• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
سه شنبه 25 مرداد 1401
کد مطلب : 168738
+
-

ارغوان در سایه رویید

هستی پودفروش

ارغوان در سایه می‌رویید. ارغوان گیاه بومی سرزمین‌ سایه نبود اما سایه اهلی‌اش کرده بود برای روز مبادا؛ همان مبادایی که مهمانان سایه را میزبانی کند؛ همان مبادایی که زینت‌بخش خانه ارغوان باشد برای سیاه‌پوشان و گل به دستان. ارغوان قرار است دم در بایستد و بگوید زحمت کشیدید، قدم رنجه کردید آمدید تا سایه را بدرقه کنید. حالا قرار است ارغوان سایه هم باشد تا تاج‌های گل مهمانان، زیر شاخه‌هایش دیرتر خشک شوند. قرار است سایه‌اش را پهن کند بر قوم و خویشانش.
ارغوان آن زمان که سایه بود ناز‌دار بود. مانند همگنان خود آفتاب‌پرست نشد و به سایه خو کرده بود. ارغوان‌ها بر خاکی لم‌یزرع می‌رویند اما ارغوان سایه، نازکشی داشت که هر روز از پشت پنجره احوالش را جویا می‌شد:
 آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
و امان از روزی که ارغوان حالش گرفته بود. سایه هم صبوری‌اش را چال می‌کرد در باغچه و روزهای سیاهش را شعر می‌کرد و گردن ارغوان می‌انداخت:
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
راست می‌گفت آفتابی به سر سایه نبود چرا که غربت سایه‌ای بیش نبود و خورشیدی نداشت تا دریچه‌های هر چه نور است را بتاباند به دلتنگی‌های سایه. سایه تا بود در گوشه‌ای از جهان قصه‌پردازی می‌کرد. از ارغوان جدا مانده‌اش می‌گفت و شمعی به یاد شهریار روشن می‌کرد. گاهی یاد جهان‌پهلوان تختی می‌کرد که روزی سرزده آمده بود خانه‌اش و گاهی به ارغوان می‌گفت:
 ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
سپید موی با ریشی بلند و قدی کشیده، خم می‌شد تا برگ‌های قلبی شکل ارغوان را نوازش کند. حالا آن قد و بالای ارغوان‌گون، که سال‌ها روی خاک تیمارش کرده بود می‌خواهد سری به ریشه‌های ارغوان بزند. قرار است به خاکی سفر کند که ارغوان در آن خاک اهلی شده بود. ریشه‌ها جای خود دارند اما شاخ و برگ ارغوان دل سایه را تنگ می‌کند:
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید...
چون دل من که چنین خون‌آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد
حالا که سایه قرار است همسایه ریشه‌های خاکی ارغوان شود ارغوان را نازکشی نیست.
 ارغوان حالا در تنهایی خویش می‌خواهد بر اصالتش تکیه زند. بر سایه، دل خوش نکند که دیگر هیچ سایه‌ای سایه نمی‌شود. قرار است روی پای خودش بایستد چرا که یک خانه است و یک سایه که نیست و یک ارغوان. قرار است به آفتاب سلامی دوباره بگوید و زیستش را تجربه‌ای نو آغاز کند و بلند بخواند: 
آه بشتاب که هم‌پروازان
نگران غم هم‌پروازند
برای ما که نه ارغوانیم و نه سایه، قراری نیست. قرار نیست بی‌سایه بر دیوارهای سیاه جنگ بیندازیم. قرار است ارغوان را تکثیر کنیم و ژنش را در سرزمین عرفان و شعر بپرورانیم. قرار است سایه‌ها را ارج نهیم و زیر نسیم خوششان دمی بیاساییم و فقط یاد بیاوریم که:
 اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می‌انگیزد
و اینچنین مزه گل ارغوان ترش‌تر می‌شود اما هنوز ترشی مطبوع دارد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :