علیالله سلیمی _ نویسنده
آنروز مامان طوری از خوشنشینی ما برای خواستگارهای لیلا حرف زد که انگار خانواده ما خوشبختترین خانواده شهر است؛ لااقل یکی از خانوادههای خوشبخت پایتخت که هر جا دلمان خواسته زندگی کردهایم و در طول بیش از پنج دهه که از ازدواج بابا و مامان گذشته، تقریبا در همه محلههای شهر زندگی کردهایم و به قول خودش، حالا حسرت زندگی در هیچیک از محلههای تهران به دلمان نمانده است. میتوانیم با افتخار بگوییم در همه بیستودو منطقه تهران سکونت داشتهایم و عیب و حُسن همه محلهها را میدانیم و حتی اگر کسی بخواهد در این باره تحقیق کند که کدام محله شهر برای سکونت، بهتر و مناسب است، ما میتوانیم کلی اطلاعات ریز و درشت در اختیارش بگذاریم تا متناسب با سلیقه و بودجه خود و خانوادهاش محل جدید سکونتشان را انتخاب کند. دو خواهر داماد که هنوز سنی از آنها نگذشته بود و معنای رایج خوشنشینی در میان مردم را دقیق نمیدانستند، اوایل متوجه منظور مامان نشدند و یکی آنها از لیلا پرسید: «خوشیننشین بودید شما؟»
لیلا با حالتی آمیخته به کلافگی و لبخند، سری تکان داد که معلوم نبود پاسخش آره است یا نه. آنیکی خواهر داماد، سؤال بعدی را که پرسید، معلوم شد از اصل موضوع، هیچ نمیداند. با کنجکاوی از لیلا پرسید: «همهتون خوشنشین بودین یا فقط ماماناینا خوشنشین بودن؟»
لیلا این بار مجبور شد توضیح دهد که منظور مامان از خوشنشینی، چیست و اصلا برای چه با افتخار، دارد از آن تعریف میکند. البته لیلا سعی کرد تعریف مثبت و مورد نظر خودش از خوشنشینی را که تا حدودی زهر حرفهای مامان را بگیرد، تحویل خواهرهای داماد بدهد که همان تعریف قدیمیها از خوشنشینی بود؛ نوعی زندگی شهرنشینی که خوشنشینی را به شکلی، اعیاننشینی میدانست. لیلا کوشید موقع توضیحدادن درباره معنای رایج خوشنشینی بین مردم، لحن و بیان خونسرد به خود بگیرد و طوری وانمود کند که اینها حرفهای مامانم است و من با حرفهای او موافق نیستم. گفت: «مامانم از اول هم دوست نداشت یه جا بنشینیم. هر جای تهران که دوست داشت، اثاثکشی میکردیم و تقریبا هر سال، یه خونه جدید داشتیم با محله جدید و آدمای جدید که مامانم میگفت اینطوری بهتره. نظر مامانم بود. میبینید که با چه حسوحال خوبی از اون روزا تعریف میکنه.» و دوباره لبخند زد. یکی از خواهرهای داماد که تقریبا هیجانزده شده بود، گفت: «خوش به حالتون! چقدر جالبه آدم هر محلهای که دوست داره بره زندگی کنه. من هم دلم میخواد مثل مامان شما یه جا نباشیم.» بعد یکدفعه مثل اینکه یاد حرف تازهای افتاده باشد پرسید: «پولش چی؟ هر جا که مامانت دوست داشت، بابات براش خونه میخرید؟» این سؤال ساده که بیهوا از دهان خواهر کوچک داماد بیرون آمده بود، دقیقا همان چیزی بود که لیلا از آن میترسید و احتمال میداد دیر یا زود مطرح شود و او در پاسخدادن به آن دچار لکنت شود. این اتفاق افتاد و لیلا با تتهپته گفت: «خرید که نه؛ بابا اجاره میکرد.» خواهر دیگر داماد وارد بحث شد و انگار مخاطبش فقط خواهر خودش باشد و میخواهد او را قانع کند که دیگر از این سؤالهای سخت از لیلا نپرسد، گفت: «مستأجر بودهن.» بعد برای اینکه خواهر دیرفهم خودش را از مسیر کوتاهی به بحث داغ میان او و لیلا برگرداند و در عین حال حرفی نزند که به لیلا و ما بربخورد، اضافه کرد: «مثل عمهطاهرهاینا بودهن دیگه. دیدی که هر سال به یه محله اثاثکشی میکنن.» خواهر دیرفهم داماد انگار که نمیخواست موضوع را آنطور که لیلا دوست دارد پیش ببرد، آهی کشید و گفت: «بیچاره عمهاینا که از صاحبخونه شانس نیاوردهن؛ تا مییان به یه محله عادت کنن، سر سال شده و صاحبخونه عذرشون رو میخواد.» خواهر بزرگ داماد که بحث را از کنترل خارجشده میدید، گفت: «حالا!» و موضوع بحث را عوض کرد تا موقعی که بلند شدند، رفتند. با رفتن داماد و خانوادهاش، لیلا مثل پلنگ زخمی مقابل مامان ایستاد و با خشم پرسید: «آخه مامان، خوشنشینی هم پزدادن داره!؟»
سه شنبه 15 آذر 1401
کد مطلب :
179208
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/qj7kG
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved