عیسی محمدی
نشستم من، قلنجم را شکستم
ز فرط غصه درها را ببستم
همایون را به سر میگشت کنسرت...
بلیتش را ندادی لیک دستم
بهدنبال لباسی نو بگشتم
فروش قسطی خودرو بگشتم...
ببین! من سوئدی آرام بودم
ولی از عشق تو ناتو بگشتم
خودم را سنگ بودم، چوب کردم
هزاران یاد از محبوب کردم
شگفتیساز گشتم در مسیرت
لهستان را مگر مغلوب کردم؟!
هنوز امید در این سمت پیداست
اگرچه فصل داغ داغ گرماست...
کمی جای تعجب داشت اما
طبیعت ظاهرا همپای با ماست...
تو عشق سالم ما را ندیدی؟
ولی جنجالها را میشنیدی؟
ببین! کنکور را تأیید کردند...
به حقانیت عشقم رسیدی؟
اگرچه خسته و بدحال هستم
بدون شغل یا اموال هستم
نمیدانم... ولی آمار گفته-
که از جمعیت خوشحال هستم
فصل داغ گرما
در همینه زمینه :