وراثتیبودن عصمت
گزیدهای از بیانات مرحوم آیتالله سیدمحمدحسین طهرانی پیرامون عصمت انبیا و اوصیا
مرحوم آیتالله سیدمحمدحسین طهرانی، از عالمان شهیر که در فلسفه و عرفان مورد توجه بسیاری از علاقهمندان است، مجموعه کتبی چندجلدی با عنوان «امامشناسی» به عرصه علمی ارائه کرده که شامل آرای عالمانه و دقیق فراوانی است. متن پیش رو، گزیدهای از نظرات و بیانات این عالم فقید است پیرامون بحث وراثتیبودن عصمت انبیا و اوصیا.
اصل وراثت: سنت غیرقابل تبدیل الهی
قانون وراثت، اصل مهمی است که در تمام شئون موجودات ـ از انسان و حیوان و نباتات ـ مورد مطالعه دقیق قرار گرفته و آثار و نتایج مهمی از آن به دست آمده است و میتوان گفت یکی از سنن غیرقابل تبدیل و تغییر الهی است.
دقت و بررسی در افراد انسان و انتقال خصوصیات و کیفیاتی که از نطفه پدر و مادر و تلقیح آن به صورت جنین درآمده و در طفل به ظهور میرسد، این اصل را به طور کلی در مورد انسان به ثبوت میرساند.
نطفه انسان ذرهای از سازمان وجودی اوست که تمام آثار و خصوصیات انسان به طور تراکم و اندماج و به طور قوه و استعداد در او موجود است و چون در رحم مادر در ظرف مخصوص خود با شرایط خاصی جای گرفت، به مرحله فعلیت رسیده و به صورت نشر درآمده و به ظهور میرسد و تمام خصوصیات مادی و اخلاقی و روحی پدر و مادر خود را نشان میدهد.
نهتنها فرزند از نظر رنگ پوست و کیفیت سازمان اعضا و جوارح و ترکیب استخوانها از پدر ارث میبرد بلکه در هر ذرهای از خون و در هر سلول ریز ذرهبینی، به تمام معنی، مشابه با ذره خون پدر و با ذرات ذرهبینی سلولهای اوست؛ به طوری که طفلی که پدرش مشکوک باشد، از راه تجزیه خون او میتوان پدر او را معین کرد؛ چون در حقیقت، طفل، شاخه و فرعی است که از درخت هستی و اصل مادی و معنوی پدر منشعب شده و در تمام خواص خود حکایت از آن اصل میکند.
از چشم و دماغ و گوش و قلب و معده و کلیه و استخوان و هیکل گذشته، در اجزای خرد و ذرهبینی نیز فرزند به عنوان توارث از پدر و مادر خود، خواص و آثار هستی را اخذ میکند. حتی امراضی که در نیاکان وجود دارد به فرزندان انتقال مییابد و اگر در نسل اول یا دوم ظهور نکند بالاخره آن اصل مرض خود را در دوره تطور و انقلاب چند نسل، حفظ میکند تا دوران کمون خود را طی کند و در چندین نسل بعد که شرایط ظهورش موجود شود، به ظهور برسد.
این آثار و خصوصیات از پدر نهفقط به نطفه او انتقال مییابد بلکه در هر یک از سلولهای انسان، تمام آثار هستی او مشهود است و میتوان گفت در هر ذره از بدن انسان، یک انسان کامل به نحو استعداد و قوه وجود دارد که چنانچه شرایط تربیت و تکامل موجود شود به صورت یک انسان کامل درمیآید.
و به عبارت دیگر نهتنها در نطفه، انسانی کامل وجود دارد که در ظرف مستعد و رحم به ظهور میرسد بلکه در هر سلول، یک انسان کامل به نحو توارث و انتقال مراتب هستی، موجود است.
گرچه تا به حال عملا نتوانستهاند در ظرف مستعد این سلول را با سلول زن، تلقیح و طفلی نوزاد در خارج ظرف رحم به وجود آورند لیکن گذشته از آنکه دلیلی بر امتناع آن نیست، ادلهای بر امکان آن اقامه شده و ممکن است طی سیر علمی، بشر روزی را به خود ببیند که از تلقیح هر یک از سلولهای بدن مرد با هر یک از سلولهای بدن زن و پیوند بین آن دو، در ظروف مستعد و متناسب، طفلی به وجود آید، و از یک مرد و یک زن در زمان کوتاهی میلیاردها کودک به ظهور رسد.
این موضوع در اثر همان اصل توارث است که تمام خاصّههای شخص در هر یک از ذرات بدن او اثر میگذارد و آن ذره، حکایت از تمام آثار وجودی آن شخص میکند، کما آنکه در نباتات دیده میشود که نهتنها از راه کاشتن تخم در زمین بلکه از راه قلمهزدن و از راه پیوندکردن، اصل وراثت، کار خود را پیش میبرد و درختی مانند اصل خود نشو و نما میکند؛ چون در شاخهای که با آن قلمه میزنند، تمام خصوصیات درخت ـ از ریشه و تنه و ساقه و برگ و میوه ـ طبق ریشه و تنه و ساقه و برگ و میوه اصل خود موجود است.
در پیوند نیز همینطور است؛ جوانه پیوند، ساقه درخت دیگر را رحم برای تربیت خود قرار داده و در آنجا نشو و نما میکند و تمام آثار اصل خود را بدون تخطّی و تجاوز به ظهور میرساند.
«ما مِنْ دَابَّه إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِیتِها إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»(هود/56) از مادّیات و مراتب ظهورات طبیعی در انسان بگذریم؛ در افکار و اخلاق و روحیات نیز طفل از اصل خود به نحو توارث بهره میگیرد و از راه نطفه، اخلاق و غرایز پدر و مادر در طفل به ظهور میرسد و از ترکیب آن دو نطفه، مجموعه مرکب از آن دو، طفل را با اخلاقی خاص که نتیجه اخلاق و غرایز آن دو است به ظهور میرساند؛ بدون هیچ تخطّی و تجاوز؛ فرزندی که پدر و مادرش شجاع باشند، شجاع خواهد شد و اگر جبان و ترسو باشند جبان خواهد شد؛ اگر سخی باشند سخی و اگر لئیم باشند لئیم خواهد شد؛ اگر باگذشت و ایثار باشند فرزند نیز فداکار و باگذشت خواهد شد. پدر و مادر عاقل، بچه عاقل به وجود میآورند و چنانچه کودن باشند، فرزند آنان کودن خواهد شد. خلاصه در تمام اخلاقیات و غرایز روحی، فرزند از اصل پدر و مادر خود خارج نیست بلکه تابع و نتیجه صفات آن دو و نتیجه از لقاح و فعل و انفعال قوای روحی و اخلاقی آن دو خواهد بود.
ممکن است احیانا فرزند شخص عاقل، کودن یا فرزند شخص کودن و کندذهنی، عاقل شود. البته این نیز روی شرایط و ظروف تربیت در رحم یا انتقال نطفه یکی از نیاکان او که چنین بودهاند و ظهور آن در این نسل خواهد بود، است. البته آن نیز طبق اصل وراثت است.
اصل وراثت در حیوانات و نباتات نیز ملاحظه میشود. بچه گرگ مانند گرگ و بچه گوسفند، گوسفند و بچه شیر، شیر خواهد شد و نسل بعد از نسل، از نظر کیفیت سازمان بدنی و سلولهای جسمی و صفات روحی، آثار و کیفیات آنان به طبقات بعدی انتقال مییابد.
و در نباتات از گل یاس، گل یاس و از گل محمدی، گل محمدی به وجود میآید که در رنگ و شکل و بو، تابع اصل خود هستند. از درخت سیب، درخت گلابی به وجود نخواهد آمد؛ گرچه هزاران سال بگذرد و نسلهای متعدد درخت سیب، اطواری را طی کنند.
باری، این اصل وراثت، اساس عالم هستی بوده و این ظهورات طبق این ناموس به جلو میروند. «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِالله تَبْدِیلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِالله تَحْوِیلًا»(فاطر/43). این اصل وراثت، در تمام شئون مذکوره، بقا و ثبات خود را حفظ کرده و از همه مهمتر و بالاتر، بقا و ثبات او در معنویات و اسرار الهی است.
وراثت انبیا از آدم
خداوند آدم ابوالبشر را ایجاد کرد و او را خلیفه خود قرار داد و دل او را مرکز تجلیات انوار جمال خود کرد؛ عقل او را قوی و سینه او را منشرح و قلب او را وسیع کرد؛ به طوری که به تمام اسرار عالم کون، بتواند اطلاع یابد و از حقایق موجودات، باخبر شود و پرده اوهام را پاره کند، «فِی مقعد صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیک مُقْتَدِرٍ»(قمر/55) جای گیرد و به مقام اطمینان برسد و از سرّ غیب، مطلع شود و با فرشتگان، گفتوشنود داشته باشد و در حرم امن و امان الهی، سکنی گزیند تا دل او مرکز تجلیات اسماء و صفات حضرت معبود جل شأنه قرار گیرد؛ احاطه قدرت و علم و حیات خدا را در جمیع مراحل عالم هستی، به رأی العین مشاهده و با حضرت باریتعالی، مناجات و از سرّ و باطن، تکلم کند و به مقام «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوی ذُو مِرَّه فَاسْتَوی وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلی ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی»(نجم/5-11) فائز شود و بعد از فنای از نفس، به بقای خدا، باقی باشد و اسفار اربعه خود را به پایان رساند و آیینه تمامنما و مظهر تامّ و أتمّ حضرت احدیت شود.
این نور در بدو پیدایش حضرت آدم، در او به ودیعت قرار داده شد و به مقتضای «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کلَّها»(بقره/31) و نیز به مفاد «وَ إِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکه إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه»(بقره/30) آدم، یگانه گوهر عالم هستی و یگانه درّ شاهوار صدف عالم کون و خزینه اسرار حضرت ربوبی قرار گرفت و تا حدی در او طلوع کرد و به ظهور پیوست.
لکن به مقتضای اصل وراثت، آن سرّ به فرزندان آدم انتقال یافت و در پیمبران ـ هر یک به نوبه خود به نحوی ـ طلوع و بروز یافت و با مراتب اختلافی که در آنان دیده میشد هر یک مرکز تجلی آن نور به قدر استعداد و ظرفیت خود شدند.
«تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ، مِنْهُمْ مَنْ کلَّمَالله وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَینا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ الْبَیناتِ وَ أَیدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (بقره/253) تا نوبت به خاتمالنبیین و سیدالمرسلین محمّدبنعبدالله صلیالله علیه و آله رسید. آن نور به نحو تامّ و أتمّ طلوع کرد و به اصل وراثت تا به حال در اصلاب پدران که دوران کمون خود را طی میکرد، اینک به مرحله ظهور و بروز رسید و آنطور که باید و شاید بدون هیچ کمی و کاستی طلوع کرد.
لذا شریعت او ناسخ همه ادیان و دین او متمم و مکمل تمام ادیان و تا روز قیامت، باقی و برقرار است.
پیامبر اکرم و اهلبیت او
این آثار به واسطه سعه روح و ظرفیت قلب مبارک آن حضرت است نه امر اعتباری تشریفاتی، و سپس در ذرّیه آن حضرت انتقال یافت؛ یعنی همان نور، دو قسمت شد؛ نیمی در نفس مبارک آن حضرت و نیمی در نفس امیرالمؤمنین علیهالسّلام جای گرفت و از لقاح نور امیرالمؤمنین و حضرت صدیقه سلامالله علیها به ذریه آن حضرت منتقل شد.
کما آنکه فرمود «انّالله جعل ذرّیه کلّ نبی فی صلبه و جعل ذرّیتی فی صلب علّیبنابیطالب» (ینابیع الموده، ص252)؛ خداوند ذریه هر پیغمبری را از صلب خود آن پیغمبر قرار داد و ذرّیه مرا از صلب علیبنابیطالب قرار داد.
از سلمان روایت است که «سمعت رسولالله صلّیالله علیه و آله، یقول: کنت انا و علی نورا بین یدیالله تعالی قبل ان یخلق آدم باربعه عشر الف عام فلمّا خلقالله آدم قسّم ذلک النّور جزئین جزء انا و جزء علی اخرجه احمد فی المناقب» (الریاض النضره، ص164). احمدبنحنبل که یکی از بزرگان ائمه اهل تسنّن است، طبق روایت کتاب الریاض النضره، از سلمان فارسی روایت کرده است که او میگوید: «از رسول خدا شنیدم که میفرمود من و علی، نور واحدی بودیم نزد خداوند تعالی، قبل از آنکه آدم را بیافریند به فاصله چهاردههزار سال. سپس چون خداوند، آدم را آفرید، آن نور را دو قسمت کرد: یکی از آن دو قسمت، من هستم و قسمت دیگر، علی است».
و نیز در کتاب موده القربی در ینابیع الموده حدیث میکند از عثمان که او از رسول خدا روایت میکند که «خلقت انا و علی من نور واحد قبل ان یخلقالله آدم باربعه آلاف عام فلمّا خلقالله آدم رکب ذلک النّور فی صلبه فلم ینزل شیئا واحدا حتّی افترقنا فی صلب عبدالمطّلب، ففی النبوّه و فی علی الوصیه»(ینابیع الموده، ص256). عثمانبنعفّان از پیغمبر اکرم روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «خداوند تبارک و تعالی چهاردههزار سال پیش از آنکه آدم ابوالبشر را خلق کند من و علی را از نور واحد بیافرید. چون آدم را خلق کرد، آن نور را در صلب او قرار داد و دائما آن نور نسل بعد از نسل، واحد بود تا در صلب عبدالمطلب به دو قسمت، منقسم شد؛ نیمی به من و نیمی به علیبنابیطالب منتقل شد. پس خداوند، نبوت را در من قرار داد و وصایت و ولایت را در علی قرار داد.