• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
سه شنبه 12 مهر 1401
کد مطلب : 173043
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/0gRoG
+
-

چریک پیر چه درسی به صدام داد؟

یادی از سرلشکر شهید آبشناسان؛ تکاوری که به شیر صحرا شهرت داشت

گزارش
چریک پیر چه درسی به صدام داد؟

مهناز عباسیان _ روزنامه‌نگار

«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسودگی ما عدم‌ماست» این بیت زیبا روی سنگ مزار شهید «حسن آبشناسان» یکی از فرماندهان محبوب جنگ حک شده است. کسی که مهر ماه یادآور شهادت اوست؛ تکاوری که شنیدن نامش لرزه به اندام دشمن می‌انداخت. چریک پیری که جسارتش زبانزد بود تا جایی که برای صدام نامه نوشت و گفت به جای بمباران شهرها، به مبارزه رودررو بیا. و عجب زهر چشمی از عراقی‌ها گرفت تا جایی که صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود. او که خود در کسوت نیروهای ویژه متخصص جنگ‌های چریکی بود، در چندین عملیات‌ نفوذی، ضربات سنگینی به دشمن وارد کرد. فرمانده لشکر ۲۳ نیروی ویژه هوابرد بعد از سال‌ها رشادت مهرماه ۱۳۶۴در عملیات «قادر» به شهادت رسید. به روایت همسر و همرزمانش مروری کوتاه بر زندگی این تکاور نامدار داریم.

آبشناسان سال 1315در محله امامزاده یحیی متولد شد. از همان نوجوانی پرجنب و جوش بود و درسخوان. البته برای شرکت در امتحان کنکور در رشته ریاضی دیر رسید و پذیرفته نشد. ناچار سال ۱۳۳۶ رشته افسری را انتخاب کرد. خیلی هم با این رشته ناآشنا نبود؛ پسرعموی مادرش سرهنگ «محمد زنده‌نام» خلبان بود. حتی سرهنگ ضمانت کرد تا او را در دانشگاه افسری ثبت‌نام کنند چون درس خواندن در این دانشگاه شرط ضمانت داشت. شب‌های جمعه، از دانشگاه می‌کوبید امیریه، خیابان قلمستان، منزل سرهنگ و بعد از شام از دانشگاه و تمرین‌های سخت دوره «رنجری» می‌گفت. عکس‌هایش را در حال پرش از روی سرنیزه‌ها در حال چتربازی و کوهنوردی نشان می‌داد. آن قدر زبده شد بود که کسی در تمرینات به پای او نمی‌رسید. 3سال بعد با درجه ستوان‌دومی فارغ‌التحصیل شد و یک سال بعد دوره مقدماتی را تمام کرد.

ازدواج با دختر سرهنگ 
البته ضمانت عمو، فقط سرنوشت کار و تحصیل او را تغییر نداد. در رفت‌وآمد به خانه سرهنگ زنده‌نام که فردی متعهد و مومن بود، حسن با دختر او یعنی «گیتی زنده‌نام» آشنا شده و از او خواستگاری کرد. سرهنگ احترام زیادی برای حسن قائل بود. هر چند هیچ وقت به زبان نمی‌آورد اما او و اعتقادات مذهبی‌اش را دوست داشت. همین شد که با دختر سرهنگ نامزد کرد و بعد وقتی به درجه ستوان‌دومی رسید زندگی مشترک‌شان را در اهواز شروع کردند. چون ارتشی بود و به او ماموریت داده بودند. مدتی آنجا بودند و بعد در سال 1350به استان فارس منتقل شده و حدود ۱۰ سال در شیراز بودند. همسر شهید از آن روزها می‌گوید:«چون از نظر فیزیکی و قدرت بدنی خیلی با استعداد بود، احساس کرد که بهتر است وارد ارتش بشود. بعد از پایان تحصیل در دانشکده افسری، در دوره‌های عالی نظامی و سپس دوره فرماندهی ستاد و دوره‌های مختلف شرکت کرد. فرماندهان ارتش به قدرت بدنی حسن اعتقاد پیدا کردند و بعد که به درجه سرگردی رسید و به فرماندهی کمیته تکاوری (نیروهای مخصوص) در پایگاه شیراز منصوب شد، همه افسران و افراد ارتشی که در آن موقع می‌خواستند دوره تکاوری ببینند، می‌آمدند شیراز پیش شهید آبشناسان دوره می‌دیدند. با انگیزه بالا و فوق‌العاده کار می‌کرد. انگیزه‌اش را خیلی خوب و به‌موقع اجرا می‌کرد. به همین دلیل افسر خوبی و ارتشی بسیار خوبی شد.»

افسر مومن و متعهد
اعتقادات مذهبی حسن آبشناسان حتی در دانشکده افسری  رژیم پهلوی هم زبانزد بود و از معدود افسرانی بود که نماز می‌خواند. این روحیه اعتقادی را از خانواده و پدرش به ارث برده بود. همسر شهید دراین باره می‌گوید:«عاشق ائمه بود. مثل پدرم همیشه به تعهدات دینی خود پایبند بود حتی در آن شرایط که در ارتش کمتر به تعهدات دینی افراد توجه می‌شد.»
در مدتی که در شیراز بودند دوره تکمیلی چتربازی و تکاور کوهستان را در داخل کشور و اسکاتلند گذراند و به زبان انگلیسی مسلط شد. با جدیت ورزش را دنبال می‌کرد و وقتی در خدمت درجات پایین‌تری داشت همیشه در سمت افسر ورزش یگان انجام وظیفه می‌کرد. وقتی نخستین دوره رنجری در کشور برگزار شد مشتاقانه شرکت کرد. ورزیدگی و آمادگی بالای روحی و جسمی او موجب شده بود آبشناسان، در ورزش‌های دوومیدانی، والیبال، بسکتبال، پینگ‌پنگ، شنا، سوارکاری و جودو صاحب مهارت‌های بالایی باشد. در مسابقه نظامی- ورزشی، بین تکاوران کوهستان ارتش‌های منتخب جهان در اسکاتلند با گروهش شرکت کرد و رتبه اول را گرفت و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب‌نام کشاند. بعدها به‌خاطر نظم و پاکیزگی‌اش از طرف داور مسابقات برایش تقدیرنامه فرستادند. ظاهرا حسن هنگام مسابقه کوهنوردی آشغال‌های سر راهش را نیز برمی‌داشته و در کوله‌پشتی‌ می‌ریخته است. میجر اسکاتلندی همراهشان به او می‌گوید:«تو یک افسر ارشدی. چرا این کار را می‌کنی؟» حسن جواب می‌دهد: «من مرد کوهم. حیف است این طبیعت زیبا کثیف باشد.» در سال 1356دوره‌های عالی ستاد فرماندهی را با موفقیت پشت سر گذاشت.

تصمیم به استعفا از ارتش
تا چند ماه قبل از پیروزی انقلاب، حسن آبشناسان همراه همسرش در شیراز زندگی کرده و شرایط سختی داشتند. چون خانواده آنها مذهبی بوده و در تظاهرات‌های ضد‌رژیم شاه شرکت می‌کردند و همیشه نگران بودند که نکند حسن، این افسرارتشی مجبور شود مقابل مردم بایستد. به همین‌خاطر با وجود علاقه‌اش به ارتش تصمیم گرفت استعفا کند و استعفانامه را هم نوشت اما این درست مصادف شد با بستری شدنش برای عمل جراحی دستش. همسر شهید خودش از آن روزها می‌گوید: «درست شب 22بهمن سال 1357دست او را عمل کردند. با دست باندپیچی شده خوابیده بود روی تخت بیمارستان و من هم بالای سرش نشسته بودم. ناگهان یکی از افسرها دوید توی اتاق و گفت: «ارتش تسلیم شد. بختیار هم فرار کرد هیچ‌کس نمی‌داند کجاست، رادیو اعلام کرد که انقلاب پیروز شده.» حسن به قدری هیجان‌زده شده بود که نمی‌توانست مثل همیشه احساسات خود را پنهان کند.»
 از بیمارستان که مرخص شد نگرانی خانواده بیشتر شد. همسرش می‌ترسید حسن را به جرم ارتشی بودن دستگیر کنند. اما حسن همیشه به این همه استرس و نگرانی همسرش می‌خندید و می‌گفت:«من کاری نکرده‌ام که بترسم.» همسر شهید از آن روزها می‌گوید:«نگران بودم و می‌گفتم تا ثابت شود که تو ضد‌انقلاب نیستی و کسی را نکشته‌ای، معلوم نیست چقدر طول بکشد. تا اینکه یک روز افراد مسلح در خانه ما را زدند. چند نفرشان اجازه گرفتند و وارد خانه شدند. خانه سرهنگ‌ها در آن روزها مثل کاخ بود. ولی خانه حسن آبشناسان خیلی ساده بود. تمثال حضرت علی(ع) روی دیوار اتاق آویخته شده بود. حسن خیلی خونسرد جواب سؤال‌هایشان را داد و بعد لباس کارش را پوشید و با آنها رفت و به من گفت: نگران نباش این آقایان وظیفه‌شان را انجام می‌دهند. چند روز بعد به خانه برگشت و در جواب کنجکاوی من گفت: سؤال و جواب‌هایی مثل گزینش کرده بودند. پرسیدند نظرت درباره رژیم پهلوی چیست؟ درباره کمونیست‌ها چه فکر می‌کنی؟ خب من جوابشان را خیلی خوب دادم و آزاد شدم.»

از اسکاتلند تا دشت‌عباس 
بعد از حمله ناجوانمردانه عراق به ایران، آبشناسان که آموزش دیده تکاوری در اسکاتلند بود، عازم جبهه‌ها و دشت‌عباس شد. زنده‌نام از آن روزها می‌گوید:«روزهای اول جنگ خیلی از ارتشی‌های قدیمی از ارتش رفتند. خیلی‌ها هم پاکسازی شدند. به جای آنها افسران جوان گذاشته بودند. خیلی از همقطارهای حسن که نمی‌توانستند زیر دست فرماندهان جدید کار کنند، استعفا کردند. حتی یک عده از ارتشی‌ها که تیمسار بودند و بعد از انقلاب از ارتش بیرون آمدند و برای خودشان مغازه باز کردند به او گفتند: «حسن مگه دیوانه شده‌ای که می‌خواهی زن و بچه و همه را ول کنی و به جبهه بروی؟ چطور تحمل می‌کنی زیردست کسی باشی که به اندازه تو تجربه ندارد؟» ولی حسن به آنها جواب دندان‌شکنی داد و گفت: «من مثل یک دکتر جراح می‌مانم. مگر می‌شود در اتاق عمل وسط عمل جراحی مریضم را ول کنم بروم؟ پس این لباس را برای چه پوشیده‌ام؟ برای چه این همه دوره‌های نظامی را دیده‌ام؟ ما این همه آموزش دیده‌ایم. تمرین کرده‌ایم؟» تا آخر هم سر این حرفش ماند. با هر کس که می‌دید واقعاً می‌خواهد خدمت کند، کار می‌کرد، فرق نمی‌کرد سپاهی باشد یا بسیجی یا پیشمرگ‌های کرد یا هر کس دیگری. در مورد مسئله جنگ می‌گفت: «چون سرنوشت اسلام در کار است ما باید برویم دفاع کنیم. از آن پس روزی نبود که در جبهه نباشد، به استثنای یکی دو ماهی که در سال 1362از قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) به‌علت بیماری آمد بیرون.» وقتی به او پیشنهاد فرماندهی لشکر 23نوهد را دادند گفته بود «باید بروم و از مولایم اجازه بگیرم.» چون شیفته امام رضا(ع) بود و برای انجام هر کاری به ایشان توسل می‌کرد.»

مکث
فرمانده محبوب مردم

حسن آبشناسان ازجمله نیروهای زبده ارتش بود که شنیدن نامش لرزه بر اندام دشمن می‌انداخت و در این سو، قوت قلبی برای رزمندگان بود. مردم دشت‌عباس به او لقب «شیر صحرا» داده بودند. این لقب برای او چنان با مسما بود که رادیوهای دشمن هم با این لقب از او نام می‌بردند. او دوستی تنگاتنگی با شهید محمد بروجردی داشت و به‌رغم سن و تجربه زیادی که داشت، ارتباط نزدیکی با پاسدارها و رزمندگان جوان برقرار می‌کرد و محبوب همگان بود. پس از مدتی که جنگ حالت کلاسیک و رسمی پیدا کرد و نیروهای ایران در مقابل دشمن متجاوز صف‌آرایی کردند، در سال ‌1362به فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا، منصوب شد و توانست با تلفیق نیروهای ارتش و سپاه پیروزی‌های ارزشمندی برای ارتش ایران به‌دست آورد. تیمسار آبشناسان، اندوخته‌های علمی و نظامی عمیق خود را طی دوره‌های متعدد نظامی نظیر دوره دانشگاه افسری (مقدماتی و عالی رسته‌ای)، دانشکده زبان، چتربازی و رنجر، دوره تکمیلی تکاور و کوهستان را در اسکاتلند، با هوش سرشار و آمادگی جسمانی درهم آمیخت. درباره قدرت بدنی او گفته‌اند توان جسمی فوق‌العاده‌ای داشت. هر روز در جبهه ورزش می‌کرد. تنها فرمانده‌ای بود که چادرش جلوتر از همه نیروها و نزدیک‌تر به عراقی‌ها بود. تا به حال رنجری با قدرت و شجاعت او دیده نشده است. آبشناسان آرام، کم حرف و همیشه در حال تفکر یا مطالعه بود.

مکث
ماجرای نامه آبشناسان به صدام

ماجرای نامه‌ای که حسن آبشناسان برای صدام نوشت، از ماجراهای مشهور دفاع‌مقدس است. برای صدام نوشته بود: «اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می‌داند و نظریه‌پرداز جنگی است، پس به‌راحتی می‌تواند در دشت‌عباس با من و دوستان جنگاورم ملاقات کند و با هر شیوه‌ای که می‌پسندد، بجنگد؛ نه اینکه با بمب‌افکن‌های اهدایی شوروی محله‌های مسکونی و بی‌دفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.» در جواب این نامه، صدام ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه‌اش به دشت‌عباس فرستاد تا او به فرمانده نامدار ایرانی نحوه انجام یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. این فرمانده ایرانی سال‌ها قبل در اسکاتلند، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش‌های منتخب جهان، دیده و شکست داده بود. آنجا گروه او اول و عراقی‌ها هفتم شده بودند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری طولانی، لشکرش را شکست داد و خودش را هم اسیر کرد. به‌گفته همرزمانش در یکی از عملیات‌ها، یکی از اسیران عراقی تیر خورده بود و نمی‌توانست راه برود. سرهنگ تک و تنها آن اسیر را حدود 8کیلومتر تا مقر کول کرد. فقط به‌خاطر اینکه زنده بماند. آن عراقی بعد از تمام شدن جنگ همیشه از آبشناسان یاد می‌کرد. حتی وقتی اسرا آزاد شدند، رفت بهشت‌زهرا(س) سر مزار آبشناسان.

مکث
در جبهه ادکلن می‌زد و نماز می‌خواند

سرتیپ احمد دادبین مدتی با شهید آبشناسان همرزم بوده و از خاطرات مشترک‌شان می‌گوید: «من آن موقع سروان بودم و او سرهنگ. برای رسیدن به آمادگی فیزیکی هر روز تمرین می‌کردیم. باورش برای هر چریک زبده‌ای سخت است. حداکثر پیاده‌روی یک نظامی چریک در کوهستان از 6ـ5ساعت تجاوز نمی‌کند، اما آبشناسان حدود 8ساعت پیاده‌روی می‌کرد و بعد که همه گروه، خسته به مقر برمی‌گشتند و همانطور با پوتین می‌خوابیدند، او وضو می‌گرفت، اصلاح می‌کرد و ادکلن به‌خودش می‌زد و نماز می‌خواند. شهید آبشناسان فرمانده لشکری است که در خط مقدم نبرد به شهادت رسید و این نشانگر جسارت و روحیات تکاوری وی بود. اصرار فراوانی برای فرستادن افسران و درجه‌داران به خط مقدم داشت و مخالف حضور آنها در پشت جبهه بود و می‌گفت: تا زمانی که افسر مسئول شخصاً در میدان نبرد نباشد، چگونه می‌توانیم از سرباز انتظار داشته باشیم زیر آتش و گلوله مقاومت کند و خوب بجنگد؟ خودش نیز هر جا آتش بود و خطر، بدون تأمل خود را به قلب آن می‌رساند. این روایت را با چندین برگ بزرگ کاغذ نوشته و بر دیوار اتاق کارش روی میز کار و قفسه کتابخانه نصب کرده بود.» شهید آبشناسان در سال1364، در منطقه سرسول با تیر مستقیم دشمن به شهادت رسید. خبر شهادتش از رادیو عراق با شادی و مارش پیروزی پخش شد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید