علیاکبر شیروانی _ نویسنده
در خنکای شبهای آخر شهریور امسال بود که میخواستم دوستی را ببینم و گفت در میدان نقش جهان اصفهان نشسته است. آن شب وقتی قدم میزدم که وارد میدان شوم نسیم ملایمی همراهیام میکرد. وارد میدان که شدم، صدای زنگ تلفن بود و مکالمهای طولانی. داشتم مسیر ثابتی در ضلع غربی میدان را میرفتم و میآمدم و میرفتم و میآمدم، جایی که هزاران بار راه رفتهام و صحبت میکردم که تلالؤ دیگری از نقشجهان دیدم. نیمهای از گنبد مسجد شیخ لطفالله در حوض میانی بود؛ مزین به قاب شاخههای شمشادهای قدکشیده. شاید از هیچ مکانی به اندازه میدان نقشجهان عکس در موبایلم نباشد و باز، انگار آن شب رخ تازهای خودنمایی میکرد. صحبتم را تمام و سعی کردم چنان که باید، تصویرش را ذخیره کنم. آنچه میدیدم در چارچوب نمیآمد. به هر شکلی که قاب و زاویه و اندازه تصویر را تنظیم میکردم، باز چیزی بیرون از تصویر بود. میخواستم، تقلا میکردم و اصرار داشتم این مشق هزارباره را باز بنویسم، طور دیگری، به شکل دیگری «بازنویسی» کنم و انگار که خودم معمار بنایی چنین عظیم و رفیع باشم، باز بسازمش و آه، تن نمیداد به حقارت کادر مستطیلی دوربین موبایل. از خیرش گذشتم و ذخیره کردم در ذهنم چنان شبی را.
تقلایی که میکردم برای بازنویسی معماری میدان نقش جهان، مسئله تری ایگلتون، منتقد و نظریهپرداز بریتانیایی هم بوده است. جالب اینجاست که ایگلتون برای انتقال مفهومی که درباره ادبیات میخواهد بیان کند، مثالی از معماری میآورد و اینجا اول مثال ایگلتون را میآورم. او میگوید: «میان بازگویی واقعیتی مانند: این کلیسا در سال 1612ساخته شده است و این داوری ارزشی که این کلیسا نمونه درخشانی از معماری باروک است، تفاوت بارزی وجود دارد. ]...] یقیناً در فرهنگ ما بیان این جمله که کلیسای جامع کی ساخته شد نسبت به ابراز عقیده درباره معماری آن توجه کمتری را برمیانگیزد. اما میتوان موقعیتهایی را فرض کرد که در آن جمله اولی بیش از دومی حامل بار ارزشی باشد.» توضیح ایگلتون پایینتر از جایی است که دارد توضیح میدهد: «همه آثار ادبی، لااقل ناآگاهانه، به وسیله جوامعی که از آنها استفاده میکنند «بازنویسی» میشوند. درحقیقت خواندن یک اثر ادبی همواره با «بازنویسی» آن همراه است.»
معماری و ادبیات هر دو، البته شبیه دیگر پدیدههای انسانی، از ضرورت زیستی ناشی میشود. یکی بر ضرورت مکان تکیه کرده است و دیگری بر ضرورت ارتباط. نه بیجا میتوان زندگی کرد و نه در خلأ میشود با خود یا دیگران ارتباط برقرار کرد. چنین بهنظر میرسد که میراثهای معماری و ادبیات سرمشقهای برجستهای است که ما امروزمان را از روی آنها بازنویسی کنیم. وین اَتو، معمار و نویسنده آمریکایی، با همین دیدگاه و اندکی غیرمنصفانه شیفتگی منتقدان و مورخان معماری به ابتکار و نوآوری را به چالش میکشد و مینویسد: «مطالعه دقیق یک گونه معمول و استاندارد، نظیر خانههای یک قشر خاص، مثلاً طبقه کارگر، بسیار مفیدتر از تعریف و تمجید و ستایش از گونههای عجیب و غریب و پرهزینه معماری است.» بله، روشن است که ضرورتهای زیستی و حیاتی بشر، اولویتبندی میشود و در معماری نیز طبعاً ضرورت خانههای مسکونی به اندازه میدان نقش جهان نیست؛ گواینکه ساحتهای مختلف زیستی بشر، اقتضائات گوناگونی دارد و طبق دیدگاه وین اَتو ناخوشایندی تالارِ لارسون دانشگاه هاروارد، قرار نیست جایگزین خانههای مسکونی شود. به هر حال، برای من بهصورت فردی و برای ما بهصورت جمعی، ضرورت جایی برای زندگی، خواب، بیداری، امن و آسایش بیشتر از بناهای تراثی است؛ همانطور که ضرورت گفتوگوهای روزمره با اطرافیان و واگویههای درونی هرکسی با خودش از مطالعه ادبیات کهن.
بگذارید خطر کنیم و نمونهای از ادبیات را مرور کنیم. جان آپدایک، داستاننویس معاصر آمریکایی، مجموعه رمانهای چهارگانهای دارد با شخصیت واحد به نام هریانگستروم و معروف به خرگوش. خرگوشِ آپدایک در رمان «فرار کن، خرگوش» مستأصل است از تکرار و روزمرگیها و ناخرسندی با همسرش و کار و بحران اقتصادی دهه 60آمریکا. هری یکباره تصمیم میگیرد همهچیز را رها کند و سوار ماشینش بشود و برود هرجا شد. او فقط میخواهد از آنجا که هست و آنچه هست، فرار کند. خب، هری میرود و سرگذشتی دارد و تجربههایی را از سر میگذراند و وقتی و جایی میبیند از هرچه بشود فرار کرد، از خودش نمیتواند فرار کند. شاید سروهمسر و خانه و کاشانه و کار نداشته و حقوق ناچیز را بشود یکباره رها کرد، اما خود را نمیشود رها کرد. بازنویسی «فرار کن، خرگوش» تطبیق گوشههایی از زندگی خواننده است با این رمان. هربار خواندن اثری ادبی بازنویسی آن است توسط خوانندهاش و هربار دیدن اثری معماری بازنویسی آن است توسط ناظرش و در هر دو اثر باز نوشته میشود برای زندگی امروزمان.
پرسه در معماری و ادبیات 5
نقش پنهان
در همینه زمینه :