نظریه استخدام و اسباب اختلاف و رفع آن
مروری اجمالی بر نظرات علامه طباطبایی در باب عدالت اجتماعی
صادق جعفری
علامه طباطبایی در باب چگونگی شکلگیری جامعه و اجتماع نگاهی ویژه دارد که از آن میتوان به «نظریه استخدام» یاد کرد. ایشان در این نظریه معتقد است که وجود خصلتی ذاتی در انسان سبب شکلگیری جامعه و اجتماع انسانی میشود و همین خصلت نیز اسباب اختلاف در جامعه را پدید آورده و اضطرار بهوجود قانون و تشریع را بهوجود میآورد. در ادامه سعی میشود براساس جلد دوم ترجمه المیزان صفحات ۱۷۵ الی 180مطالبی پیرامون نظریه استخدام از کلام علامه طباطبایی ارائه شود.
اصل استخدام
طبق اصل استخدام، انسان همواره در تکاپوست تا با بهکار گرفتن سایر موجودات، خود را به کمال خویش نزدیک کند. یعنی انسان تمام تلاش خود را در زندگی بهکار میبندد تا به نفع خود و برای بقای حیاتش از هرکس یا موجود دیگر استفاده کند. علامه در توضیح همین گزاره میگوید: «انسان از ماده در این عالم شروع کرده و آلات و ادواتی درست میکند تا با آن ادوات، در مادههای دیگر تصرف کند. کارد و چاقوواره و تیشه میسازد، سوزن برای خیاطی و ظرف برای مایعات و نردبان برای بالا رفتن و ادواتی غیراینها میسازد که عدد آنها از حیطه شمار بیرون است و از حیث ترکیب و جزئیات قابلتحدید نیست و نیز انواع صنعتها و فنونی برای رسیدن به هدفهایی که در نظر دارد میسازد. باز به همین جهت انسان شروع میکند به تصرف در گیاهان، انواع مختلف تصرفها در آنها میکند، انواعی از گیاهان را در طریق ساختن غذا و لباس و سکنی و حوائج دیگر استخدام میکند و باز به همین منظور در انواع حیوانات تصرفاتی نموده از گوشت و خون و پوست و مو و پشم و کرک و شاخ و حتی پهن آنها و شیر و نتاج، و حتی از کارهای حیوانات استفاده میکند و به استعمار و استثمار حیوانات اکتفاء ننموده، دست به استخدام همنوع خود میزند و به هر طریقی که برایش ممکن باشد آنان را به خدمت میگیرد، در هستی و کار آنان تا آنجا که ممکن باشد تصرف میکند، اینها که گفتیم اجمالی بود از سیر بشر در استخدام موجودات دیگر.
بنابراین تمام تصرفات انسان در محیط پیرامونی خود یعنی طبیعت و حیوانات و انسانها، ناشی از اصلی است به نام اصل استخدام که انسان مطابق با این اصل تلاش میکند خود را به کمال برساند.»
تنازع میان میل به استخدام و عدالت اجتماعی
علامه طباطبایی در راستای همان نظریه استخدام معتقد است: «بشر همچنان به سیر خود ادامه داد تا به این مشکل برخورد که هر فردی از فرد یا افراد دیگر همان را میخواهد که آن دیگران از او میخواهند، لاجرم ناگزیر شد این معنا را بپذیرد که همانطور که او میخواهد از دیگران بهرهکشی کند، باید اجازه دهد دیگران هم به همان اندازه از او بهرهکشی کنند و همین جا بود که پی برد به اینکه باید اجتماعی مدنی و تعاونی تشکیل دهد و بعد از تشکیل اجتماع فهمید که دوام اجتماع و در حقیقت دوام زندگیاش منوط بر این است که اجتماع بهنحوی استقرار یابد که هر صاحب حقی به حق خود برسد، و مناسبات و روابط متعادل باشد و این همان عدالت اجتماعی است.»
عدالت اجتماعی و موضوع اضطرار
پس این حکم یعنی حکم بشر به اجتماع مدنی و عدل اجتماعی حکمی است که اضطرار، بشر را مجبور کرد به اینکه آن را بپذیرد، چون اگر اضطرار نبود هرگز هیچ انسانی حاضر نمیشد دامنه اختیار و آزادی خود را محدود کند، این است معنای آن عبارت معروف که میگویند: «الانسان مدنی بالطبع»، و این است معنای اینکه میگوییم: انسان حکم میکند به عدل اجتماعی و خلاصه در هر 2قضیه اضطرار او را وادار کرده به اینکه مدنیت و زندگی اجتماعی و دنبالش عدل اجتماعی را بپذیرد، چون میخواست از دیگران بهرهکشی کند.
سپس علامه طباطبایی نتیجه میگیرد: به همین جهت هر جای دنیا ببینیم انسانی قوت گرفت و از سایرین نیرومندتر شد در آنجا حکم عدالت اجتماعی و تعاون اجتماعی سست میشود و قوی مراعات آن را در حق ضعیف نمیکند و همهروزه شاهد رنج و محنتی هستیم که طبقه ضعیف دنیا از طبقه قوی تحمل میکند، تاریخ هم تا به امروز به همین منوال جریان یافته، آری تا به امروز که عصر تمدن و آزادی است. اگر عدالت اجتماعی اقتضای اولیه طبیعت انسان بود، باید عدالت اجتماعی در شئون اجتماعات غالب میبود و تشریکمساعی به بهترینوجه و مراعات تساوی در غالب اجتماعات حاکم میبود، درحالیکه میبینیم دائما خلاف این در جریان است و اقویای نیرومند خواستههای خود را بر ضعفا تحمیل میکنند و غالب، مغلوب را به ذلت و بردگی میکشد تا به مقاصد و مطامع خود برسد.
سبب اختلاف میان افراد جامعه
چنانچه گفته شد، هر انسانی دارای قریحهای است که میخواهد انسانهای دیگر را استخدام و از سایر انسانها بهرهکشی کند، حال اگر این نکته را هم ضمیمه کنیم که افراد انسانها به حکم ضرورت از نظر خلقت و منطقه زندگی و عادات و اخلاقی که مولود خلقت و منطقه زندگی است، مختلفند، نتیجه میگیریم که این اختلافطبقات همواره آن اجتماع صالح و آن عدالت اجتماعی را تهدید میکند و هر قویای میخواهد از ضعیف بهرهکشی کند، و بیشتر از آنچه به او میدهد از او بگیرد و از این بدتر اینکه غالب میخواهد از مغلوب بهرهکشی کند و بیگاری بکشد، بدون اینکه چیزی به او بدهد و مغلوب هم به حکم ضرورت مجبور میشود در مقابل ظلم غالب دست به حیله و کید و خدعه بزند، تا روزی که به قوت برسد، آنوقت تلافی و انتقام ظلم ظالم را به بدترین وجهی بگیرد، پس بروز اختلاف سرانجام به هرجومرج منجر شده و انسانیت انسان را به هلاکت میکشاند؛ یعنی فطرت او را از دستش گرفته سعادتش را تباه میسازد.
این اختلاف همانطور که توجه فرمودید امری است ضروری و وقوعش در بین افراد جامعههای بشری حتمی است، چون خلقت بهخاطر اختلاف مواد مختلف است، هر چند که همگی به حسب صورت انسانند و وحدت در صورت تا حدی باعث وحدت افکار و افعال میشود، و لیکن اختلاف در مواد هم اقتضایی دارد و آن اختلاف در احساسات و ادراکات و احوال است، پس انسانها در عین اینکه به وجهی متحدند، به وجهی هم مختلفند و اختلاف در احساسات و ادراکات باعث میشود که هدفها و آرزوها هم مختلف شود و اختلاف در اهداف باعث اختلاف در افعال میشود و آن نیز باعث اختلال نظام اجتماع میشود.
اضطرار به شریعت
پیدایش این اختلاف بود که بشر را ناگزیر از تشریع قوانین کرد، قوانین کلیهای که عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود و هر صاحب حقی به حقش برسد و قانونگذاران را ناگزیر کرد که قوانین خود را بر مردم تحمیل کنند. به همین جهت خدای سبحان (که انسانها را بهتر از خود انسانها میشناسد، چون خالق آنان است) شرایع و قوانینی برای آنان تاسیس کرد، و اساس آن شرایع را توحید قرار داد که در نتیجه هم عقاید بشر را اصلاح میکند و هم اخلاق آنان و هم رفتارشان را و بهعبارتی دیگر اساس قوانین خود را این قرار داد که نخست به بشر بفهماند حقیقت امر او چیست؟ از کجا آمده؟ و به کجا میرود؟ و اگر میرود باید در این منزلگاه موقت چه روشی اتخاذ کند که برای فردایش سودمند باشد؟