علی اکبر شیروانی
ساعت شام نزدیک شد. همه در عمارت امپراتوری در یک اتاق انتظار خیلی قشنگ که تمام دیوارهایش مستور و پوشیده از تابلوهای تقریباً کوچک بود که صورت نیمتنه و سرو گردن کشیده بودند و با قاب صاف به دیوار نصب کرده بودند. چون بیکار ایستاده بودم شمردم چهارصد و شانزده تابلو بود که هیچ کدام شباهت به همدیگر نداشتند خیلی جای ظهیر السلطان خالی بود. آمدند گفتند که بفرمائید سر میز، همه رفتیم در اتاق سفرهخانه یعنی تالار پتروفسکی- خیلی اتاق بزرگی است، دیوارها و قاب صورتها و اسباب چراغ و مبلش تمام سفید است. هرکس صندلی خودش را پیدا کرده، نزدیکش ایستاده، از سرتیپان نظامی و وزرا و شاهزادگان و خانمهای ندیمه علیاحضرت امپراتوریس سیصد نفر در سر میز حاضر شدند تماماً با لباس رسمی و هر کدام هم یک نفر پیشخدمت قرمز پوش در پشت سر. خلاصه شامی درنهایت عظمت و رسمیت و تشریفات صرف شده، مجلس بهم خورد. همانطور که اول آمده بودیم به گار راهآهن مراجعت کرده، به کالسکه نشسته، به سنپترزبورگ آمدیم.
سنپترزبورگ موزیکانچی دارد
در همینه زمینه :