آخرین سامورایی
گفته بود:«مادادیو، مادادیو» و این به زبان ژاپنی یعنی «هنوز نه، هنوز نه». این را گفته بود و بعد مرده بود. هنوز کار داشت. هنوز حرف داشت. تصویر داشت. هنوز ساموراییها توی سرش این طرف و آن طرف میرفتند. همین بود که اسم آخرین فیلمش را هم گذاشته بود «مادادیو».
آکیرا کوروساوا، پیرمرد خجالتی و کمرویی بود که بعد از جنگ جهانی، شروع به فیلم ساختن کرد؛ بعد از بمب اتم، بعد از تسلیم ژاپن و بعد از آن نطق معروفی که امپراتورشان انجام داده بود و باعث شده بود مردم ژاپن بعد از 12قرن بفهمند امپراتور، پسر آفتاب نیست. کوروساوا وارث چنین تحقیر بزرگی بود و برای همین بود که فیلمساز شد. او در فیلمهایش ژاپن قبل از جنگ -ژاپن خیلی قبل از جنگ- را زنده کرد. در فیلم «سریر خون»، جایی هست که گروه همنوایان میخوانند «روزی سلحشوری بود...» و کوروساوا دقیقا همین را میخواست نشان بدهد؛ اینکه روزی روزگاری کشورش، سلحشوری بود. هر چیزی که پیرمرد ساخت، ژاپنی خالص بود.توشیرو میفونه -بازیگر محبوب کوروساوا که ایفای نقش سامورایی خشمگین زخم خورده در فیلمهای پیرمرد را برعهده داشت- جایی گفته بود:«کوروساوا چیزی داشت که من فکر میکنم آن چیز، روح ژاپن بود.»
کوروساوا، 2اقتباس از شکسپیر دارد؛ «رن» یا«آشوب» را از روی «شاه لیر» ساخته و «سریر خون» را از روی «مکبث». محال است کسی شاهکارهای شکسپیر را نخوانده باشد و بفهمد که این دو از روی نمایشنامههای کاملا انگلیسی برداشته شدهاند. رینوسوکه آکتاگاوا - نویسنده معروف ژاپنی که پیرمرد یک اقتباس هم از او دارد- یکجا گفته:« کوروساوا نسخه ژاپنی شکسپیر است». بعد در 70سالگی با شاهکارش «کاگه موشا» نخل طلای کن را کنار شیرهای برلین و اسکارهایش گذاشت. جشنواره ونیز هم جایزه عجیب «شیر شیرها» یعنی فیلم برتر تمام فیلمهایی که تاکنون شیر بردهاند را به کوروساوا داد. وقتی که مرد، حتی ژاک شیراک هم نالید و گفت:«غمگینم، او را بیشتر از هر کسی ستایش میکردم، دوست دارم چند روزی فرانسه را رها کنم.» و این جادوی کوروساوا، این سامورایی مادرزاد بود.