قصههای کهن
نفقه بر «سهل بن ابراهیم»
«سهل بن ابراهیم» گوید: با ابراهیم ادهم سفر کردم. من بیمار شدم و او آنچه داشت فروخت و بر من نفقه کرد.
آرزویی از وی خواستم؛ خری داشت، فروخت و بر من نفقه کرد. چون بهتر شدم، گفتم: «خر کجاست؟»
گفت: «فروختم.»
گفتم: «بر کجا بنشینم؟»
گفت: «یا برادر، بر گردن من بنشین.»
سه منزل، مرا به گردن نهاد و ببرد.
تذکرهالاولیاء - عطار نیشابوری
در همینه زمینه :