چرا از هزار نفر یکی را رتبه کمال حاصل نمیشود؟
چرا از هزار نفر یکی را رتبه کمال حاصل نمیشود؟
سیدایلیا رضوی
تعلیم و تعلم از امور مقدسی است که در دین اسلام بر رعایت آداب آن تأکید بسیار شده و علمای اخلاق در باب آن نکتهها فرمودهاند. اهمیت کار تا بدانجاست که ملااحمد نراقی، دانشمند و مجتهد شیعه، نویسنده و شاعر سده ۱۲ خورشیدی، معتقد است دلیل آنکه از هزار نفر، با وجود اینکه بیشتر عمر خود را در مدارس بهسرمیبرند، یکی را رتبه کمال حاصل نمیشود این است که شروط و آداب تعلیم و تعلم را رعایت نمیکنند و بازار هدایت و ارشاد کاسد گشته. در ادامه آداب تعلیم و تعلم را از منظر ایشان به استناد باب چهارم کتاب ارزشمند «معراجالسعاده» مرور کردهایم. ملااحمد نراقی میفرمایند:
بدان که از برای هر یک از تعلیم و تعلم، آداب و شروطی چند است.
آداب تعلم
آداب تعلم، چند چیز است:
۱) اول آنکه طالب علم احتراز کند از پیروی شهوات نفسانیه و هواهای جسمانیه، و آمیزش با اهل دنیا و مصاحبت ارباب هوی و هوس و بداند که همچنان که چشم ظاهر هرگاه مأوف باشد، از شعاع خورشید محروم است و همچنین دیده باطن هرگاه مبتلا به متابعت هوی و هوس و مصاحبت اهل دنیا باشد از اشعه انوار قدسیه که محل افاضه علوم است بینصیب است.
۲) دوم اینکه باعث تعلم محض، تقرب به خدا و رسیدن به سعادات بیمنتها و ترقی از مرتبه بهیمیت و دخول در عالم انسانیت باشد و مقصود او مراء و جدال یا رسیدن به منصب و مال یا مفاخرت و تفوق بر امثال و اقران نباشد. و از حضرت امام جعفر صادق(علیهالسلام) مروی است که فرمودند: «طلبه علم، سه طایفه هستند، پس بشناس ایشان را: صنف اول کسانی هستند که طلب علم میکنند از برای استخفاف به مردم و استهزای به ایشان، که طریقه جهال است و از برای مراء و جدال با اقران و امثال. صنف دوم کسانی هستند که آن را طلب میکنند از برای مفاخرت نمودن و خدعه کردن صنف سوم کسانی هستند که آن را میطلبند به جهت تحصیل بصیرت در دین و تکمیل عقل و تحصیل یقین. و علامت صنف اول آن است که در مقام جدال با اقران و امثال برمیآید و درصدد ایذای ایشان و غلبه بر آنهاست و در مجالس و محافل متعرض گفتوگوی با ایشان میشود تا فضل خود را ظاهر سازد و در مجامع، ذکر علم و بیان صفت حلم را میکند، خضوع و خشوع را بر خود میبندد مثل اینکه سربهزیر میافکند و نفسهای بلند میکشد و نالههای ضعیف برمیآورد و گاهی در راه رفتن پشت خود را خم میکند و گاهی سر میجنباند و دستی حرکت میدهد و دل از ورع خالی و باطن او از تقوی بری است خدا او را ذلیل و خوار کند و بینی او را بر خاک بمالد و او را هلاک و مستأصل سازد. علامت صنف دوم آن است که صاحب مکر و خدعه و نرمی و همواری است با امثال خود، از اهل علم تکبر نماید و از برای اغنیایی که پست رتبه هستند تواضع و فروتنی میکند و حلواهای ایشان را میخورد و دین ایشان را ضایع میکند خدا نام او را برطرف کند و اثر او از میان علما قطع نماید. علامت صنف سیم آن است که پیوسته شکسته و محزون است و بیداری را شعار خودساخته، جامه عبادت پوشیده و در ظلمتهای شب به عبادت پروردگار کوشیده و عبادت میکند از برای خدا و از تقصیر خود خائف و ترسان و همیشه از اعمال خود مضطرب و لرزان است خدا را میخواند و میترسد که دعای او را نشنود و متوجه است به اصلاح نفس خود و بیناست به اوصاف اهل زمان و گریزان است از دوستان به برادران خدا محکم کند اعضا و جوارح او را بر عمل کردن و عطا فرماید به او امان و آسایش در روز قیامت.»
۳) سوم آنکه آنچه را فهمید و دانست به آن عمل کند که هر که به علم خود عمل نکرد آنچه را دانسته فراموش میکند و هر که به علم خود عمل کند خدا به او کرامت میفرماید علم آنچه را نمیداند. از حضرت امام زینالعابدین(ع) مروی است که «علمی که به آن عمل نشود زیاد نمیکند از برای صاحبش مگر کفر و دوری از خدا را» و از حضرت پیغمبر(ص) مروی است که فرمودند: «اهل دوزخ متأذی میشوند از بوی عالمی که به علم خود عمل نکرده باشد» و فرمودند: «اشد مردم از جهت حسرت و پشیمانی کسی است که دیگری را به خدا خوانده باشد و او قبول نموده و به آن سبب داخل بهشت شود و آن شخص خواننده خود به جهت ترک عمل به آنچه دانسته بود داخل دوزخ گردد» بلی: چو علمت هست خدمت کن که زشتآید بر دانا/ گرفته چینیان احرام و مکی خفته در بطحا.
۴) چهارم آنکه حقوق معلم خود را بشناسد و ادب او را نگاهدارد و فروتنی و خشوع نسبت به او بهجا آورد و در برابر او سخنی را بر او رد نکند و به دل او را دوست دارد و اگر بد او مذکور شود رد کند و اگر نتواند برخیزد و حقوق او را فراموش نکند، زیرا که او پدر معنوی و والد روحانی اوست و حقوق او از سایر آباء بیشتر است و همچنین ملاحظه ادب و احترام سایر علما را بکند، خصوصاً کسانی که از علم آنها منتفع شده یا علم آنها با واسطه به او رسیده که آنها نیز پدران با واسطه او هستند. و به مجرد اینکه چیزی از مطالب آنها به فهم او نرسد زبان اعراض و طعن نگشاید و نسبت غلط به ایشان ندهد و اگر بعد از سعی و جهد مطلبی از ایشان درنظر او صحیح نباشد و خواهد اعتراض نماید بر وجهی مستحسن و عبارتی مقرون به ادب آن را ادا نماید.
۵) پنجم آنکه نفس خود را از اخلاق رذیله و اوصاف ذمیمه پاک کند، زیرا که مادامی که «لوح» نفس از نقوش باطله پاک نشود انوار علوم بر او نتابد و تا آیینه دل از زنگ صفات رذیله پرداخته و پاک نگردد صور علمیه در آن عکس نیندازد.
آداب تعلیم
و اما آداب تعلیم، آن نیز چند چیز است:
۱) اول آنکه معلم، در تعلیم، قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس گفتن جاه و ریاست و بزرگی و شهرت و مقصودش مجمعآرایی و خودنمایی نباشد و طمع وظیفه سلطان یا مال دیگران او را به تعلیم نداشته باشد بلکه منظور او به غیراز ارشاد و احیای دلهای مرده و رسیدن به ثوابهای پروردگار، دیگر چیزی نباشد. و شکی نیست هر که کسی را تعلیم نماید شریک خواهد بود در ثواب تعلیم آن کس دیگری را و در ثواب تعلیم آن دیگر غیراو و همچنین إلی «غیر النهایه» پس به سبب یک تعلیم به ثوابهای بینهایت میرسد و ستم باشد که کسی چنین امری را «مشوب» به نیتی کند که همه از دستش بهدر رود.
۲) دوم آنکه بر متعلم، مهربان و مشفق باشد و خیرخواهی او را ملاحظه نماید و او را نصیحتهای مشفقانه گوید و در تعلیم، بهقدر فهم او اکتفا کند و با نرمی و گشادهرویی با او سخن گوید و درشتی و غلظت با او نکند.
۳) سوم آنکه چون او را سزاوار علمیداند از او مضایقه نکند و ضنت و بخل نورزد و کسی را که قابل مطلبی نداند آن مطلب را با او در میان ننهد و با او نگوید.
۴) چهارم آنکه چیزی که خلاف واقع باشد به او نگوید و نخواهد امری را که مطابق واقع نیست به او بفهماند بلکه چنانچه شبههای وارد شود که نداند، سکوت کند و تأمل نماید تا جواب صحیح به دست آورد و تعلیم کند و این شرطی است مهم در تعلیم، زیرا که اگر ملاحظه نشود، ذهن متعلم به خلاف واقع معتاد میشود و سلیقه او اعوجاج به هم میرساند و از ترقی بازمیماند.
و آنچه مذکور شد، شرایط کلی تعلیم و تعلم است و یمکن که آداب جزئیه دیگری هم باشد که متفحص در احادیث و علم اخلاق بر آنها مطلع گردد و کسی که معرفت با اهل این زمان داشته باشد، میداند که آداب تعلیم و تعلم، مثل سایر اوصاف کمالیه «مهجور» و معلم و متعلم از ملاحظه شرایط دورند، زمان و اهل آن فاسد و بازار هدایت و ارشاد کاسد گشته، نه نیت معلم خالص است و نه قصد متعلم،و نه غرض استاد صحیح است و نه منظور شاگرد و از این جهت است که از هزار نفر یکی را رتبه کمال حاصل نمیشود و اکثر در جهل خود باقی مانند و با وجود اینکه بیشتر عمر خود را در مدارس بهسرمیبرند.