• سه شنبه 11 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 21 شوال 1445
  • 2024 Apr 30
دو شنبه 11 مهر 1401
کد مطلب : 172934
+
-

خاطرات آزاده، اصغر ‌نعلبندی‌پور از دوران اسارت

عراقی‌ها ایمان اسرا را هدف گرفته بودند

گزارش
عراقی‌ها ایمان اسرا را هدف گرفته بودند

آزاده سلطانی _  روزنامه‌نگار

روزهای سختی را به چشم دیده، لحظه‌هایی که تصورش برای نسل امروز غیرقابل باور است. زمانی که به جبهه رفت خیلی جوان بود. سن و سالی نداشت. برای دفاع از کشور راهی میدان جنگ شده بود و بیشتر از هر چیز به آن فکر می‌کرد که بتواند قدمی برای امنیت میهنش بردارد. اگر چه شهادت آرزویش بود اما نه به جانباز شدن فکر می‌کرد و نه اسیر شدن. او همان سال‌های اول جنگ به اسارت درآمد و 9سال از بهترین دوران زندگی‌اش را در اردوگاه موصل سپری کرد. «اصغر نعلبندی‌پور» معتقد است عراقی‌ها ایمان اسرا را هدف گرفته بودند غافل از اینکه آزاده‌ها برای حفظ دین و آرمان‌های خود اردوگاه‌ها را تبدیل به کلاس درس و دانشگاه کرده بودند. نعلبندی‌پور خاطرات زیادی از آن دوران دارد و برای‌مان تعریف می‌کند.

سال 1360بود که به مناطق جنگی اعزام شد. 18سال بیشتر نداشت. می‌توانست مثل دیگر هم سن و سال‌های خود در شهر و دیارش بماند و کسب‌وکار راه بیندازد و زندگی‌اش را بکند. اما غیرتش قبول نمی‌کرد که دوستانش در میدان نبرد باشند و او در آسایش. نعلبندی‌پور از آن روزها می‌گوید:«آیت‌الله مشکینی آن زمان امام جمعه تبریز بود. در نمازجمعه اعلام کرد که هر کس می‌تواند به جبهه برود. وقتی این حرف را زد جوان‌ها دست به‌کار شدند 3گردان به‌صورت سازماندهی شده به جبهه رفتند. من هم جزء‌شان بودم. هنگام حرکت از تبریز به‌عنوان فرمانده گردان معرفی شدم.» او در اغلب عملیات‌ها حضور داشت. به‌رغم سن کم اما خوب می‌دانست چه باید بکند. نعلبندی‌پور خاطره شکست نیروهای عراقی در آبادان را تعریف می‌کند:«نیروهای دشمن در سوسنگرد مستقر بودند. برای جلوگیری از پیشرفت آنها به سمت آبادان با آنها درگیر شدیم. با اقدام به موقع رزمنده‌ها آبادان آزاد شد.» 

5روز محاصره 
بعد از آزاد شدن آبادان او به منطقه غرب اعزام شد. زمانی که به آنجا رسید دشمن را مستقر در تپه‌های گیلانغرب دید. رزمنده‌ها عزمشان را جزم کرده بودند تا بعثی‌ها را به عقب برانند. عملیات مطلع فجر در راه بود. عده‌ای مأمور بودند محورهای تعیین شده را پاکسازی کنند تا راه برای دیگر رزمنده‌ها باز شود. نعلبندی‌پور هم جزء‌شان بود. در این حین درگیری شدیدی رخ داد. باقی ماجرا را از زبان خودش می‌شنویم:«ما دقیقا پشت خط نیروهای بعثی بودیم. روزها مخفی می‌شدیم و شب‌ها حرکت می‌کردیم. در آن چند روز با اندک جیره غذایی خودمان را سیر می‌کردیم. آب نوشیدنی را هم از باران تهیه کرده بودیم. 36نفر بودیم. شب آخر مسیری پیدا کردیم که از محاصره خارج شویم. چند نفری از خط عراق عبور کردند و به سمت ایران برگشتند. اما باقی‌مان گرفتار توپ و خمپاره دشمن شدیم. عده‌ای شهید و 11نفرمان اسیر شدیم.»

لحظه تلخ اسارت
نعلبندی‌پور همراه با دیگر دوستانش در چنگال بعثی‌ها افتادند. ناجوانمردانه دست‌هایشان را با سیم تلفن از پشت بستند و همانطور که کتک‌شان می‌زدند آنها را به مقر فرماندهی عراقی‌ها بردند. هنوز اسرا را مستقر نکرده بودند بعثی‌ها بازجویی را شروع کردند. یکی از فرمانده‌هایی که آنجا نشسته بود زبان حرف‌های اسرا را برای عراقی‌ها ترجمه می‌کرد. چند ساعتی این کار ادامه پیدا کرد و عراقی‌ها وقتی دیدند نمی‌توانند اطلاعاتی از اسرا بگیرند آنها را سوار ماشین کردند و به خط مرزی بردند. او باقی ماجرا را تعریف می‌کند: «یک شب ما را در مرز خسروی بازداشت کردند و صبح به خانقین و سپس به بغداد بردند. چند وقتی در اردوگاه الانبار بودم و بعد هم به موصل منتقل کردند. تا 9سال آنجا بودم.» او روزهای پرفراز و نشیب زیادی را پشت سر گذاشته و لحظه به لحظه آن دوران را خوب به یاد دارد. می‌گوید:«عراقی‌ها به هر بهانه‌ای اسرا را شکنجه می‌دادند. خودشان را مسلمان معرفی کرده بودند اما ردی از مسلمانی در وجودشان دیده نمی‌شد. وقتی صدای قرآن می‌شنیدند ناسزا می‌گفتند. اگر کسی اذان می‌گفت به او برق وصل می‌کردند. نماز را برای ما ممنوع کرده بودند. کار زشت دیگر آنها این بود که زمان مبادله اسرا ما را به لب مرز می‌بردند ساعت‌ها انتظار می‌کشیدیم بعد می‌گفتند ایران شما را قبول نکرده است. با این کار تحقیرمان می‌کردند. این کار برای بعضی از اسرا عذاب‌آور بود.» رفتارهای ضد‌دین بعثی‌ها بیشتر از شکنجه و کتک اسرا را اذیت می‌کرد چرا که آنها برای حفظ اعتقاداتشان اسلحه به‌دست گرفته بودند. موضوعی که عراقی‌ها از آن می‌ترسیدند. او تعریف می‌کند: «دشمن سعی می‌کرد اسرا را به آرمان‌ها و فرهنگ دینی بدبین کند. اما هر چه سعی می‌کرد بیشتر به در بسته می‌خورد. بچه‌ها به هر طریق شده دعا و قرآن حفظ می‌کردند. مفاتیح را از ما گرفته بودند و نمی‌دانستند در برگه‌های سیگار دعا و زیارت‌نامه نوشته‌ایم.» این آزاده اگر چه روزهای سخت و طاقت‌فرسایی را در اردوگاه موصل پشت سر گذاشته اما معتقد است اسرا نه‌تنها در دوران اسارت ایمان‌شان سست نشد بلکه با تبدیل به کوه صبری شدند که باید در کتاب‌ها نوشت. او می‌گوید: «آنچه ما را در اردوگاه‌ها سرپا نگه‌می‌داشت اتحادمان بود. عشق، ایثار و صبر را از همین جا یاد گرفتیم.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید