• دو شنبه 26 آذر 1403
  • الإثْنَيْن 14 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 16
چهار شنبه 23 شهریور 1401
کد مطلب : 171637
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/48mo1
+
-

پرسه در معماری و ادبیات 3

خرقه بر عیب نهان

علی‌اکبر شیروانی _ نویسنده

صبح بود. ناگهان از خواب پریدم. چشم انداختم تا خودم را و جایی را که بودم پیدا کنم. توی خانه بودم، توی پذیرایی. روی مبل خوابم برده بود. گاهی چنین خبطی پیش می‌آید که صبح از تخت به قصد سحرخیزی بیرون می‌آیم و خواب چشم‌ام را جایی دیگر می‌رباید. حالا از همان روزها بود. پرسان بودم از خودم و جایی که بودم. خوابی دیده بودم و چه شیرین بود! و حالا باورم نمی‌شد دیگر در خواب نیستم و امتداد خوابم را می‌طلبیدم. تمنای ادامه‌اش را داشتم اما سقف و دیوار پنجره و مبل، وهم را به واقعیت بدل می‌کرد. پرسیده بودم کجا هستم و جواب خانه بود. بعد زمزمه کردم: «خرقه‌پوشی من ازغایتِ دینداری نیست» و هیچ از قبل و بعدش یادم نمی‌آمد. از بعضی دوستانم پرسیده‌ام و گفته‌اند گاهی دچار چنین عارضه‌ای می‌شوند؛ عارضه تکرار مصراعی یا بیتی بی‌آنکه بدانند چرا و از کجا آمده اند. آن وقت صبح حتی نمی‌دانستم مصرعی از شعر حافظ است و در واقع «پرده‌ای برسرِصد عیبِ نهان می‌پوشم» و آنچه در خوابم خرقه‌سوزی بود به بیداری خرقه‌پوشی می‌شد. شیرینی خواب هم از همین جاست؛ پرده‌ای که عیب‌های نهان ما را می‌پوشاند.

در واقع صبح با 2سؤال بیدار شده بودم: کجا هستم؟ کجا هستم؟ جواب یکی از این دو نسبت به مکانی که بودم برمی‌گشت؛ اینکه در مکانی وهم‌آلود رؤیایی هستم یا در جایی آشنا و واقعی. و جواب دیگری به نسبتم با آنکه بودم در خواب. جواب اول را درودیوار و پنجره و سقف داده بود؛ من در خانه بودم، و جواب دوم را ادبیات؛ تبادر شعری کهن. ادبیات و معماری به پرسش‌های ما پاسخ می‌دهند؛ یکی به پرسش‌های ما از وجود و چگونه بودن‌مان و دیگر پرسش از کجا بودن. ما هر صبح از خواب بیدار می‌شویم و به این 2سؤال برمی‌خوریم و هر صبح برای این دو جواب‌هایی داریم. اگر چنین پرسش و پاسخی روشن و مشخص نیست و نیاز به تکانه‌ای رؤیا یا کابوس‌‌گونه دارد، از عادت و شلوغی و فراموشی است. معماری جای ما و نسبت ما را با زمین مشخص می‌کند و ادبیات و همه ادبیات چگونگی و نسبت ما را با خودمان. البته گاهی چنین بوده است که سؤال پاسخ درستی نگرفته و گذر زمان خطای پاسخ را مشخص کرده است.

یکی از قربانیان کرونا معماری بود به نام مایکل سورکین. او 71سال عمر کرد و آنقدر با مسائل معماری سروکله زده بود که آثار متعددی به جای بگذارد؛ از کتاب‌هایش تا پروژه‌هایش. سورکین با مصادیق و نمونه‌ها کار می‌کند و در رفت و برگشتی دائمی میان آنچه هست و آنچه باید باشد ایده‌ها را سامان می‌دهد. در نقد تندوتیزی به برج‌های دبی می‌گوید: «این بی‌اعتنایی زیرکانه به سرنوشت سیاره در معماری معاصر در هیچ‌جا نمایان‌تر از خط آسمان شبح‌گون ساختمان‌های دبی نیست. برج‌های شیشه‌ای که همچون خیل شاگردان جادوگر از دل کویر سربرآورده‌اند و در مقیاس و تازگی فرمی‌شان از هم جلو می‌زنند، درصورتی که فضا و عملکرد یکسانی عرضه می‌کنند.» سورکین از مصداق شرم‌آور برج‌های دبی می‌رسد به اینکه «ابتکار [در معماری] محصول تکان‌های تب‌آلود تخیل صرف نیست بلکه ناشی از بازاندیشی پیوسته پرسش‌هایی است که در نقطه برخورد مسائل محیطی، فرهنگی، فناوری، سیاست و سلیقه ایجاد می‌شود، و از درک این امر می‌آید که معناهای معمارانه تولید می‌شود و ذاتی نیست.» ‌

صبح از خواب پریده بودم و مصرعی از شعر حافظ در ذهنم متبادر شده بود و تکرار می‌کردم: «خرقه‌پوشی من از غایت دینداری نیست» و این محصول تکان‌های تب‌آلود تخیل صرف نبود؛ بازاندیشی به پرسشی بود که آن صبح درگیرش بودم. آرتور شنیتسلر، داستان و رمان و نمایشنامه‌نویس اتریشی، داستانی دارد به نام «بازی در سپیده‌دم». نقطه عطف داستان در سپیده‌دمی مهیج رقم می‌خورد (حوالی همان زمانی که من از خواب پریدم؟) و سرنوشت سروان/ قهرمان داستان در بیداری ناشی از شب‌بیداری و قماری نفس‌گیر عوض می‌شود. چند اتفاق دیگر داستان باز در سپیده‌دم‌هاست؛ وقتی سروان از خواب بیدار شده یا پس از شبی طولانی تازه می‌خواهد بخوابد. ترکیب شنیتسلر در این داستان درجه یک است؛ از نام داستان تا موتیف سپیده‌دم و نقطه عطف آن. معماری داستان به‌نحوی چیده شده که به سؤالی اساسی درباره مرز آرزو و واقعیت یا ضرورت و تصادف بپردازد. به راستی اگر سروان در آن بازی سپیده‌دم رؤیایی اندکی بخت و اقبال داشت (آرزو) و با خودش و وضعیتی که در آن قرار داشت آشنا بود (واقعیت) داستان به چه سمت و سوئی پیش می‌رفت؟ ما در زندگی روزمره چه در وضعیت مشابه چه تصمیمی خواهیم گرفت؟ و به راستی اگر برج‌های شیشه‌ای دبی در بی‌اعتنایی زیرکانه به سرنوشت زمین (آرزو) ساخته نمی‌شد و با بازاندیشی پیوسته به مسائل محیطی و فرهنگی و زیبایی‌شناسی (واقعیت) بنا می‌شد داستان ما به چه سمت و سویی کشیده می‌شد؟ ما در ساخت بناهای‌مان چه می‌کنیم؟ معماری و ادبیات برای ما جواب دارند و همواره ما را به پرسش می‌خوانند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید