قصههای کهن
زمان به خویشتن
ابوحازم مکی به قصابی گذر کرد که گوشت فربه داشت.
قصاب گفت: «از این گوشت بستان.»
گفت: «سیم ندارم.»
گفت: «تو را زمان دهم.»
گفت: «من خویشتن را زمان دهم، نیکوتر از آنکه تو مرا زمان دهی و من خود را آراسته گردانم.» قصاب گفت: «لاجرم استخوانهای پهلوت پدید آمده است.»
گفت: «کرمهای گور را هم این بس بود!»
تذکرهالاولیا - عطار نیشابوری