• یکشنبه 16 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 26 شوال 1445
  • 2024 May 05
یکشنبه 20 آذر 1401
کد مطلب : 179707
+
-

اینجا هنوز سلطانِ خیابان‌ها، پیکان است

علی‌الله سلیمی- نویسنده

اصرارهای وقت و بی‌وقت در و همسایه برای فروختن یا تعویض ماشین پیکان ناصر پیکانی در تصمیم قُرص و محکم او اثری نداشت و ناصر پیکانی معتقد بود روزی این کار را می‌کند که دیگر امیدی برای زنده ماندن در این دنیای بی‌در و پیکر! نداشته باشد. دنیا را بی‌در و پیکر خطاب می‌کرد چون معتقد بود این دنیا اصلاً حساب و کتاب دقیق و درست و حسابی ندارد. هر روز یک چیز و وسیله‌ای مد می‌شود و وسیله‌ای که تا دیروز ارج و قربی داشت یکباره بدون هیچ دلیل و منطق درست و حسابی کنار گذاشته می‌شود و آن وسیله تازه‌ فقط و فقط به‌خاطر تازه بودن جای وسیله قبلی را می‌گیرد. همیشه خدا هم ماشین پیکان خود را مثال می‌زد که به قول خودش مثل قرقی کار می‌کرد و هزینه چندانی هم روی دستش نمی‌گذاشت. می‌گفت این پیکان به خرج مختصر هم قانع است و اصلا از ولخرجی بدش می‌آید.
با این حال، خودش بیش از آنکه لازم باشد به پیکان خودش می‌رسید و انواع زلم‌زینبو را از در و پیکر ماشین آویزان کرده بود و داخل آن را مانند یک موزه سیار به انواع عتیقه‌جات و آراستنی‌ها مزین‌کرده بود. با آنکه مکانیکی‌های محل هنوز انواع قطعات پیکان را داشتند، اما ناصر پیکانی کاری نمی‌کرد که به قطعه‌ای احتیاج داشته باشد و آن قطعه در محل پیدا نشود. یک جورایی بخشی از قطعات پرمصرف پیکان را پیشاپیش به تعداد خریده و انبار کرده بود که روزی نرسد که او به قطعه‌ای احتیاج داشته باشد و آن قطعه در محل پیدا نشود و آن وقت حرف آنهایی که می‌گفتند قطعات پیکان دیگر تولید نمی‌شود و کمیاب است به کرسی نشانده شود. انگار با خودش قرار گذاشته بود در مقابل حرف دیگران که تعدادشان هم کم نبود و اتفاقاً روزبه‌روز هم بر نفراتشان اضافه می‌شد، کم نیاورد. از وابستگی خودش به ماشین پیکان خود نمی‌گفت و در مقابل از وفاداری پیکان به‌خودش می‌گفت که هیچ‌گاه او را در راه، لنگ و پای پیاده نگذاشته و همیشه پا‌‌ به پای هم همه راه‌ها را رفته‌ و برگشته‌اند و خلاصه ماشین پیکان او رفیق نیمه‌راه نیست و می‌شود روی آن حساب کرد. به همان اندازه که ناصر پیکانی روی حرفش ایستاده بود و به رأی و نظر مثبت خود درباره ماشین پیکان پافشاری می‌کرد، کارخانه‌های مختلف ماشین‌سازی هم بیکار ننشسته و انواع ماشین‌های جدید با شکل و شمایل زیباتر و دلنوازتر را روانه بازار می‌کردند و تعداد آنها روزبه‌روز در شهر زیاد می‌شد. تنها شانس ناصر پیکانی این بود که محل زندگی او در گوشه‌ای از شهر بود که به نوعی جداافتاده از محله‌های مرکزی شهر بود و هنوز پای ماشین‌های مدل‌بالا به آن شکل که در خیابان‌های بالای شهر و حتی معابر و میدان‌های مرکزی شهر دیده می‌شد، در محل زندگی او دیده نمی‌شد. شانس دیگر ناصر پیکانی هم این بود که هنوز تک و توکی ماشین پیکان، هر چند کار کرده و قدیمی در محله دیده می‌شد و ناصربا صاحبان آن‌ها، که اتفاقاً دلِ خوشی از ماشین پیکان مدل قدیمی و قراضه خود نداشتند اما به‌دلیل خالی بودن جیب‌شان به روی‌شان نمی‌آوردند، احساس قرابت می‌کرد و بعضی روزها به سراغ‌شان می‌رفت و از اطلاعات زیاد و دستِ‌اول خودش درباره محل‌ها و مغازه‌های فروش قطعات اصلی و ارزان‌قیمت پیکان می‌گفت و حتی بدش نمی‌آمد حلقه دوستانه‌ای بین خودشان تشکیل دهند و هر کس قطعه‌ای را لازم ندارد در اختیار دیگری قرار دهد که به شکلی کارشان راه بیفتد و به قول خودش، بدخواهان پیکان، نبود یا کمبود قطعات این وسیله کم‌خرج را وقت و بی‌وقت به سر آنها نکوبند و ماشین وفادار و کم‌خرج‌شان را بیش از پیش، پیشِ چشم آنها خوار نکنند.صاحبان آن معدود ماشین‌های پیکان در محل به ناصرپیکانی قول همکاری می‌دادند اما دل و دماغ پیگیری موضوع را نداشتند. تا اینکه به مرور ناصرپیکانی را تنها گذاشتند و تعداد ماشین‌های پیکان در محل به تعداد انگشتان دست رسید. با این حال، ناصرپیکانی هنوز روی حرفی که سال‌ها پیش زده و همیشه تکرار کرده بود، ایستاده بود و می‌گفت: «اینجا هنوز سلطان خیابان‌ها پیکان است.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید