سحر سلخی _ مهندس معمار
بالاخره مدرسهها با «رعایت پروتکلهای بهداشتی» بهطور «کامل» باز و کودکان به حیاط مدرسهها سرازیر شدند. بعد از مدتی آموزش مجازی در خانهها، مواجهه دانشآموزان با معلم و همکلاسیها، دیدنی است مخصوصا که دستاندرکاران امر آموزش، تعطیلی کلاسهای حضوری و رونق آموزش مجازی را باعث افت تحصیلی دانشآموزان هم دانستهاند و علت را عدم ارتباط چهرهبهچهره میان معلم و دانشآموز و حواسپرتی او ذکر کردهاند. حالا از آن طرف اگر که چنین ترفندی اجرا نمیشد معلوم نبود وضعیت سوادآموزی فرزندان مملکت به کجا ختم میشد؟
نرمافزار «شاد» به پا شد و والدینی که تا پیش از کرونا روی حضور فرزندانشان در فضای مجازی حساس بودند مجبور شدند این ورود اجباری به فضای غریبِ مجازی را بپذیرند و همین دسترسی، باعث سرگرم شدن دانشآموزان به بازیهای اینترنتی و بازیگوشی و دلیلی بر افت تحصیلی شده است. یک عده محقق هم گفتهاند آموزش غیرحضوری برخلاف آموزش چهرهبهچهره نیازمند مهارت خودتنظیمی است، یعنی خود دانشآموز باید مسئولیتپذیر باشد و بهدنبال بازیگوشی نرود! من نمیدانم محققان چه توقعی از کودکان دارند، وقتی میان این فضای مجازی بی در و پیکر، آدمبزرگ هم گم میشود چه برسد به بچههای بازیگوش این زمانه؟ طبیعت بچه سالم، بازیگوشی است؛ حالا چه از دیوار راست مدرسه بالا برود یا در فضای مجازی ماجراجویی کند، لازم است عقل آدمبزرگی روی تربیت کودکان نظارت داشته باشد، حالا نه به آن شکلِ معلمها و ناظمهای خطکش بهدست دوران ما یا ملاباجیهای ترکه بهدست دوران پدربزرگ و مادربزرگهایمان.
گفتم ملاباجی و به یاد خاطرات پدربزرگم از بازیگوشی و فلک شدنش و چطور آموختن حفظیات و شرعیات در مکتبخانه ملا بیبیگل خانم افتادم. حتما شما هم شنیدهاید که در گذشتههایی حدود همین 100سال پیش، مدرسه به این شکلی که امروز میبینیم نبود در عوض جایی داشتیم برای آموزش ابتداییات سواد به کودکان که نامش مکتبخانه بود، اگر هم نشنیدهاید دستکم این شعر را که شنیدهاید که، درس معلم ار بود زمزمه محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را؟
مکتبخانهها از گذشتههای دور و حدود سده دوم هجری به بعد با آموزش قرآن شکل گرفتند و هر شهری نهتنها چند مکتبخانه داشت، بلکه کمتر روستایی، خالی از این مرکز تعلیمی بود. به بانی و مدیر مکتب، مکتبدار میگفتند. دایر کردن مکتب تابع شرایط و مقررات خاصی نبود اما بهطور معمول، مکتبخانهها تحت نظر حوزههای علمیه بود، کودکان از 5تا7سالگی به مکتب میرفتند که اتاقی ساده معمولا در خانه مکتبدار بود و با حصیر، نمد یا گلیم و فرش کهنهای فرش شده بود. هر کودک زیراندازی برای خودش میبرد، تشکچه هرکس جای او را در مکتب تعیین میکرد و از میز، نیمکت، تختهسیاه و گچ خبری نبود. معلم هم که ملا یا میرزا گفته میشد بالای اتاق روی تشکچه خودش و تکیهزده به دیوار مینشست، میز کوچکی جلوی او بود و دو سه ترکه چوبی کنار میز جا داشت، بچهها هم دورتادور کنار هم پشت به دیوار مینشستند. مکتبخانهها خوبی بزرگی داشتند که از هر قشری ولو محرومترین، به آسانی میتوانست کودکش را به مکتب بفرستد و با مکتبدار کنار بیاید. پول، غله، میوه، شیر و ماست و حتی تعهد ختم قرآن، بهعنوان حقالزحمه در قبال آموزش طفل پذیرفته میشد. مکتبخانهها 3دسته بودند: عمومی، خصوصی و مکتب مختصر و محلی ملاباجیها. دانشآموزان در مکتبخانهها سورههای کوچک قرآن و اخلاقیات و شرعیات و الفبا میآموختند. از ورزش، نقاشی و سرود هم خبری نبود در عوض چوب و ترکه حرف اول را در تأدیب بچهها میزد. صاحبان قدرت و مکنت و بزرگان خلافت هم طبق معمول اینطور مناصب، فکر میکردند فرزندشان تافته جدابافتهای است که نباید با کودکان بیادبِ «رعیت» یکجا باشد و در خانهها و قصرهای خود، مکانی را درنظر گرفته، مکتبخانهای برپا میکردند و «مؤدبان» را که همان معلمان و مربیان بودند به آموزش فرزندانشان میگماشتند. میبینید!؟ این مدارس خصوصی از همان زمان گذشته هم بوده ولی چیزی که مطمئنم اوضاعشان به وخامت مدارس غیرانتفاعی الان نبوده است. از این میل به جدابودگی و این تفرعن ثروتمندان بگذریم و به کنه ماجرا که نگاه کنیم، میبینیم نظارت و محبت معلم در همه احوال راهگشای کودکان گریزپا و بازیگوش بوده و هنوز هم هست، چنانچه درس دادنش «بود زمزمه محبتی»، بازیگوشانِ سرگرمِ فضای مجازی و افت تحصیل کردههای 2سال پیش هم بالاخره به درس و مدرسه علاقهمند میشوند و خدا کند با زحمت معلمان مرتفع شود طوری که «جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را»، در این راه نیاز به کمک پدر و مادر هم است که به کودکان این نسل انگیزه بیشتری برای تحصیل بدهند، آنها باید بدانند که آموزش چه تأثیری روی آنها و آیندهشان دارد!
طفل گریزپای را
در همینه زمینه :