روایت ۵ روز مقاومت رزمندگان در کانال دوم فکه
راز کانال کمیل
شهره کیانوش؛ روزنامهنگار
روایت ۵روز مقاومت رزمندگان گردان کمیل، در کانال دوم فکه یکی از ماجراهای خواندنی و تکاندهنده گروهی از رزمندگان در بازه زمانی 17 تا 22بهمن سال1361 از آغاز عملیات والفجر مقدماتی تا زمان محاصره آنها و شهادتشان در کانال کمیل است؛ جوانانی که تا آخرین لحظه زندگیشان شجاعانه در مقابل دشمن بعثی مقاومت کردند. سال۱۳۵۹ توسط دشمن و بهدست مهندسان فرانسوی کانالی به طول ۹۰کیلومتر و عرض ۵متر و ارتفاع ۴متر کاملا حرفهای و مهندسی شده حفر شد. این کانال در منطقه حمرین معروف به کانال حمرین و در منطقه شرهانی معروف به کانال شرهانی و کمیل و در خاک عراق معروف به کانال بجلیه است. این کانال منحصربهفرد و دارای چند سهراهی و چهارراهی است که برای موانع و پیشروی رزمندگان اسلام حفر شده بود که 300نفر از گردان حنظله در یکی از کانالها محاصره شدند و اکثرا با آتش مستقیم دشمن یا تشنگی مفرط به شهادت رسیدند.
مقصدهای سفر زیارتی اردوی راهیان نور
محوطه یادمانی کانال کمیل و حنظله در محدوده شهرستان دشت آزادگان، کیلومتر18جاده پایانه مرزی چذابه به پاسگاه مرزی فکه روبهروی پاسگاه رشیدیه و محل شهادت سیدمرتضی آوینی است. این منطقه پس از انجام مراحل قانونی از سوی سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری در فهرست ملی میراث فرهنگی انقلاب اسلامی و دفاعمقدس به ثبت رسید. این کانال یکی از مقصدهای سفر زیارتی اردوی راهیان نور به مناطق عملیاتی در جنوب کشور است.
آخرین ساعات
«راز کانال کمیل» یکی از آثار انتشارات شهید ابراهیم هادی است. این کتاب در 152صفحه با موضوع مقاومت رزمندگان اسلام و واپسین روزهای پیش از شهادت شهید ابراهیم هادی، تدوین و روانه بازار نشر شده است. برخی از عناوین خاطرات کتاب «راز کمیل» عبارتند از: «شناسایی»، «آخرین ساعات»، «جلسه توجیهی»، «اولین درگیری»، «کانال اول»، «خاکریزهای ب شکل»، «فرماندهی ابراهیم هادی»، «نماز جماعت»، «داخل میدان مین» و «اتمام حجت». راوی کتاب، سردار مهدی رمضانی یکی از رزمندگان حاضر در آن حماسه است که بعد از شهادت یارانش درحالیکه بهشدت مجروح بوده، همراه چند نفر دیگر از مجروحان میتوانند به سمت نیروهای خودی برگردند. او بعد از گذشت سالها از وقوع آن حماسه، روایتگر راز جاودانگی شهدای کمیل شده است.
زبان روایت کتاب دلنشین و بدون تکلف است. علاوه بر آن سیر روایت حوادث از ابتدای جنگ تحمیلی تا تشکیل گردان کمیل و حضور آن در عملیات والفجر مقدماتی به حدی دقیق و جزء به جزء بیان شده است که میتواند مخاطب را با خود همراه کند.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
یک ساعت بعد دوباره آتش بعثیها خاموش شد. ما از چندین موقعیت میتوانستیم خاکریز دشمن را نگاه کنیم. لحظاتی بعد بچهها دیدند تعدادی بعثی با برانکارد برای انتقال مجروحان خودشان از خاکریزهای ب شکل جلو آمدند. یکی از بچهها که تیراندازی خوبی داشت نشانهگیری کرد و... بنکدار فریاد زد: «نزنید، کسی حق تیراندازی ندارد، مگر ما مثل آنها خبیث هستیم. هر وقت برای جنگ جلو آمدند مردانه با آنها میجنگیم.» بچهها در عین جوانمردی، گذاشتند تا بعثیها مجروحانشان را جمع کنند و به عقب ببرند و خشم خود را از اینکه چند ساعت قبل، آنها مجروحان ما را تیر خلاص زدند، به دستور فرمانده در خودشان فرو بردند اما در پشت میدان نبرد، فرمانده گردان کمیل در تاریکی سحرگاه، به سختی خودش را به فرمانده تیپ رساند، او با اشک و التماس از اکبر حاجیپور درخواست نیروی کمکی کرد. اما در جواب خواهش و تمنایش، برادر حاجیپور فقط سکوت کرد و آرامآرام اشک ریخت. از سوی قرارگاه، دستور توقف عملیات صادر شده بود. این یعنی از دست حاجیپور هم کاری ساخته نبود. حالا باید تا دستور بعدی و اعزام گردانها برای انجام عملیات صبر کرد. از آنسو، بیش از 100نفر از نیروهای کمیل، به همراه معاون گردان در کانال سوم بودند. حدود ۱۲۰نفر هم در کانال دوم زمینگیر شده بودند. حالا کانال، زیر آتش شدید نیروهای دشمن بود. اگرچه آتش از زمین و هوا میبارید، اما شیربچههای گردان کمیل تصمیم گرفته بودند هر طور شده تا رسیدن فرمانده مقاومت کنند... .
بعضی از مجروحان وسط میدان، توانسته بودند خود را بیحرکت نگهدارند و از شلیک تکتیراندازها در امان باشند اما خورشید وسط آسمان بود. آفتاب شدید صورتهای رنگپریدهشان را میسوزاند. اگر مجروحی میخواست با اندک تکانی، طرف دیگر صورتش را به هرم داغ آفتاب بسپارد، تیر خلاص دشمن بود که او را ملکوتی میکرد.
کوچکترین تکان و حرکت از مجروحان، بوی زنده بودن را به مشام تکتیراندازهای دشمن میرساند، این حرکت خیلی زود به آرامش شهادت مبدل میشد. هیچکس نمیدانست که مجروحان در آن معرکه به چه میاندیشیدند. شاید نودامادی به بخت خویش میاندیشید و شاید پدری به سیمای فرزندش که هرگز او را ندیده... شاید هم در آن لحظات آخر، به عاقبت خیر خود میاندیشیدند. شاید این لحظات زیباترین و دلانگیزترین لحظات زندگیشان بود که داشت در آن معرکه رقم میخورد!
این اتفاقات در کنار ما رقم میخورد و هیچکاری از دست نیروهای محاصره شده در داخل کانال برنمیآمد. هیچچیزی به اندازه تشنگی و گرسنگی بچهها را آزار نمیداد. بعد از شهادت مجروحان توسط تکتیراندازهای دشمن، یکباره صدای بلندگوی بعثیها بلند شد! یک نفر که ظاهرا از منافقین بود با زبان فارسی و با دادن وعده آب و غذا از بچهها میخواست خود را تسلیم کنند. او مرتب حرف میزد، اما کسی به حرفهای او توجه نکرد... .