتبالیست و مربی، نزدیک به نیم قرن در باشگاه استقلال حضور داشت و در برههای بازگشت به نیمکت پرماجرای استقلال را به ادامه سرمربیگری در تیم ملی ترجیح داد. از او بهعنوان نماد شرافت و نجابت در فوتبال ایران هم نام میبرند. نجابتش به حدی بود که وقتی استقلال در گرمای تموز آبادان به صنعت نفت باخت، در آخرین روزهای عمرش در مقام سرپرست، مقابل خبرنگاران ایستاد و گفت: «مشکل از من بود که عصا داشتم و نتوانستم خوب بدوم.» علی تنها پسر منصور پورحیدری که دست بر قضا به توصیه پدرش در جوانی با فوتبال وداع کرده، خاطرات بسیاری از همنشینی با پدر دارد. خاطرات او پاسخی به این پرسش است که چرا به منصور پورحیدری میگفتند پدر استقلال؟
درباره خصوصیات اخلاقی منصورخان، نقل قولهای فراوانی وجود دارد. یکی از برجستهترین خصوصیات اخلاقی او احترامی بود که برای رقیب سنتی یعنی پرسپولیس قائل میشد. احترام او به تیم رقیب برای شما که رابطه نزدیکی با پدر داشتید، ملموس بود؟
در صحبتهای خصوصی که با هم داشتیم، مدام میگفت: حریف ما باید قدرتمند باشد. اعتقادش بر این بود که اگر استقلال و پرسپولیس، همزمان قوی باشند در نهایت تیم ملی قدرتمندی خواهیم داشت و بیش از هر موضوع دیگری مصلحت ملی را در نظر میگرفت. در آن سالها هنوز پای فوتبالیستهای ایرانی به لیگهای اروپایی باز نشده بود و قریب به اتفاق، بازیکنان تیم ملی از 2باشگاه استقلال و پرسپولیس انتخاب میشدند. پدرم رقابت با چاشنی کریخوانی را دوست نداشت و رقابت توأم با احترام را میپسندید. بگذارید یک خاطره برایتان تعریف کنم. در آخرین ماههای عمرش که روی تخت بیمارستان خوابیده بود، پرسپولیس در جام حذفی به تیم گمنام قشقایی شیراز باخت. یک عدهای که اطراف پدرم بودند خوشحالی میکردند، اما پدرم خیلی ناراحت شد و به ما گفت هیچ وقت از باخت تیم رقیب خوشحال نباشید. او شاید از معدود کسانی بود که از باخت تیم رقیب غصهدار میشد. شاید در فوتبال دنیا رسم نباشد که مربیان و بازیکنان رقبای سنتی، ارتباط خوبی با هم داشته باشند، اما پدرم با برخی بزرگان پرسپولیس مثل علی پروین، حسین کلانی و ابراهیم آشتیانی رفاقت داشت و مورد احترام آنها بود.
منصور پورحیدری در برابر ناملایمات هم سکوت میکرد؛ مثلا هیچ موقع درباره اتفاقات بازی استقلال و ملوان که بعد از نیمقرن موجب کنارهگیریاش از استقلال شد صحبت نکرد. این هم جزو خصوصیات اخلاقی و رفتاری او بود که درباره اتفاقات پشت پرده صحبت نمیکرد؟
پدرم به شکل عجیبی در برابر برملاکردن رازهای سر به مهر مقاومت میکرد. جواب کسانی که مدام درباره اتفاقات پشت پرده بازی معروف استقلال و ملوان میپرسیدند، میگفت: زمانی جواب شما را میدهم که بخواهم برای همیشه از ایران بروم. پدرم میدانست که هرگز ایران را ترک نمیکند و با این ترفند خودش را از جواب دادن به اطرافیانش معاف میکرد. از این اتفاقات در زندگی شخصیاش کم رخ نداده بود. در سال1375 هم استقلال را به جمع 4تیم برتر آسیا برد، اما بهطور ناگهانی از طرف مدیرعامل وقت باشگاه برکنار شد و ناصر حجازی روی نیمکت استقلال نشست. پدرم حق خودش میدانست که در آسیا روی نیمکت استقلال بنشیند و چه بسا آن تیم را قهرمان آسیا میکرد، اما هرگز علیه مدیرعامل و شخص ناصر حجازی مصاحبه نکرد و باز هم ترجیح داد سکوت کند.
ما درباره وجه اخلاقی ماجرا صحبت میکنیم، اما بروز چنین رفتارهایی در فوتبال اروپا یک عرف است. آقای پورحیدری هم در سالهای جوانی دستیار مربیان بزرگ اروپایی مثل رایکوف و جکیج بود. فکر میکنید ریشه چنین رفتارهای حرفهای و به زعم برخیها اخلاقی را میتوان به همکاری با مربیان اروپایی تعمیم داد؟
بدون تردید یک چیزهایی را از رایکوف و جکیج یاد گرفته بود، اما تصورم این است که شخصیت پدرم قبل از ورودش به فوتبال و در خانوادهاش شکل گرفته بود. خیلی از مربیان ایرانی با رایکوف و جکیج کار کردهاند، اما خصوصیات اخلاقیشان با پدرم تفاوت داشت. رفتاری که پدرم در فوتبال بروز میداد، تلفیقی از اصول حرفهایگری و پرنسیپهای اخلاقی بود. او تا روزهای آخر عمر به مکتب باشگاه استقلال وفادار ماند و هر موقع احساس میکرد این تیم به کمکش نیاز دارد، همه کارهای دیگرش را کنار میگذاشت. وقتی با تیم ملی قهرمان بازیهای آسیایی تایلند شد، خیلیها معتقد بودند با جوانهایی که به بازی گرفته میتواند تیم ملی را قهرمان جام ملتهای آسیا کند، اما بهطور ناگهانی از تیم ملی کنار کشید و به کمک استقلال رفت. این اتفاق شاید با اصول حرفهای سازگار نباشد، اما وفاداری به باشگاه جزو همان پرنسیپهای اخلاقی اوست.
شاید بهخاطر همین ماجرا بود که منصورخان را پدر معنوی باشگاه استقلال میدانستند و بعد از فوتش خیلیها استقلال را به خانهای بیستون تشبیه کردند. لقب«پدر» را از روی سکو به او دادند یا بهخاطر مدل رابطهای که با شاگردانش داشت به او میگفتند پدر استقلال؟
بازیکنان قدیمی استقلال بارها در مصاحبههای مختلف گفتهاند که آقای پورحیدری در حق بازیکنانش پدری میکرد. من از کودکی شاهد چنین رفتارهایی بودم. بازیکنانی که مشکلات خانوادگی یا مادی داشتند، به پدرم مراجعه میکردند و او هم مثل بزرگ خانواده مشکلات آنها را حل و فصل میکرد. این رابطه پدر و فرزندی میان او و بازیکنان برقرار بود و تماشاگران دو آتشه استقلال این موضوع را میدانستند. پدرم گاهی اموالش را میفروخت تا مشکل شاگردانش حل شود. در دهه60 که استقلال اوضاع خوبی نداشت، نمایشگاه ماشینش در خیابان مطهری را فروخت و خرج باشگاه کرد. یکبار هم قبل از دربی بود که یکی از بازیکنان مطرح استقلال گفت تا پولم را ندهید بازی نمیکنم. پدرم شبانه خانهاش را فروخت تا آن بازیکن روز دربی بازی کند.
جالب است که آقای پورحیدری گاهی نقش مدیرعامل را هم در استقلال ایفا کرده، اما یکی از عادتهایش این بود که بدون قرارداد کار میکرد. در 3دههای که بهعنوان مربی در استقلال بود چندبار قرارداد امضا کرد؟
پدرم در همه این سالها بدون قرارداد و بدون دریافت دستمزد کار میکرد، اما در اواخر دوران حضورش، فدراسیون اعلام کرد عوامل کادر فنی تیمها برای نشستن روی نیمکت باید قرارداد رسمی را که به تأیید سازمان لیگ رسیده باشد ارائه دهند. همین قانون باعث شد پدرم برای نخستین و آخرین بار بهعنوان سرپرست با استقلال قرارداد ببندند. وقتی هم از دنیا رفت حساب بانکی پر و پیمانی نداشت و موجودیاش از چند ده میلیون تومان بیشتر نبود. یکبار در خاطراتش تعریف میکرد که در رختکن امجدیه آبگوشت بزباش بار میگذاشت تا بازیکنان بعد از تمرین ناهار بخورند و گرسنه به خانه نروند.
منصور پورحیدری به معنای واقعی عاشق استقلال بود و تا آخرین روزهای عمر از عشقش دست نکشید. این نجابت و وفاداری و عشق در زندگی شخصیاش هم نمود داشت؟
پدرم عشق جنونآمیزی به استقلال داشت و در زیست شخصیاش هم یک انسان عاشقپیشه بود. به خانواده احترام میگذاشت و هرگز صدای بلندش را در خانه نشنیدیم. رفتارش بهگونهای بود که معمولا کسی روی حرفش حرفی نمیزد. من تا سال1379 در تیم جوانان استقلال با مجتبی جباری، آندرانیک تیموریان و خسرو حیدری همبازی بودم، اما پدرم گفت دوست ندارم فوتبال را ادامه بدهی، من هم عطای فوتبال را به لقایش بخشیدم و از سال1380 وارد دانشگاه شدم.
در چه پستی بازی میکردید؟
مثل پدرم در دفاع راست بازی میکردم، اما با ورود به دانشگاه، در رشته کامپیوتر تحصیلاتم را ادامه دادم. شاید به این موضوع پی برده بود که فوتبالیستهایی مثل من زیر سایه پدر میمانند و در فوتبال ایران به جایی نمیرسند.