سلام به مأموریتهای شخصی
عیسی محمدی
تا به حال به این فکر کردهاید که موفقیت چیست؟ البته نیازی به فکرکردن نیست و رسانهها و شبکههای اجتماعی مجازی این کار را پیشاپیش برای ما انجام دادهاند. آنها به ما میگویند که موفقیت، یعنی چیزی که ما الگوسازی میکنیم. اما چه چیزی الگوسازی میکنند؟ اینکه در متغیرهای اجتماعی مانند تحصیلات آکادمیک و ثروت و قدرت و جایگاه اجتماعی و دارایی و...، وضعیت بهتری داشته باشیم. در این صورت، شما را میشود یک فرد موفق دانست. چنین نگاهی به قدری هم جا افتاده است که وقتی ماجرای پیشرفت و موفقیت مطرح میشود، همه بهصورت پیشفرض، چنین تصوری دارند. اما آیا این یک واقعیت و حقیقت است؟ راستش را بخواهید نه. البته قصد شعار و اخلاقگرایی و... نداریم، اما قصه چیز دیگری است. حقیقت امر این است که چنین تصویری و تصوری از موفقیت جاافتاده و چه بخواهیم و چه نخواهیم نمیتوانیم نسبت به اثرگذاری آن بیتأثیر باشیم. اما باز هم حقیقت امر آن است که چنین تفسیر و تعبیری از موفقیت، نمیتواند اصالت داشته باشد و شادیآفرین باشد. اما چرا؟ دلایل آن خیلی ساده است. آدمها تنوع مختلفی دارند و با یک امر واحد، نمیشود همه را سنجید. راستش را بخواهید، متغیرهایی چون ثروت و جایگاه اجتماعی و تحصیلات دانشگاهی و...، البته که اثرگذاری اجتماعی دارند، اما قطعاً نمیتوانند برای همه تولید هویت فردی کنند و نمیتوانند برای ما، تولید انگیزه کنند. این را ما نمیگوییم؛ حتی سخنرانان مطرح انگیزشی جهان همچون آنتونی رابینز و دارن هاردی و... هم تأکید زیادی دارند که ثروت به تنهایی نمیتواند برای شما تولید انگیزه درونی کند و باید دنبال قدرت چرایی قویتر باشید. نکته بعدی هم آن است که نمیتوانیم نقطه آغاز یکسانی و حتی ترازوی سنجش یکسانی برای همه تعیین کنیم. شما از کجا میدانید فردی که از شما ثروتمندتر است، زودتر از شما شروع کرده یا دیرتر؟ از کجا میدانید که اساساً در وضعیتی که هماکنون دارد، شادتر است یا نه؟ خیلیها را دیدهایم که در نگاه اول، شاید بهنظر میرسیده چقدر شادتر هستند و خوشایندتر، اما اتفاقی افتاد و متوجه شدهایم که از این خبرها نبوده. پس نه در نقطه شروع میتوانیم یکسان باشیم و نه در شادی ناشی از موفقیت و توسعه فردی میتوانیم یکسان باشیم؛ چون از عمق و ذات این قصهها اساساً خبری نداریم. راستش را بخواهید، باید در تعاریف موفقیت و پیشرفت تفاوتهایی را قائل باشیم. گفته میشود که موفقیت، یعنی دیگران برای شما بهبه و چهچه راه بیندازند؛ یعنی دیگران بگویند که شما چقدر پولدارید و چقدر پیشرفت کردهاید و چقدر رکوردهای خوبی دارید و... اما پیشرفت به این معناست که شما همه کارهایی که باید انجام بدهید را انجام دادهاید؛ یعنی ایمان به اینکه امروز یک قدم جلوتر رفتهاید و از همه توانتان سود بردهاید و انرژی صرفشدهای به این منظور باقی نمانده است. این میشود پیشرفت. با چنین تعریفی از پیشرفت، شما عملاً میتوانید پیش بروید ولی در ظاهر کسی تشویقتان نکند. اما در تعریف موفقیت، شما هویت اجتماعی پیدا میکنید و حتماً باید رشوههای معنوی و ذهنی از دیگران بگیرید تا بفهمید که پیش رفتهاید. در تعبیری دیگر از موفقیت، گفته میشود که آن را باید با میزان موانعی که پشتسر گذاشتهاید سنجه کرد، نه با نتایجی که بهدست آوردهاید. با چنین تعریفی، شاید فردی که معلولیتی دارد، بر 50مانع غلبه کرده باشد و چنین فردی قطعاً موفقتر از فردی است که اساساً از خانوادهای متمول برخاسته و شرایط خوبی داشته و حتی بر 5تا مانع هم غلبه نکرده. اما نکته مهمتر بعدی درباره موفقیت، چنین تعبیری است که جایی خواندهام: اگر قرار بود که تنها خوشآوازترین پرندگان یک جنگل آواز بخوانند، در این صورت سکوتی مرگبار همه جنگلها را فرا میگرفت. تعبیر ما این است که پرندگانی چون بلبل و قناری و...، بهترین آوازها را دارند. مگر جنگلها چقدر قناری و بلبل و... دارند؟ در این حجم انبوه جنگل اگر تنها اینها بخواهند بخوانند، اساساً جنگل دیگر محل آرامش نیست و قطعاً تبدیل به محلی ترسناک میشود. اجتماع آدمیان نیز چنین است؛ قرار نیست صرفاً افرادی که بهترین نتایج و موفقیتها را دارند تشویق شوند، هر کسی که طبق ایده و خودجوشی خودش پیش رفته باید ارج نهاده شود. مسیرها کاملاً متفاوتاند و همین تفاوتهاست که باید ارج نهاده شود. قرار نیست همه دکتر و مهندس و مدیر و استاد دانشگاه و... شوند. در این صورت جامعهای بهشدت ترسناک خواهیم داشت. نگاهی به جلد این هفته روز هفتم بیندازید؛ به بدلکاری به نام حدیثه سعیدپناه. شاید از نگاه خیلیها چنین موقعیتی، نه یک موفقیت باشد، نه یک جایگاه اجتماعی قابلتوجه و نه چیز دیگری. اما این فرد در موقعیتی که دارد شاد است و لذت میبرد. او قرار بود یک ووشوکار حرفهای باشد و طلا بگیرد و... اما حالا یکی از بهترین زنان بدلکار ایران است. او از همان نوجوانی متوجه شد که چقدر در چنین رشتهای میتواند خودش را پیدا کند و پیش برود. مسیری که از میان دلش میگذشت را انتخاب کرده و پیش رفت و حالا به چنین جایی رسیده که باید تحسینش کنیم؛ پرکارترین بدلکار ایرانی. راستش را بخواهید هر کسی باید به قول پائولو کوئیلو در کتابهایش، مأموریت شخصی خودش را پیدا کرده و آن را به انجام برساند. طبیعی است که مأموریتهای شخصی هر کسی هم قرار نیست با دیگری یکسان باشد؛ چرا که در این صورت نامش مأموریت شخصی نخواهد بود.
کاش به روزگاری برسیم که جامعه ما، چنین رویکردهایی را ارج بنهد و محترم بشناسد؛ به جای اینکه مدام درگیر مأموریتهایی ثابت و عمومی و... باشیم که بخش بیمار جامعه به ما تحمیل میکند.