• جمعه 30 آذر 1403
  • الْجُمْعَة 18 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 20
شنبه 5 آذر 1401
کد مطلب : 178107
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/pgQrN
+
-

مروری بر کتاب «سفر به قله‌ها»

5 گزارش جنگی از دوران دفاع‌مقدس

یادداشت
5 گزارش جنگی از دوران دفاع‌مقدس

علی‌الله سلیمی؛ روزنامه‌نگار

کتاب «سفر به قله‌ها» با عنوان فرعی: پنج گزارش جنگی، به قلم هدایت‎الله بهبودی، مرتضی سرهنگی و سیدیاسر هشترودی، 3نویسنده و فعال ادبیات پایداری در کشورمان، از آثار مهم و قابل‌توجه در بخش گزارش‌های جنگی درباره مقاطع مهم و تأثیرگذار دوران دفاع‌مقدس است که علاوه بر ویژگی ممتاز برخورداری از جاذبه‌های هنر گزارش‌نویسی، ارزش‌های تاریخی مضاعفی هم دارد. 2گزارش ابتدایی این کتاب را هدایت‌الله بهبودی، نویسنده و مدیر وقت دفتر ادبیات انقلاب اسلامی حوزه هنری با عناوین «حلبچه» و «سفر به‌ قله‌ها» نوشته است. سومین گزارش با عنوان «کردستان عراق، حکایت‌ ناگفته‌ها» به قلم سیدیاسر هشترودی، نویسنده و روزنامه‌نگار حوزه جنگ است و 2گزارش پایانی کتاب با ‌عناوین «خاکریز‌های ایمان» و «بهار در آبان» از مرتضی سرهنگی، نویسنده و مدیر وقت دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری است.

گزارش شاهدان عینی بمباران شیمیایی 
 انتشارات سوره مهر حوزه هنری به‌عنوان ناشر این اثر، در شرح کوتاهی پیرامون این کتاب آورده است، گزارش‌نویسی ازجمله شیوه‌هایی است که می‌تواند یکی از دقیق‌ترین زبان‌ها برای بیان یک حادثه باشد و این زبان دقیق، همان شیوه‌ای است که در نگارش کتاب «سفر به قله‌ها» به‌کار گرفته شده است. پنج گزارش جنگی که در این کتاب آمده به استثنای یک مورد در سال‌های 66و 67به رشته تحریر درآمده است. صاحبان گزارش‌ها بهبودی، سرهنگی و هشترودی هستند. آنها به‌عنوان شاهدان عینی به مناطقی که رژیم بعث بمباران شیمیایی داشته سر می‌زنند و دیده‌هایشان را در قالب گزارش‌ها منعکس می‌کنند. گزارش‌ آنها در این کتاب، مستندهایی است که با زبان و بیان نرم و دلنشین نگاشته شده است و از آنجا که قدرت توصیف تصاویر را به شکلی مطلوب دارند، توانسته‌اند برش‌هایی از این واقعیت تاریخی را نشان دهند. شیوه‌های گزارش‌نگاری در این کتاب حکایت از پختگی دارد و در بسیاری از قسمت‌ها به مرزهای داستان نزدیک شده و جاذبه‌ای دوچندان ایجاد می‌کند. در پنج گزارش این کتاب درباره عملیات آزادسازی حلبچه، منطقه عملیاتی بیت‌المقدس6، عملیات مرصاد، بازدید خبرنگاران داخلی و خارجی از مناطق آزاد شده و... می‌خوانید.

تقریظ مقام معظم رهبری 
از جمله موفقیت‌های کتاب«سفر به قله‌ها» این است که مورد‌توجه مقام معظم رهبری قرار گرفته و ایشان در تقریظی بر این کتاب نوشته‌اند: «گزارش اول، حرفه‌‌ای و هنرمندانه، شرح کوتاهی از نخستین ساعت بمباران سیانوری حلبچه ارائه کرده است که بسیار مغتنم است و نیز اشاره‌‌ای به وضع اسرای عراقی در پشت خط اول دارد که آن هم جالب و مهم است. گزارش کوتاه دوم از همان نویسنده است. گزارش بعدی که به زبان روزنامه‌‌ای و در سبک گزارش‌های مطبوعات غربی و به تقلید از آنها نوشته شده حاوی مطلبی چندان مهم نیست، به علاوه که گسیختگی در ذهن و نارسایی در زبان هم گاه در آن هست، ولی از این جهت که تصویری -گرچه مبهم- از کردهای اتحادیه‌ میهنی ارائه کرده، مغتنم است. گزارش چهارم درباره‌ حمله‌ عراق به جنوب پس از قبول قطعنامه (تیرماه ۶۷) و از آن جالب‌تر، شرح انهدام منافقین در غرب کشور و تپه‌ حسن‌آباد است. گزارش خوبی است. تکیه بر بچه‌های جنوب (فقط) برایم مفهوم نشد هرچند ناگفته ماندن چیز مهمی در آن واقعه، برایم کاملاً مفهوم بوده و هست! گزارش آخر-از همان نویسنده‌- چیزی نیست جز قلم‌انداز یک نویسنده‌ خوش‌‌ذوق که جز پاسخ به احساسات، هدفی از نوشتن ندارد... .»

بهار در آبادان
برای آشنایی با حال و هوای نوشته‌های اثر و نثر و زبان یکی از نویسندگان کتاب «سفر به قله‌ها»، بخشی از گزارش «بهار در آبادان» به قلم مرتضی سرهنگی را با هم می‌خوانیم:
«به‌نظر خیلی‌ها این بهار از همان زمان که آبادان سیصد‌و‌سی درجه محاصره شده بود وجود داشت و شاید بعضی‌ها هم آن را قبل از این دیده بودند. ولی آن روزی که این بهار برحسب تصادف در منظرمان نشست، نخستین بهاری بود که بچه‌های ما پرگار محاصره را به صفر برگردانده بودند و ما تنها کسانی نبودیم که به کشف آن نایل می‌آمدیم. شاید تنها انسان‌هایی بودیم که بهار را در آن کوچه ثبت کردیم. این کوچه خودش بن‌بست بود و یک کوچه فرعی هم در کمرگاه آن دهان باز کرده بود که آن هم یک بن‌بست کم‌بضاعت بود با دو یا سه خانه. وقتی وارد کوچه شدیم، از کنار نرده خانه‌های سازمانی شرکت نفت عبور کرده بودیم، پیچک‌های شیطان با بالارفتن از سروکول نرده‌ها و لبریز شدن روی پیاده‌رو منظره عجیبی را مرتکب شده بودند. خوب که نگاه می‌کردی یک پیاده‌روی باریک و طولانی را می‌دیدی که پر از گل و برگ‌های کوچک است. بسیاری از این پیچک‌ها به خیابان هم رسیده بودند و انگار که تور پر‌نقش‌و‌نگاری را روی پیاده‌روی شخم زده کشیده‌اند. مگر آدم جرات می‌کرد که قدمی روی آنها بگذارد! انگار که آیه‌ای را می‌خواهد زیر پا بگیرد! داخل کوچه به حیاط خانه‌ای سرک کشیدم. آجرفرش‌های اندوهبار کف حیاط زیر آن همه زمین‌لرزه ترک برداشته بودند و دهان حوض خشکیده‌اش رو به آسمان باز بود. در گوشه‌ای از حیاط، روروئک طفل صاحب‌خانه در انتظار هم بازی خود چشمانش از حدقه بیرون افتاده بود و خاموش خاموش بود. انتظار چقدر کشنده است! دلم می‌خواست به آن روروئک بگویم اگر هم‌بازی‌اش زنده هم باشد، آن‌قدر بزرگ شده که دیگر احتیاجی به او نخواهد داشت، اما ترسیدم بیشتر از اینها دلش بگیرد!»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید