«چنین دیدم» همه شور و عشق...
پای صحبتهای فرشته امیری که در کتابش پیوستی میان جنگ تحمیلی و جنگ سوریه را هنرمندانه روایت کرده است
شهره کیانوشراد-روزنامهنگار
نوشتن رمان و داستانهای بلند یکی از شاخههای ادبیات دفاعمقدس است که با تسلط نویسنده به داستاننویسی میتواند مخاطب را با ماجراهایی که در دل جنگ یا بعد از آن اتفاق افتاده همراه کند. فرشته امیری در کتاب «چنین دیدم» داستانی جذاب و پرکشش درباره خانوادهای کوچک نوشته است که مادر خانواده راز بزرگی در دلش دارد. در طول داستان، اتفاقاتی برایشان پیش میآید و ناچار به فاشکردن آن برای فرزند در آستانه بلوغاش میشود. امیری که پیش از این مجموعه داستان «بنین» را نوشته معتقد است که برای دوری از کلیشهها باید به زوایایی از جنگ پرداخت که کمتر دیده شده است. این نویسنده توانسته است با روایت یک داستان، موضوع جنگ تحمیلی و جنگ سوریه و مدافعان حرم را به تصویر بکشد. با او درباره کتاب چنین دیدم و نوشتن داستان در حوزه ادبیات دفاعمقدس گفتوگو کردهایم.
3شخصیت اصلی داستان چنین دیدم هر کدام ماجراهای پرپیچ و خمی را پیشرو دارند یا از سر گذراندهاند. اصلیترین شخصیت داستان، مادری یتیم است که در پرورشگاه بزرگ شده و با مردی ازدواج کرده که فرزند شهید است. پدر و مادر 2شخصیت اصلی داستان(سوسن و حمید) هستند که همراه فرزندشان(یاسمن) زندگی به ظاهر شادی را میگذرانند. پس از مدتی پدر خانواده (حمید) به سوریه میرود تا کار ناتمام مستندسازی یکی از دوستانش را که بهدست داعش شهید شده، به پایان برساند. در طول سفر اتفاقات پرپیچ و خمی برای حمید میافتد و برای مدتی در چنگال داعش اسیر میشود. اسیرشدن حمید و دوریاش از خانواده و وطن باعث میشود که هر یک از اعضای خانواده به شناخت تازهای از خود و ابعاد جدیدی از روابطشان با یکدیگر برسند. فرشته امیری، نویسنده کتاب چنین دیدم با فضاسازی و شخصیتپردازی در طول این داستان سعی کرده با قلمی روان خواننده را با طیف مختلفی از اشخاص، طرز فکر و مسیرهای زندگی آشنا کند و آنها را همراه با قهرمانان داستان به سمت جستوجوی حقیقت زندگی سوق دهد. یکی از ویژگیهای کتاب این است که اگرچه ماجرای داستان در دل جنگ و وقایع مربوط به آن اتفاق نمیافتد، اما بیتأثیر از آن هم نیست. امیری درباره ایده انتخاب این داستان میگوید: «ایده اولیه داستان درباره خانوادهای بود که دختری نوجوان داشتند و با چالشهایی در مسیر تربیت او روبهرو بودند، اما در میانه داستان بهدلیل حس شخصی که از مواجهه با جنگ سوریه داشتم، مسیر داستان به این سمت تغییر جهت داد. هر چند دغدغه خانواده برای تربیت فرزند تا انتهای داستان به مسیر خود ادامه داد اما بستر طرح داستان تغییر کرد. نکته دیگر اینکه هدف از نوشتن داستان همزمانی نمایش پشت جبهه و اتفاقاتی بود که مدافعان حرم در صحنه جنگ داشتند که موضوع مستند مورد نظر شخصیت داستان (حمید) هم بوده است.»
حس مشترک همسران شهدای مدافع حرم
اعزام داوطلبان و مدافعان حرم به سوریه و با خبرشدن همسرانشان، از نقاط پررنگ این کتاب است که در بسیاری از خاطرات همسران مدافع حرم بارها شنیدهایم. امیری دراین باره میگوید: «ما در خاطرات خانوادههای شهید با حالات و انتظاراتشان در غیاب آنها و نحوه شهادتشان آشنا میشدیم اما به شخصه دوست داشتم داستان را در قلب صحنه درگیری ببرم، البته نه صحنههای فیزیکی جنگ بلکه با ایجاد داستان فرعی به فضای فکری حاکم بر طرفهای درگیر در جنگ بپردازم. به هر حال در هر جنگی عدهای بهدست عده دیگری کشته میشوند. ایدئولوژی و هدفی که باعث این موضوع میشود برای من اهمیت بیشتری داشت تا پرداختن به صحنههای جنگ.»
روایت داستانی و روابط میان این خانواده در کتاب چنین دیدم موجب شد تا بسیاری از خوانندگان این تصور را داشته باشند که داستان، روایتی از یک واقعیت است. ملموسبودن حوادث داستان یکی از ویژگیهای ادبیات داستانی دفاعمقدس است که نویسنده چنین دیدم به آن اشاره میکند: «خیلی از مخاطبان این شائبه را داشتند که بنده حادثهای واقعی را در قالب داستان مطرح کردم درحالیکه شخصیتهای داستان چنین دیدم واقعیت و مابازای بیرونی نداشتهاست. معتقدم برای دوری از کلیشهها باید به زوایایی از جنگ پرداخت که کمتر دیده شده، مخصوصا در جنگی مثل جنگ سوریه که بیشتر جنگ شهری بوده و در متن زندگی مردم رخ داده داستانهای زیادی برای نشاندادن ابعاد این جنگ وجود دارد. عمیقشدن در حوادث واقعی جنگها چه از نظر آگاهی و چه از نظر حسهای انسانی به برداشتهای غیرکلیشهای کمک زیادی میکند. از طرف دیگر، داستانهایی که به موضوع جنگ میپردازند، اغلب فقط از یک طرف به ماجرا نگاه میکنند و کمتر دیده شده که همزمان به زوایای دیگر هم پرداخته شود که البته کار سختی است و بنده هم مدعی نیستم در چنین دیدم این مهم اتفاق افتادهاست. فکر میکنم این موضوع میتواند راه خوبی برای خروج از کلیشهها باشد. ضمن اینکه مخاطبشناسی هم میتواند در نوشتن داستان راهگشا باشد.»
پیوست جنگ تحمیلی با جنگ سوریه
مطالعه و تحقیق درباره جنگ تحمیلی راهی برای بهتر نوشتن از سالهایی است که از آن فاصله گرفتهایم؛ موضوعی که از دید این نویسنده جوان دور نمانده است؛ «خاطرات و روایتهای زیادی را با موضوع جنگ مطالعه کردهام. البته در مسیر نوشتن داستان چنین دیدم هیچیک از خاطرات همسران و خانوادههای مدافع حرم را مطالعه نکردم چون دوست داشتم حسهایی که برای شخصیت سوسن مینویسم دست اول و حاصل تخیل خودم باشد، اما مستندهای زیادی از وقایع جنگ سوریه دیدم، مصاحبه با مدافعان حرم و مطالعه کتابهایی که خبرنگاران خارجی یا حتی خود نیروهای داعش نوشته بودند، به نزدیکی فضای ذهنم به موضوع کمک زیادیکرد.»
او درباره پیوست جنگ تحمیلی 8ساله با جنگ سوریه این توضیح را اضافه میکند: «جنگ، پدیده شومی است و هیچکس از آن استقبال نمیکند، بهخصوص نسلی که جنگ و پیامدهای بعد از آن در زندگیاش نقش بسزایی داشته است. هر چند همیشه حق دفاع برای هر ملتی که مورد تجاوز قرار گرفته محفوظ است. این پیوست، بهعنوان چالشی برای این خانواده در داستان ایجاد میشود که تجربه زیسته شخصیتها در جنگ تحمیلی باعث کنشهای خاص میشود و حس همدردی و همذاتپنداری را در مخاطب تقویت میکند.»
او درباره معرفی و حمایت از آثار دفاعمقدس معتقد است: «حمایتها گاهی سلیقهای و بنا بر سفارشات انجام میشود که دلیل بر قوت و یا ضعف اثری نیست. هر چند معتقدم اگر اثری حرفی برای گفتن داشته باشد راه خودش را باز میکند و نیازی به حمایتندارد.»
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
رمان «چنین دیدم» از انتشارات نیستان به قلم فرشته امیری، در 229صفحه چاپ شده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم:
روسریام سر میخورد روی شانههایم. میدوم سمت گوشی. کی؟ حمید؟
صدایم خش برمیدارد.
ـ منو ببخش! باید زودتر میگفتم.
خودم را رها میکنم روی زمین. زبانم قفلشده. صدایی از آنسوی خط چیزی را اعلام میکند.
ـ دلم نمیخواست گریهات رو ببینم. صبح که با هم خداحافظی کردیم میخندیدی...
گلویم باد میکند.
ـ گفتم اینجوری بگم شاید...
منفجر میشوم: شاید چی...چی حمید؟ شاید تو عمل انجامشده منو بذاری! بری یه جا که دستم بهت نرسه. بعد بگی داری میری سوریه؟!
ـ سوسنجان...
ـ تو به من دروغ گفتی حمید...
ـ اگه میگفتم بههم ریختی...
ـ بههم ریختم حمید، بههم میریختم...
ـ خواهش میکنم گوشکن.
بغضم میترکد: نمیتونم.
گوشی را قطع میکنم و پرتش میکنم روی میز، بقیهاش چه میخواهد باشد؟ مواظب یاسمن باش، مواظب روحی. گریه نکن. گریه نکن. مشت میکوبم روی پایم. گریه میکنم. خواسته بود گریهام را نبیند. چرا نفهمیدم؟! بعد 22سال کار، خوبه خدا درست کنه. سوسن خر کیه؟! فکر کردم فراموش کرده. فکر کردم میرود از طبیعت کویر فیلم بسازد. دستهایم را روی سرم میگذارم: خدایا چرا نفهمیدم؟
میروم توی اتاق کارش پرتره نیمهکاره مصطفی روی پایهاش است. پارچه سفیدی روی تابلو انداخته. کنارش میزنم. به چشمهای مصطفی توی تابلو نگاه میکنم. نگاهم میرود تا پایین تابلو. قلبم فرومیریزد. خط خودش است، با قلمموی قرمز؛ «چنین دیدم که تو را قربانی کنم.»