اینجا برای ما هتل ۵ستاره است
ساعتی در یک مددسرای اضطراری معتادان در جنوب پایتخت
مریم قاسمی- روزنامهنگار
هر چند در محدوده منطقه ١٨، حدود ٩کمپ ترک اعتیاد و ٢ مرکز باز پروری معتادان فعالیت میکنند اما با وجود این، «مددسرای اضطراری» که با همت شهرداری راه افتاده برای آدمهایی که در منجلاب اعتیاد گرفتارند و هنوز اراده جدی برای بازگشت دوباره به زندگی پیدا نکردهاند نعمت بزرگی است؛ همین که در سوز و سرما، برف و باران سقفی امن بالای سرشان است، غذای گرم نوش جان میکنند و از همه مهمتر مورد احترام و توجه قرار میگیرند. برای رفتن به مددسرای اضطراری منطقه١٨ کافی است چند صد متر از ریل راهآهن تهران- اهواز در محله صادقیه دور شوید به سمت خیابان شهید «اسماعیل زقر» بروید تا به این مرکز خدماتی برسید؛ خیابانی که خلوت به نظر میرسد و تابلوی آبیرنگ سردر ورودی مرکز وادارتان میکند که برای دقایقی هم شده بایستید و به آمدورفت آدمها به داخل آن دقت کنید. این مددسرا، کمک میکند تا افراد بیخانمان و معتادان بیپناه در سوز و سرما، سرپناهی پیدا کنند و شاید هم بهبود یابند و بهجامعه برگردند.
پرده اول؛ اینجا کسی مجرم نیست
کارشناس اداره خدمات اجتماعی شهرداری در ون را باز میکند تا مددجویان را همراه خودش به سمت مددسرا ببرد. انگار در همین مدت زمان کم رابطه خوبی با هم پیدا کردهاند؛ این را میتوان از خندههای کوتاه بینشان فهمید. وارد محوطه مرکز که میشوید و فضای گرم و صمیمانه کارکنان مددسرا با معتادان و کارتنخوابها را که میبینید کمی شک میکنید، چرا که اینجا بیشتر شبیه مهمانسراهایی است که برای جلب مشتری، احترام ویژهای برای آنان در نظر میگیرند. حق دارید که ابتدا باور نکنید اینجا مددسراست و اینها مددجویانیاند که با انواع آسیبهای اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند.
چند متری که از راهرو بگذرید کنار میز کوتاه و سفید رنگ، آقایی جوان را میبینید که به احترام میهمانان تازهوارد از روی صندلیاش بلند شده و اولین بسته اهدایی که لباس و شلوار نو قهوهایرنگ، لوازم بهداشتی، ماسک و... است را با احترام تقدیمشان میکند.
پرده دوم؛ اینجا کسی احساس غربت نمیکند
افرادی که در مددسرا ساکنند با هم دردهای مشترکی دارند، برای همین زبان یکدیگر را خوب میفهمند و آنچه آنها را از هم متمایز میکند سابقه و نوع مواد مصرفیشان است، بااینحال از وقتی اینجا آمدهاند روزنه امیدی در دلشان پیدا شده که همان نقطه مشترک همه آنهاست.
رنگ سفید دیوارها، پاکیزگی و طراوت محیط حس خوبی را به آدم منتقل میکند و بیشتر از همه بیان دلگرمکننده مشاور مددسرا؛ گرچه جوان است اما برای مددجویانی که سن و سال بیشتری دارند مثل برادر بزرگتری میماند که میخواهد به هر طریقی که شده به آنها کمک کند؛ واقعا کسی اینجا احساس غربت و تنهایی نمیکند. پس از اتاق مشاوره و معاینه پزشکی، هر کدام به شکل رسمی یکی از اعضای این مددسرا میشوند تا از خدمات دیگری هم استفاده کنند؛ مثل اکبر، جوان٢٨سالهای که در اتاق مشاور مددسرا بغضش میترکد و سیر تا پیاز اعتیاد و کارتنخوابیاش در بوستانها را روی دایره میریزد. او خودش را در مرگ پدرش مقصر میداند و هنوز نتوانسته با این قضیه کنار بیاید. اصلا برای همین سمت کشیدن مواد رفته تا شاید بتواند با این کار فراموشی پیدا کند و کمی از سرزنشهای وجدانش راحت شود.
کارشناسان و مشاوران مددسرای منطقه١٨ در طول ماه بانمونههایی از این افراد مواجه میشوند؛ بنا بر این با انجام مشاوره تشویقی و روانشناسی تلاش میکنند تا آنها را در چند مرحله به کانون گرم خانواده برگردانند. اما اولین و مهمترین مرحله، تصمیم جدی برای ترک اعتیاد است که اگر خود فرد نخواهد میسر نمیشود. یکی از کارهایی که در این مددسرا انجام میشود همین است که امید را دل این افراد زنده کنند تا برای تغییر مسیر زندگی بجنگند و دوباره متولد شوند.
پرده سوم؛ بدان که چشمانی منتظر آمدن تو هستند
چه تضاد زیبایی حس میشود؛ معتادانی که تا ساعتی قبل خودشان را لابه لای شمشادها و کنج خرابهها میساختند، با چهرهای متفاوت و رخت و لباسی تر و تمیز در مددسرا حاضرند - اصلا اینها آدمهای قبل نیستند- چهرهشان بعد از شست و شو و استحمام و پوشیدن لباسهای یکدست حسابی فرق کرده. وقتی در راهرو راه میروند و به آینه قدی میرسند با ذوق روبه روی آن میایستند و از دیدن خود حظ میکنند.
شاید همین فضای بینظیر باعث شده تا ساکنان مددسرای اضطراری به این درک برسند که چشمانی در بیرون از این خانه منتظرشان است تا به خاطر این با مشکلات خود کنار بیایند و در آرامش به گذشته تاریک و به آینده روشن خود فکر کنند و امیدوار باشند که پاک پاک شوند و به دامان خانواده برگردند.
پرده چهارم؛ اینجا خانه امن آنها شده است
آسیبدیدگان اجتماعی که در مددسراهای اضطراری شهر تهران پذیرش میشوند، به ٣گروه سنی بزرگسالان، جوانان و نوجوانان تقسیم میشوند. گروه بزرگسالان ٢۵ تا ۵۵ سال، گروه جوانان از ١٨ تا ٢۵ سال و گروه نوجوانان کمتر از ١٨ سال دارند؛ از همه گروههای شغلی و تحصیلی، از افراد بیسواد تا افرادی که مدارج تحصیلی بالایی دارند. در اینجا باید گفت که پس از انجام مشاوره مددکاری، دریافت اطلاعات فردی و مشخصات نوبت به ویزیت پزشک میرسد. بنابراین در این فرآیند و طبق تقسیمبندی مسئولیتها و ماموریتهایی که برای سایر مددسراهای اضطراری شهر و مراکز «یاوران شهر» پیشبینی شده، این افراد طبق سن و سال جداسازی میشوند و در نقاط تعیین شده اسکان مییابند.
اما آنچه پیداست مددسرای اضطراری منطقه١٨ برای جوانان و بزرگسالان خدمات و تسهیلات ویژهای را در نظر گرفته که مهمترین آن ویزیت پزشک، مشاوره مددکاری، شست و شو و استحمام، دریافت لباس و پوشاک نو و تمیز، امکانات رفاهی برای خواب و استراحت و تماشای تلویزیون، توزیع ٣ وعده غذای گرم و از همه مهمتر خدماترسانی ٢٤ساعته آن است که باعث میشود این افراد با خیال راحت در این خانه امن بمانند و مثل گذشته نگران سوز و سرما و گرسنگی روز نباشند.
پرده پنجم؛ دوباره به زندگی برمیگردم
زندگی آنهایی که در این مددسرایند تقریبا شبیه هم است و معتاد شدنشان هم شبیهتر. علی ٣٨ساله، ۵سال سابقه مصرف شیشه و کراک دارد. او فارغالتحصیل کاردانی رشته کامپیوتر است و قبل از اعتیاد متصدی حملونقل و طراح وبسایت در یکی از پایانههای مسافربری شهر بوده. او نخستین بار در یک میهمانی تولد با شیشه آشنا و کمکم به یک مصرف کننده مواد تبدیل شده است ... علی اصرار دارد بنویسیم که او بعد از آمدن به مددسرا و شنیدن حرفهای مشاور مددسرا تازه فهمیده مشکل او تنها مصرف موادمخدر نبوده است : «مشکل اصلیام این بود که بلد نبودم درست زندگی کنم و برای همین امروز تصمیم جدی گرفتم که بعد از ترک اعتیاد در یکی از مراکزی که شهرداری قولش را داده، دوباره کسبوکاری راه بیندازم و بعد از مدتی که پول در آوردم زن بگیرم و آرزوی مادرم را برآورده کنم.»
پرده ششم؛ گپ خودمانی با آقا وحید
به عقیده آقا وحید اینجا خوابگاهه؛ مثل خیلی از خوابگاههایی که توی شهر سراغ داریم، مثل خوابگاه دانشجویی که دانشجوها توی آن زندگی میکنند، اما این مراکز بیشتر بین مردم به گرمخانه شهرت پیدا کرده است. او از خودش حرف میزند: «شاید باور نکنید اما من تا ١٨سالگی حتی بوی دود قلیان را حس نکرده بودم. من فرزند اول بودم و چون از طرف مادری و پدری، پسرها خیلی کم بودند بسیار مورد توجه خانواده بودم طوری که پدرم درجشن تولد١٤سالگی برای من یک پیکان کادو گرفت. جالب اینکه پاهام به رکاب نمیرسید و مجبور بودم متکا بگذارم.»
او درباره اینکه چه طور سمت مواد کشیده شده، میگوید: «این رو شنیدهاید که میگویند خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. من هم دقیقا به همین خاطر آلوده شدم. توی جمعهایی رفتم که فکر میکردم باید مثل اونها شوم و این برای من خیلی گران تمام شد. چون کمکم یکی شدم مثل آنها.»
این مددجو نظرش را درباره چنین مراکزی اینگونه بیان میکند: «این طور جاها به نظر من حکم هتل ۵ ستاره رو داره برای آدمهایی مثل من که باید توی سرما زیر پل بلرزند و جایی نداشته باشند. هر جور خطری را که بگید بیرون هست... جیبمان را بزنند و یا نزنند. وقتی اینجا هستیم خیالمان راحت است.»