• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
سه شنبه 20 دی 1401
کد مطلب : 182359
+
-

گفت‌وگو با فاطمه بلوری کاشانی، همسر شهید مصطفی احمدی روشن از شهدای هسته‌ای ایران

هدیه‌خریدن، عادت همیشگی او بود

گزارش
هدیه‌خریدن، عادت همیشگی او بود

شهره کیانوش‌راد- روزنامه‌نگار

 شهید «مصطفی احمدی‌روشن» از شهدای هسته‌ای ایران، صبح 21دی ماه 1390با همسرش خداحافظی کرد و خانه را به قصد رفتن به سر کار ترک کرد تا روزی پر از دغدغه‌های هسته‌ای را شروع کند. در مسیر، مادرش با او تماس گرفت تا شاید در شلوغی کار روزانه بتواند تنها پسرش را ببیند اما هنوز چند دقیقه از پایان تماس تلفنی‌اش نگذشته بود که توسط عوامل تروریست به شهادت رسید. «فاطمه بلوری کاشانی» همسر شهید معتقد است: «با شهادت او اگرچه ضربه جبران‌ناپذیری بر جامعه هسته‌ای وارد شد، اما سرآغاز شروع راهی شد که جوانان بعد از او در پیش گرفتند تا توانایی‌هایشان را در راه اعتلای دانش هسته‌ای کشور به‌کار گیرند.»
همزمان با یازدهمین سالگرد شهادت دانشمند هسته‌ای ایران، با فاطمه بلوری کاشانی گفت‌وگو کرده‌ایم و او برایمان از شروع زندگی مشترک و رمز و راز زندگی عاشقانه خود با آقامصطفی گفت.

 زمانی به خواستگاری‌ام آمد که هنوز درسش تمام نشده بود. کار هم نداشت و سربازی هم نرفته بود. حتی گفت ممکن است شرایطی ایجاد شود که برای زندگی به شهرستان برویم. از اول همه اینها را صادقانه گفت. هر دو در دانشگاه صنعتی شریف در حال تحصیل بودیم. من عضو بسیج بودم و کم و بیش با خصوصیات و اعتقادات مذهبی شهید احمدی روشن آشنا بودم. بهمن سال۱۳۸۳ زندگی مشترکمان را شروع کردیم. ۹ ماه اول در کاشان بودیم و بعد از آن به پیشنهاد مادر آقا مصطفی به تهران نقل مکان کردیم، اما شهید احمدی روشن همچنان به نطنز رفت و آمد می‌کرد.

خواهرها و مادرش پروانه‌وار دورش می‌چرخیدند
علاقه و ارتباط صمیمی میان او و خانواده‌اش را کاملا درک می‌کردم. در جلسات خواستگاری، مادر آقامصطفی به من گفته بودند که پسر من برایم خیلی عزیز است و شما هم برای من خیلی عزیز خواهید بود. بعدها این گفته مادر را به‌عینه دیدم. نگاه مادر و پدر همسرم به من مانند دخترشان بود. هیچ وقت تقابلی که ممکن است میان عروس، مادر و شوهر باشد را احساس نکردم. بخشی از آن به مدیریت مادر همسرم مربوط بود و من هم متقابلا برای ایشان احترام قائل بوده و هستم. آقامصطفی مادر را در بالاترین جایگاه مادری تجلیل می‌کرد و در عین حال با من هم رفتاری صمیمانه و عاشقانه داشت. اوایل که به منزل همسرم می‌رفتیم، خواهرها و مادر دور آقا‌مصطفی پروانه‌وار می‌چرخیدند. شب‌هایی که به خانه همسرم می‌رفتیم، خواهرها آنقدر هوایش را داشتند که نمی‌گذاشتند آب در دل آقا‌مصطفی تکان بخورد. یکی برایش آب می‌آورد و دیگری بالشت. آقا‌مصطفی وابستگی عجیبی به خانواده به‌خصوص مادرش داشت. گاهی سرش را روی پای مادرش می‌گذاشت. اوایل از این رفتار او تعجب می‌کردم. با خودم می‌گفتم که نکند از آن پسرهای لوس بار آمده باشد، اما خیلی زود متوجه شدم که این محبت میان آنها دو‌طرفه هست.
من معتقدم در تمام خانواده‌های شهدا این رابطه صمیمی میان مادر و فرزند را می‌توانید ببینید. رابطه عجیبی است و من در خانواده آقامصطفی این ارتباط صمیمی را می‌دیدم. حتی یک‌بار ندیدم که آقامصطفی پایش را جلوی پدرش دراز کند. پدر و مادر آقامصطفی بسیار بامحبت هستند. این محبت بعد از شهادت همسرم همچنان شامل حال من هست. مادر ضمن اینکه رفتاری سرشار از محبت دارند، به فرزندانشان آزادی عمل هم می‌دهند. در این دوره و زمانه شاید به‌دلیل مشغله مادران ارتباط مادر و فرزندی کم‌رنگ شده باشد، اما اگر استحکام خانوادگی باشد، فرزندان چه دختر و چه پسر کمتر جذب محبت‌های خارج از محدوده خانواده می‌شوند و آسیب کمتری می‌بینند. بچه‌هایی که در چنین خانواده‌هایی تربیت می‌شوند سیراب از محبت هستند و نیازی به علاقه‌ها و عشق‌های کاذب مجازی و خارج از محدوده خانواده پیدا نمی‌کنند. البته حمایت و محبت باید حد و مرز داشته باشد به‌گونه‌ای که به استقلال فرزند لطمه‌ای نزند. آقامصطفی، از بچگی کار می‌کرد. مادر هنوز هم اعتقاد دارد پسرها باید از بچگی یکسری توانایی‌ها را داشته باشند. معتقد است مردی که نتواند با مشکلات کنار بیاید، نمی‌تواند از عهده زندگی مشترک بر بیاید.

مقتدر، اما در مقابل خانواده دل‌نازک بود
بزرگ‌شدن آقا‌مصطفی در محیطی بسیار پر‌محبت، روی رفتار او تأثیر گذاشته بود. بسیار آدم با‌محبت و با‌نشاطی بود. پر از امید بود و روحیه‌ای شاد داشت و شوخ‌طبع بود. اصلی‌ترین ویژگی‌اش اعتقادات و ایمان و صداقتش بود. این ویژگی‌های شاخص او برای من مهم بود. ارتباط صمیمی او با مادر، پدر و خواهرها، در اخلاق و رفتار او و در نتیجه زندگی ما تأثیر بسیار مثبتی داشت. آقا‌مصطفی با همه اقتدار و صلابتی که در کار و حرفه‌اش داشت، بسیار دل‌نازک بود تا حدی که تحمل دیدن ناراحتی و بیماری ما را نداشت. همیشه من، پسرم را برای زدن واکسن می‌بردم چون او طاقت دیدن آمپول‌زدن و گریه علیرضا را نداشت. اگر برای من و پسرم بیماری یا مشکلی پیش می‌آمد به‌شدت آشفته می‌شد.

همیشه غافلگیرم می‌کرد
محال بود روزهای تولد یا سالگرد ازدواج را فراموش کند. حتما این مناسبت‌ها را به‌طور ویژه و غافلگیرکننده‌ای برگزار می‌کرد. یادم هست یک‌بار برای تولد من ساعت خیلی قشنگی خریده بود. خیلی آن ساعت را دوست داشتم، اما در مسافرت ساعت را گم کردم و خیلی ناراحت شدم. وقتی متوجه شد، صبر نکرد که من بگردم شاید پیدا شود. عین همان ساعت را برای من خرید. این میزان توجه‌، برایم خیلی اهمیت داشت. هدیه‌خریدن و به‌خصوص گل‌خریدن عادت همیشگی او بود، حتی اگر شده یک شاخه گل مریم یا نرگس برایم می‌خرید. به‌نظر من این کارها باعث استحکام خانواده و خوشحالی همسر می‌شود. قرار نیست برای هدیه‌خریدن سراغ کادوهای گرانقیمت برویم. اگر کسی بخواهد محبت خود را به همسرش ابراز کند، راهش را پیدا می‌کند. از طرفی، زن و شوهر باید شرایط هم را درک کنند و توقع کادوی آنچنانی نداشته باشند؛ چه بسا خریدن یک هدیه خیلی ساده و از روی عشق و علاقه، ارزش‌اش از هدیه‌های گرانقیمت بیشتر باشد. به شخصه معتقدم اگر زندگی بر پایه ارزش‌های معنوی شکل بگیرد خدا هم به زندگی برکت می‌دهد. زندگی مشترک ما در شرایطی شروع شد که آقامصطفی از نظر مالی شرایط خوبی نداشت و دانشجو بود اما با تلاش و پشتکاری که داشت از مشکلات عبور کردیم.

 در گلزار شهدای امامزاده علی اکبرع آرام گرفت
 هنوز ازدواج نکرده بودیم که من خواب شهادت او را دیدم. در فضایی سرسبز و هوایی بارانی، سنگ قبری را دیدم که روی آن نوشته بود: «حاج مصطفی احمدی روشن.» بعد از ازدواج چندبار از خوابی که دیده بودم یاد کردم، اما هر بار با شوخی موضوع را به جای دیگری می‌کشاند و نمی‌گذاشت که درباره خوابم به‌طور جدی صحبت کنیم. از همان روزی که خواب را دیده بودم، مطمئن شدم که او به شهادت می‌رسد.
روزی که آقا‌مصطفی را به خاک سپردیم، برف شدیدی می‌بارید. او در کنار دیگر شهدای امامزاده علی اکبر(ع)، آرام گرفت. با شهادت او اگر‌چه ضربه جبران‌ناپذیری بر جامعه هسته‌ای وارد شد، اما سرآغاز شروع راهی شد که جوانان بعد از او در پیش گرفتند تا توانایی‌هایشان را در راه اعتلای دانش هسته‌ای کشور به‌کار گیرند.

مکث
عطر این شهید همه جا هست


علیرضا احمدی‌روشن ۱۲مهر ماه ۱۳۸۶ به دنیا آمد و زمانی که پدرش به شهادت رسید فقط 4سال داشت. فاطمه بلوری می‌گوید: «بعد از شهادت آقا‌مصطفی، چندین بار به دیدار حضرت‌آقا رسیدیم و هر بار ایشان با کلام‌شان به ما آرامش و نشاطی می‌دهند که تحمل سنگینی غم فقدان آقا‌مصطفی برایمان ممکن می‌شود. در یکی از دیدارهای خصوصی که من و علیرضا همراه پدر و مادر آقا‌مصطفی، به دیدار ایشان رفته بودیم، حضرت‌آقا، خطاب به ما فرمودند: «من هر شهری که می‌روم نام و یادی از شهید شما هست. شهید احمدی روشن مثل شیشه عطری است که درش باز شده باشد، بوی عطر این شهید همه جا هست.» این جملات هیچ‌گاه از ذهن من پاک نمی‌شود و هر بار یادآوری آن، به من آرامش می‌دهد.»

خاطره
مادر شهید: نخود نخود، هر کی می‌رود پیش مامان خود!

صدیقه سالاریان و پسرش مصطفی احمدی‌روشن، ارتباط خیلی نزدیکی با هم داشتند. خیلی وقت‌ها راجع‌به یک موضوع، ساعت‌ها با همدیگر صحبت می‌کردند. سالاریان در خاطراتش از شهید احمدی‌روشن درباره رابطه پسر و مادری گفته است: «چیزهایی که نمی‌خواست دیگران بشنوند با صدای آرام در گوش من می‌گفت. بعضی وقت‌ها همدیگر را نگاه می‌کردیم و می‌فهمیدیم جریان چیست. شب‌هایی که خانه ما می‌خوابیدند صبح راننده‌اش شهید رضا قشقایی دنبالش می‌آمد. نوه‌ام علی خیلی کوچک بود. به‌خاطر اینکه علی بیدار نشود خانمش همیشه در اتاق و مصطفی در پذیرایی می‌خوابید که پنجره‌اش به کوچه بود. چهار و نیم صبح صدای ماشین که می‌آمد بیدار می‌شد. به من هم می‌گفت: «مامان شما هم در پذیرایی بخواب!» عروسم می‌خندید و می‌گفت: «نخود نخود هر کی می‌رود پیش مامان خود!»

برشی از کتاب
همسر شهید: با هم که بودیم، جشن می‌گرفتم

در کتاب «یادگاران 22» نوشته مرتضی قاضی از انتشارات روایت فتح، خاطره‌ای از فاطمه بلوری همسر مصطفی احمدی‌روشن آمده است: «از 7سال زندگی‌مان شاید 4 سال بیشتر با هم نبودیم. اوایل 9ماه زندگی‌ام را جمع کردم و رفتیم کاشان که کنارش باشم. شهر بچگی‌هایم بود، ولی چه فایده! مصطفی دیر به دیر می‌آمد. شیفت‌های کاری‌اش زیاد بود. من می‌ماندم و تنها گریه می‌کردم. زیاد بهش گله می‌کردم. دست آخر گفت: عطایت را به لقایت بخشیدم! برگشتم تهران. خیلی سخت بود. مصطفی سر شیفت بود. هر 12روز یکی دو روز می‌آمد تهران و برمی‌گشت. این اواخر که پستش بالاتر رفته بود و تهران هم دفتر کار داشت، دو روز آخر هفته می‌آمد خانه. با اینکه 2دقیقه هم وقت نمی‌کردیم با هم حرف بزنیم، اما برای من همین هم غنیمت بود. آخر هفته‌ها جشن می‌گرفتیم.»

خاطره
مادر شهید: تأثیر اشتباه آدم‌ها بر نسل‌های بعدی
در خاطرات مادر به نکته مهمی اشاره شده و آن توجه شهید به تأثیر گناه و اشتباه در تربیت فرزندان و حتی نسل‌های بعدی است. خودش می‌گوید: «پسرم چیزهایی می‌گفت که من خودم به فکر فرو می‌رفتم. البته اگر قرار بود ما بدانیم که ما هم الان کنار او بودیم. هر کاری می‌کرد برای خدا بود. مثلا یک‌بار می‌گفت آدم‌ها خیلی باید مراقب کارهایی که می‌کنند باشند. یک نفر که آدم بدی از آب درمی‌آید یک وقت بررسی می‌کنی و می‌بینی 6نسل قبلش یک اشتباهی کرده که الان هم اثرش را نشان داده‌است. چنین حرف‌هایی را از کمتر کسی شنیده بودم. 21دی ماه1390، همان روزی که به شهادت رسید، صبح ساعت 8:12با او تماس گرفتم و گفتم کجایی؟ گفت دارم می‌روم شرکت. گفتم می‌خواهم ببینمت، گفت باشه، ساعت11.حدود ساعت8:19 بود که شهید شد.»

 

 

این خبر را به اشتراک بگذارید