برگزاری جشن برای دریافت نشان از انگلستان
سبک زندگی عباس افندی در آینه خاطرات معاصران
مریم صادقیپری- روزنامهنگار
عباس افندی رهبر دوم بهائیت بود که پس از مرگ پدرش در سال1271ش، رهبری این جریان را بهعهده گرفت. در دوران رهبری وی، وقایع مهمی ازجمله قیام ترکان جوان و خلع سلطان عبدالحمید دوم از سلطنت عثمانی روی داد که منجر به آزادی عمل عباس افندی و بهائیان در منطقه حیفا و عکا شد. در پی آن، افندی سفرهایی به کشورهای مختلف ازجمله مصر و سپس کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیس کرد و مدتی نیز به گشتوگذار در قاره آمریکا و کشور اوتازونی پرداخت. در این دوره عبدالبهاء دیدارهایی با برخی رجال سیاسی و فرهنگی داشته که در خاطرات این افراد ثبت شده است. از خلال بررسی این خاطرات، میتوان به سبک زندگی، اندیشه و عملکرد عبدالبهاء پی برد که در این مقال به گوشههایی از آن پرداختهایم. امید آنکه مفید آید.
عبدالبهاء کیست؟
میرزاعباس نوری، مشهور به عباس افندی، فرزند ارشد و جانشین منصوص میرزا بهاء، در 1خرداد 1223در تهران به دنیا آمد. پس از مرگ بهاء، بر برادرش محمدعلی افندی -که داعیه جانشینی باب را داشت- فائق آمد و با دادن لقب عبدالبهاء بهخود، جانشین پدر شد.(1) پس از قیام ترکان جوان و خلع سلطان عبدالحمید از سلطنت، محدودیتهای سیاسی و اجتماعی عبدالبهاء از ناحیه حکومت برطرف شد و او تصمیم گرفت برای تقویت نفوذ بهائیان، سفرهای تبلیغاتی را انجام دهد و از فلسطین به مصر و از آنجا به اروپا و آمریکا رفت. آنچه در سفرهای عباس افندی به غرب، بیش از هرچیز دیگر خودنمایی میکند، شیفتگی وی به تمدن پرزرق و برق غرب است.(2) با شروع جنگ جهانی اول، حمایت عباس افندی از انگلیس باعث شد تا جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی اعلام کند پس از فتح مصر و در بازگشت، عباس افندی را به صلابه خواهد کشید.(3) دلیل این همه خشم فرمانده قوای ارتش عثمانی از عبدالبهاء، جاسوسی وی برای انگلیسها و تأمین آذوقه برای ارتش اشغالگر بریتانیا بود.(4) پس از پایان جنگ و به پیشنهاد مقامات بریتانیایی، نشان و لقب عالی امپراتوری به افندی اهدا شد.(5) عبدالبهاء، بیآنکه به قبح چنین بیگانهپرستیای توجهی داشته باشد، مفتخر از سرسپردگی خود به حکام انگلیسی و نشان و لقب سِر، برای عظمت ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان و ادامه تسلط بیزوال انگلیس در فلسطین، دست به دعا برداشته و ارادت و نوکری خالصانهاش را به پادشاه و دولت انگلستان در لوحی ابراز داشت.(6) ناگفته نماند که یکی از مهمترین دلایل علاقه عبدالبهاء به انگلستان، ارتباط بسیار دوستانه وی با عدهای از سران صهیونیسم همچون بن زوی و موشه شارت و ملاقات او با آنان بود. عباس افندی در گفتوگویی که با حبیب مؤید (از خاندانهای یهودی بهائیشده) داشت، تشکیل اسرائیل را اینگونه پیشگویی کرد: «اینجا فلسطین است، اراضی مقدسه است، عنقریب قوم یهود به این اراضی بازگشت خواهند نمود...»(7).
دیدار محمد قزوینی با عباس افندی (عبدالبهاء)
از افرادی که شرحی بر ایده و شخصیت عباس افندی دارند، محمد قزوینی است. او در 13مهر 1290ش، به پاریس میرود و بهگفته خودش از طریق سیدمحمد شیخالاسلام گیلانی (شوهر خواهر کریمخان رشتی)، از حضور رهبر دوم بهائیها در یکی از محلات معروف پاریس به نام پاسی، با خبر میشود. پس از شنیدن این خبر، به دکتر محمدخان محلاتی از رفقای قدیمی بهائیاش نامهای مینویسد و از او میخواهد تا زمینه دیدار وی با عباس افندی را مهیا کند. او در 22مهر 1290و به همراه دکتر محمدخان، به منزل عبدالبهاء میرود. قزوینی در خاطراتش، بازنمایی درخورتوجهی از وضعیت زندگی عباس افندی دارد: «منزل وی در خانه عالی جدید البنائی است، با تمام لوازم راحت جدید از آسانسور و برق و قالی در پلکان و تلفون و غیرذلک و آپارتمان وسیعی است، دارای شش هفت اطاق و شاید بیشتر و دو سالون و موبلهای خیلی مجلل... .»(8) از نکات دیگری که قزوینی در دیدارش با افندی، با عنوان جنگ زرگری از آن یاد میکند، ماجرای تلاش افندی برای جذب او است: «قریب دو سه دقیقه احوالپرسی گرمی از من کرد، که عین عبارتش یادم نیست و گفت من جویای احوال شما بودم. گفتند که شما در پاریس نیستید، من قدری تعجب کردم که او از کجا مرا میشناخته است که در غیاب من از پاریس احوالپرسی کرده است. بعد به فکرم رسید که این فقره شاید نوعی جنگ زرگری بوده است. برای اینکه موافقی بر موافقین خود بزعم خود بیفزاید. این معنی که چون مسیو دریفوس از اینکه نقطهالکاف من را چاپ کرده و متن فارسی آن را نیز تصحیح نموده و مقدمه فارسی آن را از مقدمه انگلیسی همین کتاب و نیز از سایر نوشتجات مرحوم ادوارد براون بر آن افزودهام، بکلی مسبوق بوده است. لهذا بمحض اینکه من اذن دخول خواستهام، به عبدالبهاء گفته بوده که این شخصی که الان اذن دخول میطلبد، همان ناشر نقطهالکاف بسیار منفور شماست. ولی وقتی که وارد شد، شما برای جلب قلب او هیچ به روی او نیاورید، لکن او (یعنی دریفوس) برای اینکه در سالون در آن دقیقه حاضر نباشد، از در دیگر بیرون رفته و پس از ورود من باز وارد شد و با چشم با من تعارفی نمود. مثل اینکه الآن از خارج وارد میشود....»(9)
آنچه از خاطرات برمیآید، این است که قزوینی تمایلی برای ارائه مطالب گفته شده بین خود و عبدالبهاء ندارد و به نکاتی چند بسنده میکند، که مهمترین آن اشاره به اختلاف بهائیان و ازلیان است، بهطوریکه وقتی درباره ازلیان از افندی میپرسد، فوراً اخم او در هم میرود و از آنها به یحیائیان تعبیر میکند.(10)
ما محیط غیرآزاد را میپسندیم
یکی از معاشرین عبدالبهاء، سیدحسن تقیزاده است که او نیز نکات قابلتوجهی را از یکی از دیدارهای خود با افندی بیان میدارد. او در سال1290ش در پاریس، ملاقاتهایی را با رهبر دوم بهائیت داشته است که خاطرات کوتاهی را درخصوص این دیدارها از خود به جای گذاشته است. البته تقیزاده سعی کرده در این خاطرات، بیشتر به حاشیه بپردازد و از متن صحبتهای چندساعته خود با افندی، اطلاعات زیادی نمیدهد! از نکات قابلتأمل این خاطرات، اشاره به مخالفت عبدالبهاء با فضای باز سیاسی و حکومت مشروطه است: «ما اصولاً آزادی را دوست داریم، برای اینکه نعمتی از نعم الهی است و نزد خدا مطلوب است، ولی نه برای اینکه آزادی به پیشرفت و انتشار امر ما کمک میکند، بلکه بالعکس امر ما در محیط غیرآزاد بهتر پیشرفت مینماید... .»(11) پس از اینکه ملاقات تقیزاده با عبدالبهاء به اتمام رسید و او در حال خروج از منزل بود، فردی از طرف عبدالبهاء نزد او میآید و میگوید: «آقا فرمودهاند ما به مردم بگوییم که شما شخص مصری هستید و کسی از آمدن شما پیش ایشان مطلع نشود... .» (12) این کلام نشان از آن دارد که افندی، پایبندی چندانی به شعارهای خود مبنی بر راستی و درستگویی ندارد.
رفیق گرمابه و گلستان که ردیه نوشت!
فضلالله مهتدی معروف به صبحی، 12سال در کنار عبدالبهاء حضور و کتابت آثار او را بهعهده داشت. وی در این مدت آنقدر به عباس افندی نزدیک شد که به قول خودش رفیق گرمابه و گلستان هم بودند و در کنار هم زندگی میکردند. صبحی در سال 1305ش بهمنظور تبلیغ به ایران اعزام شد. پس از مدتی با توجه به عملکرد رهبری بهائیت -که خود شاهد عینی آن بود- تغییراتی در فکر و عقاید و باورهایش بهوجود آمد و از بهائیان جدا شد. (13) ازجمله اموری که در رویگردانی صبحی از بهائیت بیتأثیر نبود، تبعیض و تحقیر ایرانیان توسط عبدالبهاء است. چنانکه در خاطراتش مینویسد: «آنچه در آنجا مرا دلتنگ میکرد، چند چیز بود که تاب بردباری آن را نداشتم. یکی آنکه میان بهائیان فرنگی با ایرانی، جدایی میگذاشتند. به فرنگیها بیشتر ارزش میدادند تا به ایرانیها و مردم خاور. نخست آنکه مهمانخانه اینها از آنها جدا بود و ابزار زندگی اینها آراستهتر و نیکوتر بود. ایرانیها هر چند تن در یک اتاق بودند و روی زمین میخوابیدند، ولی فرنگیها در هر اتاقی بیش از یکی دو نفر نبودند و تختخوابهای خوب فنری داشتند و افزار آسایش و خوراکشان بهتر بود. پیوسته عبدالبهاء شام و ناهار را با فرنگیها میخورد، به عکس در مهمانخانه ایرانیها یکبار هم این کار را نکرد. دوم آنکه زنهای اندرون، دختران و خویشاوندان عبدالبهاء، از ایرانیها رو میگرفتند و دیده نشد که برای نمونه دستکم یک بار، خواهر یا زن عبدالبهاء که هر دو پیر بودند، از یک پیرمرد بهائی که سرافرازی خود را در بندگی به آنها میدانست، در هنگام برخورد پاسخ درودش را بدهند، تا چه رسد که دلجویی کنند، اما با فرنگیها اینگونه نبودند، با آنکه دلبستگی یک بهائی ایرانی -که در این راه جانبازیها کردهاند- از فرنگیها بیشتر و بالاتر بود. سوم آنکه در نوشتههای خود و گاهی که میخواستند مردم را به کیش بهائی بخوانند، درباره ایرانیها سخنان ناشایست میگفتند، که اینها مردمی بودند مانند جانوران درنده خونریز و دور از آموزش و پرورش، در هوسهای ناهنجار فرورفته، زشتکار و بدکردار. این دین آنها را به راه راست راهبر شد و به آنها دانش نشان داد تا از خوی جانوری دست کشیدند و اندکاندک به راه مردمی آمدند... و چنان در گفتن این سخنان تردست بودند، که هر کس از مردم بیگانه که با سخنان آنها آشنا شده بود، ایرانیها را پستترین مردم جهان میدانست... .» (14)
ریاکاری و تظاهر، از نکتههای غیرقابلانکاری است که در کردار و رفتار بهائیان، بهویژه عبدالبهاء در این خاطرات دیده میشود. چنانکه صبحی در مورد آن مینگارد: «روز دیگر که جمعه بود، با جمیع همراهان به حمام رفتیم و نزدیک ظهر بیرون آمدیم. چون به در خانه عبدالبهاء رسیدیم، دیدیم سوار شده برای ادای فریضه جمعه عازم مسجد است. کرنش کردیم، گفت: مرحبا! از شما پرسیدم، گفتند حمام رفتهاید. بعد به طرف مسجد رفت. چه از روز نخست که بهاء و کسانش به عکا تبعید شدند، عموم رعایت مقتضیات حکمت را فرموده، متظاهر به آداب اسلامی از قبیل نماز و روزه بودند. بنابراین هر روز جمعه، عبدالبهاء به مسجدی میرفت و در صف جماعت اقتدا به امام سنت کرده، به آداب طریقه حنفی -که مذهب اهل آن بلاد است- نماز میگزارد.» (15)
افتخار به جاسوس بودن
یکی از افراد برگشته از بهائیت به نام عبدالحسین آیتی، معروف به آواره که در دورهای از مقربین عبدالبهاء بود، در کتاب خود (کشفالحیل، ردیه بر بهائیت) نکات جالبی را درباره رابطه عبدالبهاء با انگلیسیها و خدمات او به استعمار پیر بیان میکند. ازجمله این نکات، افتخار عبدالبهاء به جاسوسی برای انگلستان و دریافت لقب سر از نماینده ملکه است. آیتی عنوان میدارد که «خیلی غریب است که یک مدعی مقام روحانیت، خیلی برجسته این قدر بشئونات ظاهره پابند باشد! آیا تعجب نیست که یکنفر صاحب داعیه الوهیت، از طرفی بخواهد خود را عالی نسب قلمداد نموده، باستخوان پدر خود افتخار کند که پدرم وزیر فلان سلطان بوده و از طرفی پسرش عبدالبهاء هم بر قدم پدرش مشی کرده با آن زمینهسازیها که ژنرال الامبی و مژرتورپول را خسته کردند، لقب (سِری) از دولت انگلیس تقاضا کرده، لقب و نشان را علامت مقام و شأن خود شناخته، برای آن جشن بگیرند و صدایساز و طنبور بلند کرده، خودنمایی نمایند....»(16) آیتی در ادامه، حتی از مأموران انگلیس بهدلیل اینکه با این عمل پرده از ماهیت بهائیت آنطور که بود، برداشتهاند، تشکر میکند.
کلام آخر
در آن دوره تاریخی، جریان بهائیت از تملک روسها خارج شده بود و عملا بهعنوان جواسیس و مهرههای انگلیسی عمل میکردند. همین مسئله باعث شد که وابستگان سفارت انگلیس ازجمله تقیزاده و قزوینی، دیدارهایی را با عباس افندی داشته باشند، هر چند که گزارش آن را بهطور کامل به تاریخ نسپردهاند.
منابع:
1- عباس افندی، مکاتیب، جلد ۱، بیجا، مؤسسه مطبوعات امری، صص ۲۴۲ و ۲۴۳
2- اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، تهران، مؤسسه تحقیقات رائین، 1357ش، ص 124
3- روحیه ماکسول، گوهر یکتا، ترجمه ابوالقاسم فیضی، بیجا، مطبوعات امری، صص44-43
4- اسماعیل رائین، همان، ص127، محمدباقر نجفی، بهائیان، تهران کتابخانه طهوری، 1357ش، ص699
5- روحیه ماکسول، همان، ص48
6- عباس افندی، مکاتیب، ج3، ص347
7- خاطرات حبیب مؤید، ج1، ص20
8- محمد قزوینی، وفیات معاصرین، نشر یادگار، بهمن و اسفند 1377، سال پنجم، ش6و7، ص125-124
9- همان، صص127-126
10- همان، ص128
11- ماهنامه یادگار، خرداد 1325، به کوشش علامه محمد قزوینی
12- همان
13- فضلالله مهتدی، خاطرات زندگی صبحی و تاریخ بابیگری و بهائیگری، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چ3، 1386ش، صص34-33
14- همان، ص40
15- همان، صص42-41
16- عبدالحسین آیتی، کشفالحیل، ج1، چاپخانه خاور، چ4، 1317ش، ص28