بازارها و خریدارها
اگر این خلق، از فرزندم گرفته تا زنم تا پدرم تا مادرم و دیگران به من چیزی دادند و برایم لذتی آوردند باید بسنجم که چه چیز از من گرفتهاند. آیا اینها بیش از آنچه دادهاند از من نگرفتهاند؟ مغز من و دل من و عمر من بهسوی آنها رفته، سرم شده مستراحشان و دلم شده انبار موجودها و بتخانهشان و عمرم شده چراگاه و جولانگاهشان، که چی؟ خودم هم نمیدانم، فقط اسیر عادتها و هوسها شدهام و از فکرم و سنجشم و ارادهام کاری نکشیدهام. فکرم فقط در حساب خانه و اجارهاش کلنجار میرود و عقلم دخل و خرج را میسنجد. و ارادهام در این تکرار خوردن و خوابیدن و خوش بودن، گرفتار شده است. از خودم و سرمایههایم ماندهام. اگر اینها را شناخته بودم، دیگر به کم قانع نمیشدم و اگر تجارتها و سودها را محاسبه کرده بودم، هیچگاه دو بار ضرر نمیدادم و از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشدم. من با این همه پا، فقط تا توالت و آشپزخانه رفتهام و با این همه سرمایه، فقط بوق حمام خریدهام، آن هم در دهی که حمام ندارد و قدرت جذب این همه بوق را ندارد. من از خانه وسیع وجودم با قسمتهای گوناگون و اتاقهای متعدد، فقط به مستراحش چسبیدهام و به آن مشغول شدهام، درحالیکه باید تمام این اتاقها منظم میشد. همانطور که دست و پا و موی و اندامم را منظم میکنم و پرورش میدهم، باید دل و مغز و فکر و عقل و ارادهام و روحم را پرورش میدادم و در جای خود مینهادم و در جای خود به جریان میانداختم.
پ.ن: برگرفته از کتاب رشد، اثر استاد صفایی حائری