«عشق آسان نمود اول» و دیگر هیچ!
حضور حافظ در زندگی روزمره ایرانیها، هرقدر هم که پررنگ باشد، حضوری ناقص است
حسین جلالپور/ شاعر و مدرس ادبیات فارسی
قصد دارم در این نوشتار کوتاه به این مسئله بپردازم که «آیا حافظ آنگونه که مینماید و مینمایانند، شاعری نشسته بر جسم و جان زیست ما ایرانیهاست؟ آیا کلیشه حضور همهجایی و همهوقتی حافظ در زندگی و زمانه ایرانیها، با واقعیت فهم و خوانش حافظ و شعرهایش توسط آنها، همخوان است؟ و مهمتر اینکه ما حافظ را چقدر میشناسیم و این شناخت چقدر برای خطابکردن حافظ بهعنوان یک شاعر رخنهکرده در فرهنگ روزمره، در آداب و سلوک و در حرفها و منش ما، معتبر است؟». چندین سال است که نخستین سؤالم از دانشجویان درس عمومی زبان و ادبیات فارسی این است که «آیا شعر میخوانید؟ داستان و رمان چطور؟». خیلیها نمیخوانند. و از آنهایی که شعر میخوانند میپرسم چه میخوانند. از معاصران که بگذریم بیش از همه، بین شاعران گذشته، اسم حافظ را از زبانشان میشنوم. آیا آنها واقعا حافظ را میخوانند؟ اگر میخوانند از کجای حافظ میخوانند؟ همه کموبیش اسم حافظ بر سر زبانشان بوده است و هست. آنها به نوعی خود را با حافظ مأنوس میدانند. اینها با کدام حافظ مأنوساند؟
چرا من همان شعری/شعرهایی را که از دانشجوی درس فارسی عمومی میشنوم از دوست شاعرم هم میشنوم و شعرها همانهاست که از استادانم شنیده بودهام و حالا دارم از همکارانم هم میشنوم؟ آیا این کمی عجیب نیست؟ چرا همه در انتخاب شعرهای حافظ مشترکاند؟ اینکه درباره شعر یک شاعر، چنین اتفاقنظری وجود داشته باشد، طبیعی نیست؛ مگر اینکه یک جای کار بلنگد. کجای کار میلنگد؟ حالا وقتش شده که کمی به عقب برگردم. تذکرههای شعر را باز میکنم؛ چقدر شبیه هماند! یک نفر تاریخ یک رویداد را اشتباه فهمیده است و دیگران آن اشتباه را ادامه دادهاند. یک نفر دیگر، از یک شاعر، شعری را انتخاب کرده و دیگران هم همان را انتخاب کردهاند. یک نفر درباره چگونگی و ارزش شعر شاعری کلیگوییای کرده است و دیگران هم همان را تکرار کردهاند. ما دیوانها را نخواندهایم؛ یکی برایمان انتخاب میکند و ما هم همان را انتخاب میکنیم و میپذیریم. در این میان تفاوت معناداری بین دانشجوی درس عمومی ادبیات در یک سوی ماجرا با آن استاد ادبیاتخوانده در سوی دیگر و آن شاعر در ضلع سوم نیست. آیا این یک سنت است؟ این اصل را در انتخاب شعر از شاعران معاصر هم رها نکردهایم. انتخابهایی را که از شعر شاعران معاصر در مجموعههاست میتوان دید و فهمید شاملو، اخوان، فروغ، سهراب، آتشی و... در دید گردآورندگان، چند شعر گفتهاند. یک نفر «اسب سفید وحشی» را انتخاب میکند و دیگران زحمت جستوجو نمیکشند و فرصت انتخاب خودشان را به کناری مینهند.
انتخاب یک نفر، انتخاب همه است! منتقدان ما هم از روی دست هم مینویسند و میخوانند و سالهاست گفتهاند که حافظ، شاعر خوبیاست و چهبسا بزرگترین شاعر تمام اعصار و قرون؛ ولی هیچکدام نگفتهاند چرا خوب است! نخستین جوابی که پس از پرسیدن «چرا خوب است؟» میشنویم این است که حافظ، قهرمان مبارزه با ریاکاریاست. اما سؤال این است که آیا واقعا نوشتن از مبارزه با ریاکاری، ضامن شعر حافظ بوده است؟ چند شعر حافظ در مذمت این عمل است؟ اساسا آیا موضوع میتواند ضامن ماندگاری یک اثر هنری ـ آنهم شعر ـ باشد؟ هرکس درباره مسائل اجتماعی زمانهاش سرود، شاعر خوبیاست؟ هرکس از موضوعی گفت که آن موضوع مشمول گذر زمان نشد و در همه دورانها رواج داشت شاعر ماندگاریاست؟
این نخواندن و تکرار حرف دیگران که میگویم، خاص شعر حافظ نیست. مثلا میتوانیم بپرسیم «سهل ممتنع» که آن را مشخصه اصلی شعر سعدی دانستهاند دقیقا چیست. و باز هم میتوانیم جواب روشنی برایش نداشته باشیم و همچنان سعدی، شاعر بزرگمان باشد. همانطور که پاره حجیمی از شعر امروزمان از روی دست شعر گذشته نوشته میشود، نظرات و پسندها و گفتههایمان هم از آن دوره به ما رسیده و هنوز گفتههای گذشتگانمان است که حرفها و پسندهای ماست و ما همچنان نظر خاصی نداریم! معلوم نیست از چه میترسیم! کاخهای بینقصی برای ما ساختهاند و واهمه داریم حرفی بزنیم که مبادا دیوارش ترک بردارد. حافظ را از روی دست هم میخوانیم و از روی دست هم میپسندیم. حافظ را هنوز یک بسته دربسته نگاه داشتهایم و تمایل چندانی به بازکردن درش و دیدن درونش با نگاه نقد امروز نداریم. ما نمیخواهیم درباره حافظ، جدی صحبت کنیم.