به جای دانشگاه رفتن حرفه یاد بگیرید
رضا یادگاری و پاسخ به این سؤال که «بالاخره برای موفقیت بیشتر درس بخوانیم یا نه؟»
عیسی محمدی:
در ادامه بحثهای موفقیتی که در روزنامه همشهری داشتهایم تصمیم گرفتهایم کمی مسئلهمحور پیش برویم. یکی از مسئلههای مهم امروز نسبت تحصیلات دانشگاهی و دانشگاهرفتن با موفقیتهای مالی و پیداکردن کار مناسب است. مرسوم است که افراد به دانشگاه بروند تا شغل بهتری پیدا کنند. حتی تاسفانگیزتر اینکه برخی به دانشگاه میروند که مدرکشان را به کارگزینی تحویل دهند تا درآمدشان بیشتر شود. متاسفانه هم کارکردن و هم دانشگاهرفتن از مجرای اصلی خود خارج شده و اوضاع را به هم ریخته است. اما میان دانشگاهرفتن، پیداکردن کار و کسب درآمد و موفقیت اقتصادی و شغلی و اجتماعی چه نسبتی وجود دارد؟ برای رسیدن به پاسخ سوالهایمان پای صحبتهای رضا یادگاری نشستهایم. رضا یادگاری دارای دکتری تخصصی کارآفرینی بینالمللی و بنیانگذار تاریخ شفاهی کارآفرینی در ایران است که تا به حال موفق به چاپ 300 عنوان کتاب شامل زندگینامه کارآفرینان بزرگ ایرانی شده است و دبیر بنیاد سخنرانان حرفهای ایران است. سخنان او را پیشرو دارید.
بحثمان را از اینجا شروع کنیم که بیشتر خانوادهها از فرزندانشان میخواهند که درس بخوانند تا بتوانند در آینده به جایگاه قابلقبولی برسند اما هماکنون با سونامی تحصیلکردگان بیکار و کممهارت یا دستآخر معمولی روبهرو هستیم که بهنظر میرسد اگر زمانشان را صرف چیز دیگری کرده بودند امروز وضعیتشان خیلی بهتر بود. نظر شما در اینباره چیست؟
من نه مخالف درس خواندن هستم و نه طرفدار پروپاقرص آن. باید دید هدف از درس خواندن چیست. کسانی هستند که به علم و دانش و پیشبرد مرزهای دانش علاقهمندند. این آدمها استعداد پژوهش و سبک زندگی علمی را دارند طبیعی است که باید به سمت و سوی درس و دانشگاه بروند. اما خیلیهای دیگر هم هستند که به دانشگاه میروند صرفا برای اینکه کاری پیدا کنند یا بیکار نباشند یا حتی دانشگاه میروند چون وقتی دوران دبیرستان را تمام کردند وقتشان آزاد است و نمیدانند با وقتشان چه کنند. پس نه میتوان درس خواندن را به کلی محکوم کرد نه نسبت به آن تعصب داشت. اگر جامعه دانشگاهیان حرفهای را کنار بگذاریم میبینیم که بیشتر مردم با یک دوره یکیدو ساله به هدفشان از رفتن به دانشگاه میرسند؛ شاید چیزی شبیه همان کالج در کشورهای پیشرفته. به این ترتیب، بهنظر میرسد در عصر حاضر، اینکه درس خواندن صرفا شغل و مهارت و یک زندگی عادی را فراهم کند چندان نظریه درستی نیست. همین چند وقت پیش یکی از معاونان وزارت علوم رسما اعلام کرد که دیگر کسی نمیتواند با درس خواندن سر کار برود.
پس چرا خانوادهها اینقدر به فرزندانشان برای رفتن به دانشگاه و داشتن تحصیلات عالیه فشار میآورند؟
یک حقیقت تلخ این است که بیشتر ما از طبقات متوسط و زیرمتوسط هستیم. آموزشهایی که دیدهایم در واقع نسبت مستقیمی با طبقهای دارد که در آن به دنیا آمدهایم. پدر و مادرها در این زمینه خوب عمل نمیکنند، چون اولا کسی به آنها در اینباره آموزش نداده است ثانیا خودشان هنوز به موفقیتهایی که آرزویش را داشتهاند نرسیدهاند. طبیعی است که از این پدر و مادرها نمیتوان انتظار داشت در برابر باورهای عمومی بایستند و مثلا به جای دانشگاه، فرزندانشان را به یک کارگاه یا مرکز فنی و حرفهای بفرستند. علتش باید همین باشد. یکی از کارآفرینان خارجی حرف جالبی در این زمینه داشت؛ ابتدا اشاره کرده بود به اینکه بیشتر ما از طبقات متوسط و زیرمتوسط هستیم سپس گفته بود تحقیق میکند که افراد موفق از نظر مالی و اقتصادی چه کارهایی میکنند و دوبرابر آن کارها را انجام میدهد؛ مثلا اگر این افراد صبح زود از خواب بیدار میشوند او یک ساعت زودتر بیدار میشود یا اگر این افراد روزی یک ساعت مطالعه حرفهای در حوزه شغلشان دارند او 2 یا حتی 3 ساعت مطالعه حرفهای دارد.
پس نگاه شما نگاه چندان مثبتی نیست.
با اینکه تحصیلات دانشگاهی را صرفا راهی برای کسب درآمد و موفقیت مالی بیشتر بدانند مخالفم. اگر نیت اصلی همان موفقیت مالی است که از اول دنبال یک کار خوب و کسب تخصص در آن بروند. اینجا همان بحث رابرت کیوساکی در کتاب «پدر پولدار، پدر بیپول» مطرح میشود. او اشاره میکند که «من یک پدر حقیقی داشتم که چیزهایی به من یاد میداد، یک پدر مجازی هم داشتم» که البته پدر یکی از دوستانش بود. این پدر مجازی، شخص پولداری بود که به او یاد میداد باید چه کارهایی انجام بدهد. پدر حقیقی او که در واقع یک پدر معمولی و نسبتا بیپول بود مدام به او گوشزد میکرد که برود درس بخواند و کار خوب پیدا کند و پولش را پسانداز کند تا در نهایت بتواند خانه و ماشین بخرد و برای خودش زندگی بسازد. اما پدر پولدار اشاره میکرد که لازم نیست برای کسب درآمد بیشتر به دانشگاه برود بلکه میتواند با آموزش و تکرار کارهایی که دیگر افراد موفق در این حوزه انجام دادهاند به موفقیت برسد. در واقع پدر پولدار معتقد بود که «هیچ آموزش مالی و اقتصادیای به بچهها داده نمیشود و همه درسهایی بیسروته میخوانند که در آینده برایشان هیچ کارکردی ندارد؛ در عوض حتی یک درس مربوط به حسابداری مالی و سرمایهگذاری و موفقیت اقتصادی و... را پشت سر نمیگذارند» فکر کنم کل بحث سر همین باشد.
ولی شما خودتان درس خواندهاید؟
من البته مثل همه درس خواندهام ولی این کار را برای کسب درآمد بیشتر انجام ندادهام. احساس کردم که درس خواندن یک انسجام ذهنی به من میبخشد و از این بابت لازم است. وگرنه از همان ابتدا شروع کردم بهکار کردن و به خاطر همین تجربههای عملی، بازار را بهتر شناختم. الان هم که دکترایم را گرفتهام باز هم همان اعتقاد قبلی را دارم. یکی از کارهای جالب استادانم در کلاسهای کارآفرینی این بود که ما را مجبور میکردند برای کارکردن به کوچه و خیابان برویم. یادم هست در یکی از این دورهها من ناچار شدم وسایل واکس بخرم و گوشهای از خیابان، بساط واکس پهن کنم تا بتوانم نمره قبولی بگیرم. دیگر دوستانم نیز به دستفروشی و کارهای جالب دیگر روی آورده بودند. موقع واکسزدن، خیلی از چیزهایی که در ذهنم برای خودم بافته بودم فرو ریخت و با راحتی و آسودگی بیشتری به سمتوسوی هدفهایم رفتم. اتفاقا دوستان خوبی هم پیدا کردم. با اینکه اولش سخت بود ولی در کل خوش گذشت و تجربه جالبی بود. حس میکنم از این دست تجربهها خیلی کم داریم. درحالیکه در کشورهای پیشرفته از این دست آموزشها فراوان داده میشود؛ مثلا آرمین لمیع- بنیانگذار کافههای حرفهای زنجیرهای در ایران- که سالهای زیادی از عمرش را در آمریکا گذرانده وقتی برای کارآفرینی به ایران آمده بود برایم تعریف کرد که فرق زیادی میان نیروی کار مثلا کانادا و آمریکا با ایران وجود دارد. به این ترتیب که دانشآموزان آمریکایی و کانادایی چون از همان ابتدا راهی بازار میشوند و کار تجربی را یاد میگیرند و مشخص است که قرار است چه کارهایی را انجام بدهند، وقتشان را زیاد تلف نمیکنند و در محل کار نیز حرفگوش کن و حرفهای هستند. ولی جوانان ایرانی کلی از وقتشان را در دانشگاهها هدر میدهند و آخرش هم مشخص نیست چه کار میخواهند بکنند و چندان هم حرفهای برخورد نمیکنند. اینها نکتههایی است که باید نیروی کار جوان ایرانی به آن توجه کند.
درک حرفهای شما شاید کمی سخت باشد. شاید به شما انگ زیاد خوشبینبودن و چیزهایی از این قبیل بزنند. وقتی افراد دانشگاهرفته ما بیکارند چطور یک فرد بدون رفتن به دانشگاه و فقط با گذراندن یکیدو دوره یا حتی کار تجربی میتواند به موفقیت برسد؟
شما هیچ حرفی را نباید بپذیرید مگر اینکه دلیل یا مصداقی برایش پیدا کنید. من آنقدر دلیل و مصداق برای این حرفم پیدا کردهام که دیگر برایم یقین شده که درست است. بگذارید مثالی بزنم؛ تا به حال تاسیسات یا لولهکشی خانهتان عیب کرده است؟
قطعا چنین اتفاقی افتاده.
چهکسی را برای تعمیر میآورید؟
طبیعی است که یک متخصص و تعمیرکار را.
خدا خیرتان بدهد. زحمتکشان ما در تاسیسات غالبا بیحوصلهاند، وقتشان کم است و کلی منت میگذارند و همینها روی نگرش مشتری به کارشان تأثیر میگذارد. تا حالا یک متخصص تاسیساتی کاملا خوشپوش و باحوصله که همهچیز را برایتان توضیح بدهد و حتی گاهی تلفنی مشکلتان را حل کند دیدهاید؟
به ندرت دیدهام البته آدمهای زحمتکشی هستند ولی کم دیدهام.
کل بحث من همین است. کار تاسیسات و تعمیرات خانه جزو کارهای پردرآمد است و همه به آن نیاز دارند. اما با اینحال تاسیساتیهای ما، فن بیان و نوع برخورد و مشتریمداری خود را اصلاح نمیکنند. اگر این کارها را بکنند قطعا درآمدشان چندین برابر خواهد شد. مثال بعدی من یک بنده خدایی است که دستگاه پاپ کورن و ذرت مکزیکی دارد و با برگزارکنندگان نمایشگاهها صحبت کرده و به محض اینکه نمایشگاهی برگزار میشود به او اطلاع میدهند. او هم میآید و هزینهای پرداخت میکند و در گوشهای از نمایشگاه دستگاهها و بند و بساطش را راه میاندازد. الان با همین کار ساده خرج خودش و خانوادهاش و مادر و خواهرانش را در میآورد؛ آن هم درحالیکه خیلی از کارمندان ما که شغل ثابت دارند هم قادر نیستند خرج خانواده خودشان را در بیاورند چه رسد به تامین مالی مادر و خواهرها.
حرفهایتان زیباست اما شاید بیشتر مردم در دوره ما آنها را قبول نکنند...
من انتشارات دارم و در حال چاپ بیوگرافی کارآفرینان بزرگ ایرانی هستم. 100عنوان کتاب را در دوره اول چاپ کردیم 100عنوان را در دوره دوم و 100کتاب را هم در دوره سوم. حالا هم که دوره چهارم کار ماست، داریم 100 کتاب دیگر را هم چاپ میکنیم و کارآفرینان نیز خیلی از این کار استقبال کردهاند؛ طوری که حتی داریم برنامههای تلویزیونی آنها را هم برای پخش در فضای اینترنتی میسازیم؛ یعنی من تا الان با 300 کارآفرین گپ و گفت داشتهام تا کتاب زندگینامهشان را چاپ کنم. در کنارش با کلی آدم کارآفرین و اشتغالزای دیگر هم به مناسبتهای مختلف در ارتباط بودهام. این ارتباطات، آنقدر به من اطلاعات داده است که دیگر نخواهم باری به هر جهت صحبت کنم و برای حرفهایم، دلایل و مصداقهای زیادی دارم. پس باید به حرفهایم اینقدری اعتماد داشته باشید که به آنها توجه کنید.
راهحل نهایی شما چیست؟
من بهعنوان فردی که هم با کارآفرینان در ارتباط بودهام، هم خود کارآفرینی کردهام و هم تحصیلات دانشگاهی دارم میگویم که جوانها سریع بروند و یک کار خوب یاد بگیرند. پدر و مادرها حتی از دوران دبیرستان و قبلتر نسبت به استعدادیابی فرزندانشان اقدام و آنها را در این مسیر هدایت کنند. در این صورت، جوانان ما به 25- 24سالگی نرسیده، کلی مهارت در یک شاخه یا حرفه دارند. بعد از آن اگر به تحصیلات دانشگاهی علاقهمند بودند میتوانند با خیال راحت و بدون ترس از بیکاری و... به ادامه تحصیل بپردازند. الان همین برنامهنویسی موبایل را درنظر بگیرید؛ نسل امروز و آینده ما نسل موبایلنت است؛ یعنی حتی از اینترنت هم عبور میکند و همه از طریق موبایل و البته از طریق شبکههای اجتماعی مجازی به اطلاعات و ارتباطات دسترسی دارند. برنامهنویسی اندروید و جاوا و پایتون و... جزو رشتههایی است که نیاز به دانشگاه رفتن ندارند و با دوره دیدن و تجربی هم میشود آنها را یاد گرفت و درآمد قابلقبولی هم دارد ولی چند نفر حوصله میکنند که دنبالش بروند؟ مشکل بیحوصلگی و عدمدرک مسیر درست است. یادم میآید سامان گلریز- سرآشپز معروف ایرانی- زمانی میگفت برای یکی از دوستانش دنبال یک پیتزازن و کبابزن حرفهای میگشتند و پیدا نمیکردند. میگفت اگر فردی بیاید و مثلا کبابزن خوبی باشد درآمد معمول قابلقبولی خواهد داشت ضمن اینکه ممکن است انعام و پاداش و... هم بگیرد و به درآمدی برسد که بهتر از بیکاری و... است. چرا جوانان این کارها را نمیکنند؟
چون آموزش ندیدهاند، بیحوصلهاند و دوست دارند پشت میز بنشینند. این پشت میز نشستن و با زحمت کم به موفقیتهای زیاد رسیدن و همچنین بیحوصلگی و عدمآموزش، متاسفانه جوانان ما را به این حال و روز انداخته است. اول پدر و مادرها و بعد خود جوانها باید دست بجنبانند و بعدتر اگر ارادهای بود، متولیان آموزشی مملکت هم کاری بکنند. راه روشن است اما باید حوصله و آموزش هم باشد.