نگاهی به «مجبوریم» ساخته «رضا درمیشیان»
جستاری در واکاوی «سیاهی»ها
پیمان شوقی-روزنامهنگار
ژان لوک گدار، فیلمساز و متفکر بزرگ که عمری را در چالش فعال با تمام نشانههای انفعال تمدن معاصر گذراند و امسال هم با اعتراضش به حضور پررنگ فرصتطلبی سیاسی در جشنواره «کن» بار دیگر خبرساز شد، جمله معروفی دارد که در تمام نیمقرن اخیر ورد زبان سینماگران متعهد بوده است: «سینما سلاحی است که 24گلوله در ثانیه شلیک میکند.» دیگر فیلمساز همدوره و هموطنش فرانسوا تروفو که شور و شیداییاش به هنر هفتم شاید در میان تمام همکارانش بینظیر باشد در همان زمان گفته بود: «روشنترین لحظات زندگی من آنهایی بود که در تاریکی سالن سینما گذشت.»
این هر دو نقل قول با وجود زمختی اولی و لطافت دومی، یک نقطه مشترک دارند که عبارت است از اشاره به رسالت اجتماعی سینما بهعنوان یکی از کاراترین رسانههای مؤثر بر انسان در 100سال اخیر. تماشای دستهجمعی فیلم در سالن سینما اگرچه یکی از مصادیق رایج تفریح و گذر اوقاتفراغت شمرده میشود ولی تمام دستاورد این هنر گرانقدر نیست. در واقع بخش بزرگی از تاریخ سینما را فیلمهایی تشکیل میدهند که از روی احساس وظیفه سازندگانشان نسبت به ثبت حقایق پیرامون خود و روشنگری در باب بخش تاریک حیات اجتماع ساخته شدهاند. برخی از این آثار در زمان خود دیده شده و هشدار سازندگانشان شنیده شده و راه به اصلاح برخی ایرادها گشودهاند؛ برخی هم از بیان مقصود خود به شیوه مقبول مخاطبان ناتوان بوده ولی بهعنوان اسناد تصویری روزگارشان جایی برای خود در حافظه جمعی مردم گشودهاند.
فیلم «مجبوریم» ساخته رضا درمیشیان که پس از وقفه دوران همهگیری بالاخره امسال موفق شد رنگ پرده را ببیند و به شهادت رقم فروشاش با استقبال نسبی هم مواجه شده، به زعم من در دسته اخیر جامیگیرد؛ بنابراین نمیخواهم در این یادداشت کوتاه کیفیت سینمایی آن را ارزیابی کنم تا به شیوه نادرست ولی معمول این روزها طومارش با یک حکم کلی و اظهارنظر شکمی درهم پیچیده شود. «مجبوریم» نسبت به ساختههای قبلی درمیشیان از نظر بیان سینمایی قدمی به جلو نیست و در طرح داستان، شخصیتپردازی و دیالوگها از آفت «گلدرشتی» رنج میبرد، ولی از منظر نگاه اجتماعی روی مسئله مهمی انگشت میگذارد که متأسفانه تابهحال از نگاه اقشار مختلف جامعه ایران – چه سنتی و چه پیشرو - مغفول مانده، درحالیکه شاید از آغاز حضور مدرنیته، اساساً پاشنه آشیل پیشرفت و توسعه کشور در همه زمینهها باشد.
«مجبوریم» در لایه ظاهریاش به جبر ظالمانه حاکم بر طبقات حاشیهنشین میپردازد و به موازات آن نگاه فاقدظرافتی به انبوه معضلات زیست شهری انسان امروز ایرانی دارد. شیوه صریح و تلخ فیلم در تصویر آن جبر ظالمانه و فقدان ظرافت در بیان سینمایی اثر، تماشای فیلم را به تجربهای سخت و گاهی طاقتفرسا برای مخاطب تبدیل میکند، ولی رسیدن به پرسش گوهرینی که خالق اثر مطرح کرده به تحمل آن ظواهر و تعمق درباره پاسخش میارزد. پرسش این است که واکنش درست فردی به شرایط نامطلوب اجتماعی چیست؟ انسان باید بنا به تشخیص و تکلیف شخصی اقدام کند، یا کنشگری در چارچوب قانون را پیشه سازد؟
پیگیری 3شخصیت محوری فیلم ما را به سمت 3پاسخ متفاوت راهنمایی میکند و در انتخاب هر یک و پذیرش عواقبش مخیر میگذارد. البته پاسخ سوم درواقع راهحل نیست بلکه مسیر گریز و کتمان هویت است؛ ولی در هر حال مخاطب «مجبوریم» هدایت میشود که خود را در جایگاه 3شخصیت از 3نسل متفاوت بگذارد و شرایط بغرنج را جداجدا از منظر هرکدام ارزیابی کرده و به پاسخ خودش برسد. البته شاید قابلتوجهترین ظرافتی که درمیشیان در طراحی فیلمنامه بهکار برده، آشناییزدایی از مصادیق کلیشهای «مصلحتگرایی» در گفتمان سیاسی امروز جامعه ایران و احاله آن به تیپ اجتماعی کاملا متفاوتی است که از قضا هم نمونههای واقعی فراوان و هم قابلیت تفسیر نمادین دارد. به این ترتیب هم با هوشیاری از ایجاد بدفهمی نسبت به آن پرسش گوهرین جلوگیری میکند و هم طیف بزرگی از مخاطبانش را در موقعیت همذاتپنداری با شخصیت و ارزیابی کارنامه خویشتن قرار میدهد.
تماشای آثاری مثل «مجبوریم» تجربهای دشوار ولی لازم است؛ بهویژه برای نسل جوان که هم تحمل بالا و هم وظیفه حمایت از جامعه در تلاطم بحرانها را برعهده دارد؛ نسلی که سرانجام باید پاسخی برای این معضل اندیشگی هموطنانش بیابد که برای حفظ چارچوب اجتماع باید ندای درون را شنید و مصالح خودیافته را دنبال کرد (هرچند مغایر قانون) یا میثاق جمعی مبتنی بر حقوق اساسی را مبنا قرار داد و با همه دشواری و حتی مخاطرات پایش ایستاد؟ اجتماع ما میتواند دچارسرنوشتی از جنس پایان باز فیلم شود، ولی یافتن پاسخ صریح و روشن این پرسش رستگارش خواهدکرد.
رسالت فیلمهایی نظیر «مجبوریم» اساساً درگیر کردن مخاطب در همین بزنگاه کلافهکننده است که پس از روشن شدن چراغهای سالن و خروج از سینما هم گریبانش را رها نکند و با او بماند. این فیلمها شاید مصادیق خوبی برای کارکرد هنری سینما نباشند ولی همان اسلحهای هستند که نور را به سمت سیاهیهای پیرامون میگیرند و شلیک میکنند؛ فیلمهایی دغدغهمند که ضمنا حاوی هشدارهایی صریح و راهکارهایی واضح نیز هستند؛ فیلمهایی که «سیاهینما» هستند نه «سیاهنما».