حلیمه رشیدی؛ شیرزن ویلچرنشینی که فرزندان موفق و تحصیلکرده تربیت کردهاست
سختیهای روزگار عزلتنشینم نکرد
حامد یزدانی- روزنامهنگار
حلیمه رشیدی؛ یکی از صدها بانوی جانباز دفاعمقدس. شیرزنی از شهر بانه. جنگ تحمیلی در سالهای نهچنداندور علاوه بر نقص عضو کردن او، همسر و 2فرزندش را هم گرفت. شهیدمحمدسعید سعیدپور و دخترش خدیجه و پسرش عزالدین. رشیدی سالهاست روی ویلچر مینشیند و طعم شیرین راهرفتن را از یاد برده است. با این حال روحیه مقاوم او هیچوقت به این بانو اجازه نداده تا کنج عزلت را برای از دست دادن آنچه داشته انتخاب کند. او با همان شرایط توانسته خیلی خوب زندگیاش را مدیریت کند و حالا بهعنوان مدیری کارآمد فعالیت میکند و علاوه بر آن باقی فرزندانش را به نحوی تربیت کند که افرادی موفق باشند.
در یکی از روستاهای بانه به دنیا آمده است. زنی پرتلاش و استوار که جملات «نمیشود و امکان نداشت» برایش معنا ندارد. میگوید که روزهای آخر اسفندماه سال1363مجروح شده است و ماجرای تلخ آن روز را تعریف میکند: «19اسفندماه بود. جنگندههای دشمن از صبح زود شروع به بمباران بانه کردند. مردم فرار میکردند. ما هم از خانه بیرون آمدیم که خودمان را به جای امنی برسانیم اما نخستین راکت دشمن نزدیک من و بچههایم اصابت کرد. ترکش آن به شکمام اصابت کرد. درد زیادی داشتم با این حال بلند شدم تا خودم را نجات دهم که ترکش دوم به نخاعم برخورد کرد. دیگر نتوانستم حرکت کنم. از آن سال تا الان ویلچرنشین شدهام.»
در آن روز تلخ، رشیدی علاوه بر قطعنخاع شدن، همسرش محمدسعید و فرزندانش خدیجه و عزالدین را هم از دست داد. هر 3آنها جلوی چشمش شهید شدند. حادثه گزندهتر مجروحشدن اسماعیل، پسر بزرگش بود که رشیدی نمیدانست او چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد. باقی ماجرا را از زبان خودش میشنویم: «وقتی بمباران تمام شد نگاهی به اطراف انداختم. مردم مثل برگ درختان پاییزی روی زمین افتاده بودند. همه غرق در خون. آن لحظه نفس کشیدن بچهها و همسرم را دیدم و فکر نمیکردم که شهید شوند. ما را سوار آمبولانس کرده و به بیمارستان رساندند اما از آنجا هر کدام از ما را به یک شهر منتقل کردند. من را هم به تهران فرستادند. نمیدانستم چه بر سر خانوادهام آمده است.»
ماهها گذشت تا اینکه رشیدی شرایط بهتری پیدا کرد و به شهر خود بازگشت. آن وقت بود که پی برد اسماعیل مجروح شده و باقی شهید شدهاند. شرایط سختی بود اما ایستادگی کرد و همه توانش را برای دیگر فرزندانش گذاشت.
خودش تعریف میکند: «بچههایم همه کوچک بودند اما من خودم همه کارهایشان را انجام میدادم. برایشان هم پدر بودم و هم مادر. نگذاشتم کوچکترین سختی را تجربه کنند. در واقع سختیهای روزگار من را عزلتنشین نکرد. برای اینکه به ادامه تحصیل تشویق شوند خودم شروع به درسخواندن کردم. تا قبل از مجروح شدنم اصلا سواد نداشتم. در کلاسهای نهضت سوادآموزی ثبتنام کردم و تا دیپلم هم ادامه دادم. میخواستم در آزمون دانشگاه شرکت کنم که نشد. یعنی مشکل جسمیام اجازه نداد.»
فرزندان رشیدی امروز به همت و تشویق مادر خود همه تحصیلات عالیه دارند. 2 فرزند او دکتر و یکیشان هم دارای مدرک کارشناسیارشد است. فرزند آخرش هم تا مقطع کارشناسی درس خوانده است. او میگوید: «برای اتفاقاتی که تجربه کردم هیچوقت شکایت به خدا نبردم. به جای آن از لحظاتم بهترین استفاده را میکنم. هماکنون از طریق فضای مجازی و شبکه آموزشی مشغول یادگیری زبان انگلیسی هستم.»