چمدانهای شهریور
مریم ساحلی
شهریور هرقدر هم که گرم و تبدار باشد از کوچ تابستان نشان دارد. روزها هی کوتاه میشوند و گنجشکها کنار گوش برگها به روایت دلتنگیهای پاییز مینشینند. ما شاید حواسمان نباشد اما تابستان در کوی و برزن راه میرود، کمکم رخت و لباسش را برمیچیند و بقچه رفتنش را میبندد و این، حکایت همه شهریورهایی است که به چشم دیدهایم. اما با همه این احوال شهریور، بستن چمدانهای دیگری هم هست. همه چمدانهایی که از گوشه و کنار بیرون کشیده میشوند تا دختران و پسرانی رخت و لباس برچینند و راهی دیاری دیگر شوند. آنها رفتنشان آکنده از شور و اندوه توامان است؛ شوری شکوهمند به سبزی سربرآوردن جوانهها بر شاخ و بال درختها و اندوهی مهآلود که در خانهها جان میگیرد؛ خانههایی که هم روشن هستند از به بارنشستن تلاشها و هم غمگین هستند از طنین ترانه دوری.
اصلا خبر دارید عقربههای ساعت به وقت شهریور، ابتدا کند میچرخند و بعد از یک زمانی به بعد تندتند میدوند؟ خیلیها هی نگاه میکنند به تقویم و روزها را میشمارند؛ روزهایی که دیر میگذرند. اما سرانجام زمان موعود فرامیرسد و معلوم میشود چند سال از عمر جوانانی که مشتاق تحصیل در دانشگاه هستند، کجا سپری میشود. و بدینترتیب چراغی روشن میشود؛ چراغی که زور نورش به همه شواهد غمانگیز بیکاری تحصیلکردهها نمیرسد اما فروغش دلنشین است؛ فروغی که خیلی زود در خانههای آنها که قرار است برای تحصیل راهی شهری دیگر شوند با طلوع داستان دلتنگی در هم میآمیزد. شهریور، ماه فرزندانی است که قدم در مسیری پرفراز و نشیب میگذارند. شهریور، ماه پدران و مادرانی است که فرزندان را مهیای رفتن میسازند؛ پدرانی که لبهاشان خموش است و چشمهاشان نگران و مادرانی که از راه و چاه حرف میزنند و غبار از چمدانها میروبند.