• پنج شنبه 2 اسفند 1403
  • الْخَمِيس 21 شعبان 1446
  • 2025 Feb 20
شنبه 27 بهمن 1403
کد مطلب : 248811
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/wjOvJ
+
-

اعلامیه را که دیدم تنم لرزید

اعلامیه را که دیدم تنم لرزید

نام: فضه اسماعیلی راد
موقعیت:  محله مرتضوی

«فرامرز می‌رفت توی اتاق و در را قفل می‌کرد. مادر بودم و دل نگران این رفتارش. چندبار خواستم ماجرا را جدی نگیرم و به رویش نیاورم اما دلم طاقت نیاورد. مشکوک شدم. یک روز که خانه نبود رفتم سروسایلش و همه جا را گشتم تا اینکه از جیبش اعلامیه امام‌خمینی را بیرون آوردم و دست و دلم لرزید.....» فضه اسماعیلی‌راد، مادر شهید فرامرز اسماعیلی‌راد(فلفلیان) از شهدای انقلاب اسلامی، با ذکر این خاطره گریزی می‌زند به شروع فعالیت‌های انقلابی‌اش و می‌گوید:« اعلامیه امام (ره) را که در جیب پسرم دیدم ترسیدم. نگرانش شدم وگفتم این بچه جانش را از دست می‌دهد. وقتی به خانه آمد با او کلی صحبت کردم. گفتم فرامرز کار خطرناکی انجام دادی.
چرا اعلامیه امام (ره) را در اتاقت نگه‌ می‌داری؟ گفت امام (ره) به ایران برمی‌گردد و همه‌‌چیز درست می‌شود و من شهید می‌شوم و به آرزویم می‌رسم. ماجرا را به برادرم که با فرامرز نزدیک‌تر بود در میان گذاشتم. خدا رحمتش کند، او هم مثل فرامرز کارهای مبارزاتی می‌کرد. او هم کلی از امام (ره) و آمدنش و تغییر وضعیت در ایران حرف زد؛ آنقدر که خودم هم شدم یکی از مبارزان انقلابی و در کوچه‌پسکوچه‌ها اعلامیه می‌چسباندم. فرامرز یک دسته اعلامیه‌ و چسب به من می‌داد و من هم هرجا خلوت بود اعلامیه‌ها را به در و دیوار می‌چسباندم؛ از خیابان مالک‌اشتر گرفته تا امام‌خمینی(سپه سابق)؛ کوچه خودمان هم که قدیم‌ها به رضابندری معروف بود، پاتوق اصلی بود.» اما با همه احتیاط‌کاری‌ها، همسایه‌ها کار دست فضه خانم و پسرش می‌دهند؛ به‌نحوی که ماجرا لو می‌رود. بانو اسماعیلی‌راد تعریف می‌کند: «آن زمان دوتا از همسایه‌های دیوار به دیوار ما ارتشی بودند و ماجرا لو رفت. یک روز دیدم آقایی قوی‌هیکل جلوی در خانه‌مان ایستاده است. فهمیدم ساواک پسرم را شناسایی کرده است. دختر کوچکم را که آن زمان تازه نشستن یاد گرفته بود بغل کردم و از خانه بیرون رفتم.
بی‌تفاوت از کنار مرد ساواکی رد شدم و از تلفن همگانی به محل کار پسرم در اداره کشاورزی زنگ زدم و گفتم خانه ‌نیا، برو خانه پدرم. خانه پدرم در محله نیروی‌هوایی بود. چند روز آنجا بودیم تا اوضاع آرام شد.» فرامرز اما روز 21بهمن سال 1357 هنگام آزاد‌سازی پادگان حر (باغشاه) به شهادت رسید. بانو اسماعیلی‌راد درباره آخرین خداحافظی با پسرش می‌گوید: «صبح زود فرامرز از خواب بیدار شد و گفت مادر من امروز راهی باغشاه می‌شوم. امیدوارم همان اتفاقی که دوست دارم نصیبم ‌شود.‌ بند دلم پاره شد اما به روی خودم نیاوردم. هرچه کردم سر فرامرز را گرم کنم تا از خانه بیرون نرود، نشد. رفت و به شهادت رسید و 22بهمن در قطعه21 بهشت‌زهرا(س) به خاک سپرده شد. فرامرز جزو نخستین شهدای این قطعه بود.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید