• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
شنبه 5 خرداد 1397
کد مطلب : 17725
+
-

سفر به انتهای درد

در همشهری امروز تصویر عریان اعتیاد در حاشیه‌های شهر مشهد را تماشا کنید

جامعه
سفر به انتهای درد




مهسا رهنما | خراسان رضوی - خبرنگار:

«معتادها را باید در یک کشتی جمع کرد و درست وسط اقیانوس آتش زد». این جمله را مریم پس از‌ دود گرفتن می‌گوید و گریه می‌کند.
از خیابان‌ها و بزرگراه‌های مشهد که بگذریم هنوز حد ترخص را رد نکرده، با پیچیدن داخل فرعی‌های خاکی و گل‌آلود، وارد حاشیه شهر می‌شویم. اولین نشانه حاشیه‌های شهر مشهد، کوچه‌های خاکی پردست‌انداز و تنگ و باریک است. 

حالا کافی است بارانی هم بزند تا گوشه‌گوشه این کوچه‌ها چاله‌هایی پر آب تشکیل شود و پس از مدتی در اثر ترکیب با زباله‌ها و فاضلابی که هیچگاه جمع نمی‌شود، گندابه‌ای راه بیفتد و بوی تعفن آن راه نفس را ببندد. حاشیه‌های شهر مشهد همه یک بوی مشترک دارند؛ بوی سنگینی از غیبت بهداشت و گاه دامداری‌ها یا کارگاه‌های جمع‌آوری ضایعات. برای توزیع غذا میان معتادان و کارتن‌خواب‌ها با گروهی از معتادان بهبودیافته راهی پاتوق‌های سابق آنها می‌شویم. 


مقصد اول، کال زرکش

در جاده از پلی که پایان محدوده شهرداری مشهد است و بر روی رودخانه‌ای باریک یا به اصطلاح محلی همان «کال» کشیده شده گذر کرده و در اولین فرعی سمت چپ وارد محدوده‌ای به نام «کال زرکش» می‌شویم. امروز دیگر خبری از رودخانه نیست و سرتاسر مسیر آن را بوته‌های خار پوشانده است. با ورود خودروی حمل غذا جمعیتی از ساکنان و معتادان به سمت ماشین حرکت کرده و در زمانی کمتر از 5 دقیقه بخش زیادی از بسته‌های غذا تمام می‌شود، اما سهمیه افراد زیر پل جداست. از بالا چیزی جز بوته‌ها پیدا نیست، اما کمی که در میان زباله‌ها و خارها پائین‌تر می‌رویم، در سایه ستون‌های عریض و طویل پل، لایه زیرین شهر خود را نشان می‌دهد. به سختی از یکی از همان گندابه‌ها گذر می‌کنیم تا به انسان‌هایی می‌رسیم که هر کدام در میان انبوهی از زباله و ضایعات در گوشه‌ای خزیده‌اند. دیواره‌های پل از دوده سیاه است. بوی تعفن زباله‌ها فضای زیر پل را گرفته. پیرمردی با لباس‌های خاکی و مندرس گوشه‌ای نشسته، مقداری پول که احتمالا نتیجه گدایی آن روز است در دستانش است، ظرف غذا جلویش است و هر چند دقیقه یک بار با فرو رفتن سرش در ظرف غذا چرتش می‌پرد و دوباره به حالت قبل باز می‌گردد. در دیواره پل حفره مستطیلی شکلی قرار دارد که تمام دیوارهایش سیاه است؛ پناهگاهی است برای مصرف و گرم ماندن. زیر انبوهی از وسایل مختلف، لاستیک، پتو، کیف، لباس، بطری‌های پلاستیکی و ... تکه فرشی پهن است و یک مرد و زن روی آن نشسته‌اند. صدای داد و بیداد زن که در حال دعوا با تعدادی از معتادان جوان است، توجهم را به خود جلب می‌کند. 

«مریم» هر از گاهی سرش بالا می‌آورد با عصبانیت چیزی می‌گوید و دوباره سر خم می‌کند. یک لوله فلزی کوچک در دهان دارد و فندک را زیر کاغذی آلومینومی نزدیک به لوله می‌گیرد و نفس می‌کشد. بالای سرش می‌روم و نگاهش می‌کنم. هیچ نمی‌گوید؛ پس از دوبار دود گرفتن بغضش می‌ترکد. سرش را بالا می‌آورد و می‌گوید یکی از دوستانم می‌گفت: «معتادها را باید جمع کرد ریخت توی یک کشتی و برد درست وسط اقیانوس آتش زد. راست می‌گفت. حالا می‌فهمم راست می‌گفت.» کنارش می‌نشینم: چرا اینطوری فکر می‌کنی؟ با گریه می‌گوید: مادرم که زنده بود، خانه و زندگی داشتیم. او که مرد من هم آواره شدم.  چهره‌ای چروکیده، گونه‌های تو رفته و دهانی بدون دندان دارد؛ سنش اما زیر 40 سال است. می‌گوید: اینجا من را اذیت می‌کنند. ضایعاتی را که جمع می‌کنم می‌دزدند.

دیگر این مواد حالم را خوب نمی‌کند. هیچ لذتی برایم ندارد. خسته‌ام.  وقتی از او می‌خواهم با ما همراه شود، می‌گوید: بی‌فایده است. چندماه پیش یک خانم به کمکم آمد، من را به آسایشگاهی برد و ترک کردم. وقتی بیرون آمدم، چند وقتی خانه خواهرم بودم ولی نمی‌توانستم آنجا بمانم. جایی نداشتم بروم، کاری نداشتم، مادر هم که ندارم، دوباره به اینجا برگشتم. حالا هربار آن خانم می‌آید، خودم را گوشه و کناری پنهان می‌کنم تا من را نبیند. وقتی جایی و کاری نداشته باشی باز هم به اینجا برمی‌گردی.  مرگ مادر گویا دلیل اصلی اعتیاد و آوارگی مریم است. دوباره جوان معتاد چیزی می‌گوید و صدای مریم را درمی‌آورد. مردی که کنارش نشسته او را به سکوت دعوت می‌کند. مردی که سراپا سیاه است و چندماهی است آبی به بدنش نخورده است. واکنشی به هیچ رفتاری ندارد و پس از دود گرفتن وسایلش را برداشته و می‌رود.  وقت رفتن است. باز هم از او می‌خواهم با ما همراه شود، اما می‌گوید بی‌فایده است. تعدادی از هم‌مصرفانش به سراغم آمده و می‌گویند: دو دل شده. لطفا بگو بیاید. به سراغ راهنما می‌روم. می‌گوید تا خودش نخواهد نمی‌شود. فضای مناسبی برای نگهداری بانوان ندارند و اصرار نمی‌کند. 


مقصد دوم، تُخمرز

خورشید غروب کرده و پس از گذر از خیابان‌های تاریک تُخمرز به خرابه‌ای می‌رسیم که در گوشه‌ای از آن آتشی روشن است. با دیدن چراغ و صدای ماشین‌ها تعدادی از آن‌ها پا به فرار می‌گذارند که راهنما آن‌ها را صدا زده و می‌گوید: نترسید، برایتان غذا آورده‌ایم. 
مصطفی و امین بر سر آتش باقی می‌مانند. آن‌ها هم موادی را مصرف می‌کنند که مریم و دوستانش استفاده می‌کردند. راهنما می‌گوید: نام این ماده «سه دود» است. هروئین فشرده و ترکیبی از چند ماده دیگر است. این روزها این ماده در میان معتادان بسیار رایج است. 

پوست مصطفی از دیگر هم مصرفانش کمی روشن‌تر است. یک ماه است که از کمپ بیرون آمده است. گفتم چرا به اینجا بازگشتی؟ می‌گوید: دستگیرم کردند و من را به کمپ بردند. در آنجا پاک شدم. دوران پاکی خوب بود، اما وقتی بیرون آمدم جایی برای رفتن نداشتم. هیچ کاری پیدا نکردم و ناچار شدم به اینجا برگردم. اینجا تنها جایی بود که داشتم. 
وقتی از او دعوت می‌کنم که با ما همراه شود، می‌گوید: اگر بیایم به من کار می‌دهید؟ 
راه برگشت را که پیش می‌گیریم از دور کسی ما را صدا می‌زند: صبر کنید، مصطفی می‌آید! مصطفی خمیده و لنگ‌لنگان سعی می‌کند خود را به ما برساند. با صدای تشویق گروه راهی شهر می‌شویم. 


مقصد سوم، بلوار هاشمیه

از ابتدای بلوار هاشمیه که وارد می‌شویم، برج‌های مدرن و برندهای بزرگ خودنمایی می‌کنند. آب و هوایی مطبوع، بلواری پهن و بزرگ و تمیز، مغازه‌هایی با چیدمانی مدرن، خودروهای لوکس و گرانقیمت و نورپردازی مجتمع‌ها تجاری و برج‌های بلند، هاشیمه مشهد را شکل داده‌اند. ابتدای هاشمیه از بلوار وکیل‌آباد آغاز و به کوهستان پارک خورشید ختم می‌شود. از ابتدای هاشمیه تا انتهای آن که به دلیل رسیدن به کوه، سراشیبی است گذر کرده تا به راهی فرعی در کوه می‌رسیم. بعد از کوهستان پارک خورشید، مرتعی سبز است. اگر بتوانیم از کوه بالا رفته و به آن مرتع برسیم تمام مشهد را می‌توانیم زیر پا ببینیم، اما آواز دهل شنیدن از دور خوش است. با رسیدن به آن مرتع با حجم انبوهی از کاغذهای لول شده، قوطی‌های نوشابه و انرژی‌زاهای سوراخ شده برای مصرف مخدر ولکه‌های سیاه باقیمانده از آتش و هر آنچه به مصرف مواد مربوط است مواجه می‌شویم. شمارش تعداد کاغذهای لول‌شده امکانپذیر نیست. اینجا گویا محله معتادان مرفه است. معتادی که بخواهد در اینجا پاتوق کند یا باید وسیله نقلیه در حد حداقل موتورسیکلت داشته باشد یا خیلی سرحال باشد تا به این بالا برسد. 
عده‌ای جوان شروع به مانور دادن با موتورهایشان می‌کنند، در تپه‌ای بالاتر از ما می‌ایستند و با این پرسش که آیا خودروی پایین کوه مربوط به شماست، به ما هشدار می‌دهند که زودتر به پایین برگشته و سوار بر خودرو مکان را ترک کنیم. اینجا از کارتن‌خواب‌های سیه چرده خبری نیست. اینجا حاشیه مرفه شهر است. 

به دنبال نشانی از اقدامات نهادهای متولی دولتی به خلق‌آباد می‌رویم. روبه‌روی یک گاوداری به در صورتی‌رنگ بزرگ و بلندی می‌رسیم. روی سر در نوشته شده: «مرکز نگهداری، درمان و کاهش آسیب معتادان مشهد، ماده 16 مردان خُلق‌آباد». 
وارد حیاطی بزرگ می‌شویم که دور تا دور آن را ساختمان‌ها یا سوله‌هایی گرفته است. در بدو ورود با هر فردی که مواجه می‌شویم با خوش‌رویی سلام کرده و خوشامد می‌گوید. تعدادی از افراد در حال رنگ کردن در ورودی هستند. تعدادی نیز به صحبت و رفت و آمد مشغول هستند. برخی نیز در کارگاه‌ها به خیاطی و کارهای فنی مشغول هستند. ایستگاه پرستاری، سالن سم‌زدایی، سالن‌های درمان در 3 سطح، سالن غذاخوری و تشکیل جلسات، بخش فرهنگی که به تازگی راه‌اندازی شده با کتابخانه‌ای محقر، کارگاه صافکاری، نقاشی و فیروزه کاری، سالن ورزشی و ... بخش‌های مختلف مرکز را تشکیل می‌دهند.  افرادی که در اینجا نگهداری می‌شوند معتادان متجاهر و بی‌خانمانی هستند که نیروی انتظامی با حکم قضایی آن‌ها را جمع‌آوری کرده و به این مرکز آورده است. مراکز ماده 16 از دی 96 رسما از مدیریت شورای مبارزه با مواد مخدر خارج شده و به بهزیستی واگذار شده‌اند. 


در حوزه نظارت تسلیم هستیم

«مسعود هنربخش» معاون امور پیشگیری بهزیستی معتقد است که یک معتاد برای بقا 2 راه بیشتر ندارد؛ یا معتاد بماند و دیگری را نیز معتاد کند یا ترک کند و به افراد دیگر هم کمک کند که پاک بمانند. بنابراین تغییر نگرش در افرادی که به اجبار به مرکز ترک اعتیاد آمده‌اند بسیار مهم است. ضمن اینکه اکنون حدود 17 سمن ماده 15 غیراجباری نیز در حوزه اعتیاد فعالیت می‌کنند. 
معاون امور پیشگیری بهزیستی درباره رفتارهای سودجویانه برخی تشکل‌های فعال در حوزه اعتیاد اعتراف می‌کند: در بخش نظارت دستان‌مان بالاست و تسلیم هستیم. چون در حوزه نظارت بر تشکل‌ها و مراکز غیردولتی، سازمان‌های متعددی مجوز می‌دهند. وقتی استانداری، بهزیستی، نیروی انتظامی، سپاه و ...  هرکدام مجوز صادر می‌کنند، نمی‌توان در بحث نظارت کاری انجام داد.

 این در حالی است که اگر بر این موسسات نظارتی صورت نگیرد و به این مساله پرداخته نشود شاهد آسیب‌های جدی به فعالیت‌هایی که در این راستا انجام می‌شود، خواهیم بود. سال گذشته در بهزیستی حدود 147 کمپ غیرمجاز از سوی تیمی متشکل از بهزیستی، علوم پزشکی و اداره اماکن پلمب شدند. الان دادن مجوزها سخت گیرانه‌تر شده اما مشکل، رشد قارچ‌گونه  این تشکل‌هاست.


در مبارزه با اعتیاد شکست خوردیم

«مسعود هنربخش» معاون امور پیشگیری بهزیستی ضمن قبول این نکته که در مبارزه با اعتیاد مدام یک چرخه باطل را دور می‌زنیم و افراد زیادی پس از خروج از اینجا دوباره به اعتیاد روی می‌آورند، می‌گوید: باید به این فکر کرد که معتادی که مدت زمان 3 ماه را در اینجا پشت سر می‌گذارد، وقتی از این در خارج می‌شود کجا می‌رود؟ تنها دری که پس از خروج از اینجا به روی او باز است، خانه ساقی است. واقعا در این زمینه کاری نشده است. بنابراین تصمیم گرفتیم خانه‌های بین‌راهی را راه‌اندازی کنیم تا افرادی که از این مراکز خارج می‌شوند 3 تا 6 ماه زیر نظر مددکاران در این مراکز قرار بگیرند و بتوانند به شغل قبلی بازگشته یا شغلی برای خود پیدا کنند. در واقع معتاد پاک‌شده تمایلی به بازگشت ندارد، اما ما راه جدیدی برای او باز نکرده‌ایم.  

معاون امور پیشگیری بهزیستی از مذاکره با خانه صنعت و معدن برای اشتغال 20 نفر از افراد پاک شده در هر دوره در کارخانه‌های استان خبر می‌دهد و می‌گوید: حق بیمه کارفرما برای صاحبان حرف و صنایعی که این افراد را به کار گیرند، از طرف بهزیستی پرداخت می‌شود، اما باید قبول کنیم که در حوزه برخورد با اعتیاد شکست خورده‌ایم. مسئولان باید این را بپذیرند که ما در حوزه مبارزه شکست خوردیم و باید در حوزه کاهش عرضه و تقاضا اقدام کنیم.  البته الان هم حدود 80 تیم اجتماع‌محور داریم که به نوجوانان در مدارس و بانوان در حاشیه شهر آموزش‌هایی را ارائه می‌دهند. 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید