شب اناری جاهل های لاله زار
در سال اول دانشکده به یمن شناختی که مرحوم منوچهر لطیف از من داشت و میدانست که در مشهد با روزنامههای خراسان و آفتاب شرق، بهطور گهگاه همکاری قلمی داشتهام، خبرنگار روزنامه کیهان در بابلسر شدم. بعدها هم ترقی کردم و شدم خبرنگار سیار کیهان مازندران، بنابراین وقتی دانشکده تمام شد، بهخاطر شناخت قبلی و رفاقت با زعمای تحریریه کیهان، در سرویس گزارش که دبیرش مجید خان رحمانیان بود مشغول به کار شدم.
صبح روز 30 آذر، متوجه شدم که رفقای تحریریه برایم خواب دیدهاند که شب یلدا، خبرنگار کشیک حوادث کیهان باشم؛ کاری که هیچ ربطی به فعالیت گزارشگری من در کیهان نداشت. در آن موقع خبرنگار کشیک حوادث شبها به اتفاق یک عکاس و راننده که تا صبح بهدنبال خبرهای شبانه بودند مرحوم کوروس بابایی بود. ظاهرا کوروس شب یلدا مهمان خانوادگی داشت و دست به دامان اسدی و بهخصوص رحمانیان شده بود که یکی از بچههای شما شب یلدا خبرنگار کشیک حوادث باشد و من چون مجرد بودم و خانواده هم در مشهد، رؤسا قرعه را بهنام من زدند. ناگفته نگذارم که تلفن کشیک حوادث کیهان یعنی 310200 معروفترین شماره تلفن در سطح کشور بود و مردم بهخصوص روزنامهخوانها اگر با خبر یا حادثهای که برایشان جالب بود روبهرو میشدند، به تلفن حوادث کیهان اطلاع میدادند و باز میدانستم که شب یلدا و شب ژانویه در آن زمان شب حادثه و خبرهای حوادثی بود. هرچه تلاش کردم زیر بار دستور رؤسا نروم، نشد که نشد. من ظاهرا تنها خبرنگار تحریریه کیهان بودم که در هیچ خانهای در تهران منتظرم نبودند، پس باید مسئولیت کشیک حوادث را میپذیرفتم. عکاس کشیک حوادث هم مرحوم صادق ثمودی بود و راننده کشیک هم آقای اسماعیلی.
شب یلدا شروع شد و من هم استرس اینکه خبر نخورم و فردا روزنامه اطلاعات خبری نداشته باشد که بهاصطلاح روزنامهنویسان من خبر خورده باشم. تا ساعت 10شب خبرهای ریز و درشت اتفاق افتاد که باتوجه به ترافیک سبک آن زمان میرفتیم و بازمیگشتیم. ساعت حدود 10:30شب، آقایی زنگ زد و گفت 2گروه جاهل در پارکینگ البرز خیابان لالهزار جمع شدهاند و عنقریب است که دعوا شروع شود. از آنجا که رسم بود بچههای حوادث کیهان و اطلاعات گهگاه با هم شوخی کرده و خبرهای بهاصطلاح «سرکاری» بدهند،باورم نشد. با افسر کشیک کلانتری بهارستان تماس گرفتم که موضوع حقیقت دارد یا نه؟ تأیید کرد و گفت« آره»، ولی چون به رسم «رجزخوانی اناری» جمع شدند ما تا اتفاقی نیفتد دخالت نمیکنیم. به اتفاق صادق ثمودی و اسماعیلی به پارکینگ البرز رفتیم. چشمتان روز بد نبیند دو گروه کلاه مخملی این سو و آن سوی پارکینگ و روبهروی هم. ظاهر قضیه بازیهای قهوهخانهای بود که به پارکینگ آمده بود، اما بهنظر میرسید 2گروه محترم جاهل، دقیقه به دقیقه گرمتر میشوند و دارند به نقطه جوش میرسند.
اوضاع بهقدری شلوغ بود که از اسماعیلی راننده خواستم مواظب دوربین و فیلمهای عکاسی ثمودی باشد. رجزخوانی جاهلها با مچاندازی ادامه یافت. قضیه هم این طوری بودکه یکی از طرفین می آمد و ضمن معرفی خودش طلب هماورد میکرد و ازطرف مقابل هم به همین ترتیب و بعد مچ میانداختند و هو و جنجال و حرفهای بسیار مردانه!
بعد از مچاندازی نوبت کشتی روی آسفالت شد. تماشاچیها لحظه به لحظه زیاد میشدند. کشتی کم کم به کشتی شبهکج تبدیل شد و رقبا حسابی از خجالت هم درمیآمدند. با اینکه هیجان موضوع بالا رفته بود، هنوز دعوا گروهی نشده بود. اما من که ترسیدم عکاس، دوربین و فیلمهایی که دارم به باد فنا برود، صادق ثمودی و راننده را به پشتبام روبهروی پارکینگ فرستادم تا موقع بزن بزن که بهنظر میرسید عنقریب شروع شود، عکسها آسیبی نبیند.
حدود ساعت یک فضا بهقدری متشنج شد که مأموران کلانتری هم به 40 نفر رسیدند اما بهنظر نمیرسید که دخالتی بکنند. درست در دقایقی که منتظر حمله یکی از طرفها بودم، یکی از جاهلهای قدیم که اسمش یادم نیست وارد پارکینگ شد. ورود این جاهل موسفید که مورد احترام همه آقایان جاهل بود، فضا را عوض کرد. به یمن ورود او صلوات فرستادند و بعد هم آقای جاهل بزرگ همشان را دعوت کرد که برای صرف کلهپاچه بروند.
خلاصه، بنده خدا اگرچه جلوی یک زد و خورد را که احتمالا کشته هم داشت، گرفت اما حدود 4ساعت انتظار من و همکارانم برای یک خبر اختصاصی را هم بر باد داد. با ترک جاهلان و رئیس محترمشان رفتیم که سوار ماشین جیپ شویم که به کیهان بازگردیم. اما از جیپ کیهان خبری نبود و دیگران ظاهرا بیشتر از ما لازم داشتند و برده بودنش. البته آن شب را با اجاره تاکسی به بقیه خبرها رسیدیم، اما صبح بچههای تحریریه که قضیه جاهل ها را شنیده بودند گفتند، موضوع چی بود. گفتم موضوع سر جیپ کیهان بود که بردند. تکمله اینکه؛ جیپ کیهان را فردا ظهر جلو پارکینگ پارک کرده و رفته بودند.