نخبه و مدیرجهادیای که از شاهچراغ پرکشید
پای صحبتهای خانواده شهید سیدفرید معصومی که برای تامین برق مناطق محروم کشور تلاش میکرد
مژگان مهرابی- روزنامهنگار
زیبا زندگی کرد و زیبا هم از دنیا رفت. اگر چه رفتنش خیلی زود بود. نخبهای که خدمت به کشورش را مقدم بر هر چیز میدانست. تحصیلکرده نیوزلند بود. مدرک دکتری مکانیک را هم از آنجا گرفته بود. با اینکه دولت نیوزلند همهجور شرایط رفاهی برای ماندنش را مهیا کرده بود اما او قبول نکرد و ترجیح داد دانستههایش را برای کشور خود هزینه کند. چندین نیروگاه تجدیدپذیر ایجاد کرد و حتی توانست بعضی از نقاط محروم را از نظر تولید برق بهخودکفایی برساند. این دانشمند جوان اعجوبهای بود بینظیر که گمنام کار میکرد. دلش نمیخواست جز خدا کسی از فعالیتهایش خبر داشته باشد. آخرین پروژهای هم که در دست داشت، طرح ساخت نیروگاه برق برای شهر لامرد بود که میخواست در آینده نزدیک به بهرهبرداری برساند. برای همین راهی استان فارس شد. بعد از انجام ماموریت تصمیم گرفت به پابوسی حضرت احمدبنموسی(ع) برود. دلش رضا نمیداد بیعرض ارادت به تهران برگردد. رفت برای اقامه نماز مغرب و عشاء. اما نماز آخرش بود. سیدفرید معصومی بهدلیل حمله وحشیانه یک تروریست به شهادت رسید.
وارد کوچه که میشوی، از دیوارهای آن غم میبارد. وجب به وجب آن پوسترهایی نصب شده با تاج گلهایی که خبر از پرواز عزیزی میدهد؛ شهید «سیدفرید معصومی». جوان نخبهای که در حادثه حرم شاهچراغ به شهادت رسید. در خانه نیمه باز است. آدمها میآیند و میروند. برای عرض تسلیت به خانواده معصومی. خانم و آقا، پیر و جوان و حتی کسانی که آشنایی چندانی با شهید نداشتند، برای همدردی ساعتی را مهمان این خانه میشوند. وارد حیاط که میشوی بنر بزرگی به نردههای بالکن نصب شده است. بانوی همسایهای که قصد خروج از خانه را دارد نگاهی به بنر میاندازد و فاتحهای میخواند. بعد هم بیآنکه از او سؤالی شود میگوید:«روحش شاد. خیلی آقا بود. تا وقتی شهید شد نمیدانستم دکتری دارد و در یک شرکت مهمی کار میکند. بس که متواضع بود. سر به زیر، محجوب و تا دلتان بخواهد مودب. خدا به مادر و همسر جوانش صبر دهد.» اما داخل خانه شیون و واویلایی نیست. فقط صدای صوت قرآن میآید و سکوت خانواده که میشود بغضی و راه گلو را میبندد. همسرش حال خوبی ندارد. حرفی نمیزند؛ هنوز نتوانسته این اتفاق تلخ را باور کند. مادر هم دست کمی از او ندارد. با این حال آنقدر مبادی آداب هست که از پسرش بگوید:«فریدم نمونه بود. در همهچیز. در اخلاق و رفتار. در کار. در خانواده. همهچیز...» آهی میکشد و ادامه میدهد:«مومن بود. مومن مخلص. عاشق مردم و کشورش بود. پسرم آقا و مهربان بود... .» او خصلتهای نیک پسر را هم میگوید. نمیخواهد چیزی جا بیندازد. انگار حرفی یادش آمده باشد ادامه میدهد:«پسرم قاری قرآن بود. وقتی قرآن تلاوت میکرد دلم غنج میرفت. الان پسرش مهدیار هم قاری قرآن است. روز تشییع جنازه پدرش قرآن تلاوت کرد. بچهام پایش را جای پای پدرش گذاشته است.»این را که میگوید سکوت میکند. گویی در ذهن آشفتهاش پی خاطرهای میگردد تا بتواند تعریف کند. ادامه میدهد:«فریدم خانواده دوست بود. به همسر و فرزندانش علاقه خاصی داشت. عاشق زندگیاش بود. عشق او به همسرش زبانزد فامیل بود. حالا رفته... .» همهچیزهایی که مادر درباره فرید میگوید نه ذهنیت خود اوست و نه از سر احساس مادرانه است. حرفهایی که میزند را دوست و آشنا و دیگر کسانی که در خانهشان حضور دارند هم میگویند.
طلبهای که نخبه دانشگاه شد
شناسنامه به یادگار مانده از فرید، تاریخ تولد او را سال 1362نشان میدهد. متولد شهر قم. او از آن دسته دانشآموزانی بود که در مدرسه نبوغ و کوشا بودنش حرف اول را میزد. مدتی در حوزه درس خواند اما وقتی استادان حوزه متوجه تبحرش در ریاضی شدند به او پیشنهاد دادند که حوزه را رها کرده و تحصیلاتش را در رشته ریاضی ادامه دهد. فرید این گفته را جامه عمل پوشاند و بعد از گذراندن دوره دبیرستان، وارد دانشگاه شد و مدرک کارشناسیاش را در رشته طراحی جامدات گرفت. سپس برای ادامه تحصیل به نیوزلند رفت و تا گرفتن مدرک دکتری آنجا بود. مادرش میگوید:«فرید توانسته بود روبات ماهی اختراع کند. دولت نیوزلند خواسته بود که بماند و همان جا زندگی کند. اما فرید نماند. سریع به ایران برگشت. به آنها گفته بود به مملکت خودم میروم و به مردم خودم خدمت میکنم.» مادر پریشان است به یاد خوبیهای فرید که میافتد شعله درونش بیشتر شعلهور میشود.
ساخت نیروگاههای تجدیدپذیر در مناطق محروم
شهید معصومی به محض بازگشت به ایران فعالیتش را شروع کرد. به مناطق محروم رفت تا بتواند کاری برای مردم آنجا کند. آستین همتش را بالا زد و شروع کرد به ساخت نیروگاه. چندین نیروگاه تجدیدپذیر در اصفهان و قم و یزد ایجاد کرد. با توجه به اهمیت تأمین برق پایدار کارخانه آلومینیوم جنوب در این منطقه یکی از بزرگترین پروژههای تولیدی برق منطقه ویژه اقتصادی را آغاز کرد. کارخانهای که اگر برقش یک ساعت قطع میشد خسارت جبران ناپذیری از خودش به جا میگذاشت. او در دوره تحریم که همه کشورها ایران را تحت فشار قرار داده بودند نگذاشت لحظهای این کارخانه با قطع برق مواجه باشد. آخرین ماموریتش هم ساخت پروژه نیروگاه 913مگاواتی در لامرد بود. برای همین هم راهی استان فارس شد. عادت داشت طرحهای اجرایی را مرتب زیرنظر داشته باشد و روند پیشرفت آنها را شخصا پیگیری کند.
دیگر وقت شهادت است
او بعد از ماموریت به شیراز رفت. برای عرض ارادت به محضر امامزاده احمدبنموسی(ع). میخواست نماز مغرب و عشا را اقامه کند و سپس راهی تهران شود. وارد حرم شد. مثل همیشه با عشق خالصانه. سلامی به آقا داد و چند دقیقهای با حضرتش حرف زد. اینکه چه گفت را فقط خدا میداند. اما در این هنگام صدای عجیبی آمد. صدای جیغ و فریاد زائران. ناگهان مردی با اسلحه وارد صحن شد. صدای شلیک تیر بود و هیاهوی آدمها. تیری اصابت کرد و فرید روی زمین افتاد. غرق خون. او را به بیمارستان رساندند اما بهرغم تلاش پزشکان فرید معصومی به آرزوی دیرینه خودش که شهادت بود رسید. برادر همسرش خاطره آخرین سفری که به کربلا داشتند را تعریف میکند: «آخرین سفری که به کربلا داشتیم را یادم نمیرود. ماه صفر بود. به کربلا و نجف رفتیم. روز آخر فرید برای خواندن نماز به حرم رفت. وقتی برگشت گفت: کربلایمان را هم آمدیم. دیگر وقت شهادت است.»
مکث
محمدرضا تقوی منش پدر همسر شهید:
او یک مومن مخلص بود
محمدرضا تقوی منش، پدر همسر شهید فرید معصومی به درایت او اشاره میکند و اینکه هیچ وقت فرید کاری نمیکرد که دیگران را از خود دلخور کند. میگوید: «ما دوستان خانوادگی بودیم. در سالهایی که او را میشناختم و بعد از اینکه دامادم شد به جز خوبی و محبت از او هیچ ندیدم. او یک مومن مخلص بود. بیشتر از هر چیز به روزی حلال اهمیت میداد. در محل کار او را بهعنوان یک مدیر خوب و شایسته میشناختند. وقتی به ماموریت رفت ساعت بازگشت او را میدانستیم. مرتب چک میکردیم که کی میرسد. اما شب که شبکه خبر حادثه شیراز را زیرنویس کرد دلشوره گرفتم. نگران شدم. به تلفن او تماس گرفتیم. جواب نداد. تا اینکه متوجه شدیم شهید شده است.»