نقد و نظری بر نمایش «فرزند یک خنیاگرم» به کارگردانی «شکرخدا گودرزی»
پیروزی فرم بر متن
علیرضا محمودی
شاهنامه بهعنوان یکی از غنیترین متون کهن ایرانی همیشه سرچشمه الهام برای نگارش داستان و انواع متون نمایشی و اجرای آنها بوده اما انجام کار هنری بر مبنای این کهنالگوی تاریخی و حماسی، نیازمند شناخت و تسلط کافی بر آن است.«شکرخدا گودرزی» سالهاست که در عرصه تئاتر، آثاری با رویکرد حماسی یا افسانههای ایرانی کارگردانی میکند.«سوگ مضحکه یادگار زریران»، «خورشیدبانو»، «اطلسی نو بر شندره کهنه شهرزاد قصهساز»، «غول زنگی قلعه سنگباران»، «هفتخاج رستم» و «بهرام چوبینه» برخی از آثار او با این مضمون هستند. اکنون نمایش «فرزند یک خنیاگرم»، که به نویسندگی و کارگردانی گودرزی بر اساس یکی از داستانهای شاهنامه در مجموعه تئاترشهر به صحنه رفته، نمونه بارز درک و شناخت متنهای ایرانی از این دست است.
گودرزی در نمایش تازه خود کوشیده پیوندی تازه میان ادبیات تاریخی ایرانزمین و رویدادهای معاصر جهان پیرامون ایجاد بکند و برای این منظور از اسطورههای شاهنامه و ربط معنایی آنها با قهرمانان جوان و جسور امروز بهرهبرده است. چنانکه رستم را در نمایش او، جوانی بلندبالا و لاغراندام میبینیم که شاید دورترین تصویر از این پهلوان تاریخ ادبیات باشد و از قضا، بازیگر نقش رستم نیز به همین مسئله اذعان و اعتراض دارد که ممکن نیست تماشاگر او را در قالب رستم باور بکند اما کارگردان اصرار دارد که رستم او، ربطی به آن کلیشه ندارد که در باور مردم شکل گرفته و در واقع اینجا اندیشه رستم است که اهمیت دارد. از این منظر میتوان گفت گودرزی چنین برداشتی را از شخصیتهای نمایش و داستان اثرش، به تمام متن و آدمهایش تعمیم داده و خوانشی نو از داستان فردوسی داشته است.«زال» و «شغاد» و «رستم» و «دلارام» و «ارنواز» تنها از شاهنامه وام گرفته شدهاند و باقی همه ساخته وهم و خیال دراماتیک نویسنده نمایشنامه است. با اینحال فحوای کلام یکی است و آن، اهمیت ارجنهادن بر مقام زن و هنر خنیاگری به جای آموختن فن شمشیرزدن و سیاستمداری است. به عقیده نویسنده متن، برای ساختن کشوری آباد و نیکوسرشت و همچنین اطاعتورزی مردم از شاه و دربار، نیاز به شادمانی و ترویج روحیه هنرمندانه است، نه خشونت و اعمال زور و ظلم، ولی زال این مهم را نادیده میگیرد، سبب کوری چشمان همسرش میشود و نواختن ساز را بر او قدغن میکند اما مگر میتوان قدرت هنر را نادیده گرفت؟! بهویژه وقتی کسی از نسلی تازهنفس و عاشقپیشه وارد میدان میشود و بر خنیاگران و گوسانان (قصهگویان موسیقیدان) دل میبندد و به هیچوجه از تمایلش بر آموختن ساز و دلدادگی دست نمیکشد.
نمایش با صدای آشنای همهمه در فرودگاه آغاز میشود، درحالیکه هنوز نور تماشاگران روشن است. بازیگران با خوشی و انرژی وارد سالن میشوند و روی صندلیهای صحنه (سالن انتظار فرودگاه) مینشینند. بهزودی درمییابیم آنها برای اجرای نمایشی با نام «فرزند یک خنیاگرم» راهی پاریس میشوند، ولی اکنون که پروازشان - مثل همیشه - با تأخیر روبهرو است، تصمیم میگیرند در فرصت پیشآمده، به تمرین نهایی نمایش خود در همان محل و مقابل چشم مسافران دیگر بپردازند! این ایده جذاب برای شروع نمایش جالب است اما وقتی به فرمان دستیار کارگردان یا سرپرست گروه (سحر بافتیان) نور می رود و تماشاگران مشغول دیدن نمایش اصلی میشوند، عملاً دیگر کارکردی ندارد و به حاشیه میرود. حتی فاصلهگذاری گاهبهگاه میان اجرای نمایش «فرزند...» و فضای فرودگاه، موجب افت ریتم و از دسترفتن اصل موضوع میشود.گرچه مشکل ریتم را در نمایش حماسی بازیگران هم میتوان حس کرد. علاوه بر اینکه مدتزمان اجرای اثر بیش از حد طولانی و کشدار است، 2صحنه یکسان کابوس پادشاه و خوابگزاران، مخاطب را خسته و کلافه میکند. با اینهمه آنچه در طول اجرا تماشاگر را در سالن نگهمیدارد، فرجام قصه پرکشش 2برادر (شغاد و رستم) و مهمتر از آن مادر نابینایش و عشق ارنواز به نواختن ساز و شنیدن آن است.
اجرای داستانی از شاهنامه با زبان پارسی کهن و با حرکات زیبای فرم، موجب جذابیت شنیداری و دیداری نمایش شده. البته در این میان ناهماهنگی بازیگران در انجام حرکات، از کیفیت زیباییشناسی نمایش کاسته است. همچنین بازی بازیگران همسطح نیست و توان و تجربه برخی از آنها، بازیگران ضعیفتر را به سایه برده. از بازیهای ضعیف نمایش میتوان اشاره کرد به بازیگر نقش «زال - شاه»که حتی صدای خفه در گلویش مانع از فهم درست برخی دیالوگها میشود، ولی برای نمونه بازیگران نقشهای «شغاد»، «ارنواز» و «دلارام»(هر دو بازیگر) توجه تماشاگر را به هنر بازیگریشان جلب میکنند. امتیاز ویژه نمایش را باید آهنگسازی سعید ذهنی و اجرای خوب بازیگر عودنواز و همخوانیاش با گروه بازیگران دانست. لحظههای موسیقایی نمایش جزو بهترین بخشهای اجرا هستند که احساسی فرحبخش و رضایت مخاطب را در پی دارند. همچنین طراحی صحنه «رضا مهدیزاده» و بهرهبردن از صندلیها در قالب ابزار و ادوات مختلف تحسینبرانگیز است.
در نهایت باید تأکید کرد که شکرخدا گودرزی با اجرای نمایش «فرزند یک خنیاگرم»، مخاطب خاص و علاقهمند به ادبیات و اسطوره را فرامیخواند. او در کارگردانی، از تکنیکهای نمایش ایرانی - مثل اجرای «نمایش در نمایش» و مردپوشی - بهره کافی و لازم را برده اما ضعف روایت داستان سبب شده فرم و ساختار اجرایی از متن فراتر برود و اجازه ندهد تماشاگر دل و گوش به قصه بسپارد و منظور گودرزی را از کارگردانی این نمایش دریابد.