• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
دو شنبه 24 مرداد 1401
کد مطلب : 168612
+
-

داس‌های بی‌مزرعه

باشگاه نویسندگان
داس‌های بی‌مزرعه

مسعود میر - روزنامه‌نگار

در اتاق و لابه‌لای انبوه دود تلنبار شده که برای فرار، پی روزن می‌گشتند نشسته بود اما به‌جای بوی تند سیگار، عطر خنک مزرعه‌ای را حس می‌کرد که تازه پیش پای داس، گردنش کوتاه شده‌بود. شعر را چندباری از روی کتاب خواند و فکر کرد داس‌ها بالاخره قاتلند یا پیام‌آور رشد. پک آخر را فوت کرد در عطر رؤیای مزرعه و دوباره چشم دوخت به صفحه کتاب و همان شعر عجیب:«تمام مزرعه را داس‌ها درو کردند/ مترسک آنجا بود/ چه عصر دلتنگی...»
     
شاعر چونان معجزه‌گری متبحر، تار و پود کلمات را چنان در هم تنیده بود که فرشی به طرح باغی مصفا حاصل ‌آید. باید خواند و خواند همان مطلع تابستانی را که: 
«شکوفه‌های هلو رسته روی پیراهنت...» و به یادآورد که با این کلام می‌توان در میانه هر انزوا، دریچه‌ای یافت به باغ و درخت و سبزی و زندگی.
    
حالا دیگر مطمئن هستم که ریشه زردبرگی‌های عاشقانه پاییز، همه آن تنهایی‌های پربغض آذر، همان غمباد سرد خزانی که تازیانه می‌زند به جان، همه و همه‌اش در همین تابستان و البته مرداد نهان شده‌است. ما گرم و زنده بر شن‌های تابستان، زندگی و البته عاشقی را ‌بدرود خواهیم گفت و این خزانی‌ترین شرایط جوی تموز است.
    
«گاهی به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم/که مرگ در آن رخ می‌دهد». این شاعرانگی مرگ‌اندود را همان شاعری گفت که در اقلیم خراسان تولد یافت و مرگ را در جاده چشید. من و ما هم به همان آخرین پیراهن می‌اندیشیم و اینکه مرگ به کدام لباس‌مان بیشتر می‌آید.

   شعرها از صادق رحمانی، حسین منزوی و غلامرضا بروسان

این خبر را به اشتراک بگذارید