یادها و یادمانهایی از سیره مبارزاتی شهید محمد منتظری
کوله باری از عشق و تلاش و رنج
احمد سینایی، روزنامه نگار
سوگ مجاهد خستگیناپذیر شهید حجتالاسلاموالمسلمین محمد منتظری، در 7تیرماه امسال، 41ساله شد. او طی سالیان نهضت اسلامی، با عشق و تلاش و رنج، پیامآور استقلال و آزادی ایران بود و در غربت، تکیهگاه مبارزان به شمار میرفت. هم از این روی و در نکوداشت آن نماد نهضتهای اسلامی و آزادیبخش در سراسر جهان، سیره مبارزاتی او را در آیینه روایت 5نفر از یاران و معاشرانش بازجستهایم. امید آنکه مفید و مقبول آید.
در شکنجهگاه ساواک، او را روی بخاری نشاندند!
زندهیاد دکتر ابراهیم اسرافیلیان، از دوستان شهید حجتالاسلاموالمسلمین محمد منتظری و مدتی معلم وی بوده است. او از آغاز مبارزه تا پایان حیات آن روحانی پرتلاش، با وی ارتباطی نزدیک و صمیمی داشت. اسرافیلیان در باب خاطرات این دوره طولانی، چنین آورده است:
«ما همشهری بودیم. محمد کوچک که بود، در مغازه چاقوفروشی عمویش کار میکرد و شبها درس میخواند. پسرعمه مادرش در نجفآباد، مکتبخانه داشت و مرا هم برای تدریس دعوت کرد و میرفتم و درس میدادم. محمد در درس فارسی، شاگرد من بود و چون هوش سرشاری داشت، خواندن و نوشتن را بهسرعت یاد گرفت و به سراغ طلبگی رفت.
پدربزرگ محمد، دوست نداشت تا مرحوم آقای منتظری، برای درس خواندن از وجوهات شرعی استفاده کند و برای تأمین هزینه تحصیل او، هر روز صبح به صحرا میرفت و 2پشته خار را، یکی برای تحصیل فرزندش و دیگری برای تأمین مخارج خانواده جمع میکرد! همین رویه باعث شده بود تا محمد هم برای تأمین هزینه تحصیل و زندگی کارگری کند. گمانم 15-14 سال بیشتر نداشت که در سال 1342و با سخنرانی حضرتامام و آغاز نهضت اسلامی، شروع به فعالیت کرد و زندان هم رفت و شکنجه هم شد، آن هم انواع شکنجههایی که کسی تا آن زمان تجربه نکرده بود. یادم هست در نامهای به پدرش نوشته بود: او را برهنه روی بخاری سرخ شدهای گذاشته بودند، طوری که خودش بوی سوختن بدنش را شنیده بود! شکنجه دیگرشان این بود که چند شبانهروز بیدارش نگه داشته و بعد وادارش کرده بودند به خورشید نگاه کند! بهخاطر ضربههای شدیدی هم که به گوشش زده بودند، چشم و گوشش معیوب شده بود! او بعد از مدتی بهخاطر اینکه دائماً تحتتعقیب و فراری بود، ناچار شد به خارج برود. قبل از آن به هر شهری که میرسید، سعی میکرد افراد بااستعداد و باهوش را پیدا و با آنها صحبت و آنها را آماده مبارزه کند و بعد برود. در خارج هم گاهی عراق بود و گاه لبنان و سوریه. بعضی از گزارشهای ساواک را درباره او خواندهام که در آنها نوشته شده بود: هیچوقت معلوم نمیشود دقیقاً کجاست! او نامههای حضرت امام را به ایران میفرستاد. همینطور آقایی به اسم شیخ اسدالله روحاللهی بود که بهخاطر ناشناس ماندن، لباس روحانیت نپوشیده بود. او تا مرز عراق میرفت و از آنجا چندین کیلومتر پیاده بهصورت قاچاق میپیمود و اعلامیههای حضرت امام را میآورد. یکبار هم ساواک دستگیرش کرد و چون مقداری پول عراقی و سوری همراهش بود، اعلام کرد جاسوس گرفتهایم! به هرحال، محمد رابط ما و عراق بود و اعلامیههای امام را برای ما میفرستاد...».
در سوریه که او را دیدم، جز پوست و استخوانی نبود!
محسن رفیقدوست از فعالان انقلاب اسلامی، به فراخور فعالیتهای خویش در دوران پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با شهید محمد منتظری مراوده داشت. او در باب حالات محمد در دوران مبارزه، خاطرات ذیل را به تاریخ سپرده است:
«اولین بار در محرم سال 1350یا 1351، در نجفآباد و منزل مرحوم آقای منتظری، خیلی گذرا او را دیدم. بعدها هر وقت به تهران میآمد و تحت تعقیب نبود، او را میدیدم. در سال 1354به سوریه فرار کرد و موقعی که برای انجام کارهایی به سوریه میرفتم، با او -که در آنجا با نام جعفری زندگی میکرد- ملاقات میکردم. یکبار رفته بودم که تراب حقشناس از سران مجاهدین را ببینم، که محمد به من گفت: تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده است! محمد آدم خاصی بود و ویژگیهای خاص خودش را داشت، منتهی آنچه در او خیلی بارز بود، زندگی بهشدت زاهدانهاش بود. در سوریه که او را دیدم، جز پوست و استخوانی نبود! از او پرسیدم: یعنی اینقدر بیپول هستی که قوت لایموت هم نداری؟ گفت: نه، بیپول نیستم، منتهی اینجا، آدم فراری از ایران زیاد داریم و هر چه را که گیرمان بیاید تقسیم میکنیم و با هم میخوریم! مقداری پول از ایران با خودم برده بودم و به او دادم. در برههای که به سوریه رفتم، سازمان مجاهدین تغییر ایدئولوژی داده بود و تقریباً همه ما سردرگم بودیم و نمیدانستیم تکلیف چیست. شهید صادق اسلامی که یکی از رابطهای ما با سازمان مجاهدین بود، یک روز به من گفت: دیگر کمک کردن به اینها حرام است، چون کمونیست شدهاند. واقعیت امر این است که 3نفر بودند، که ماهیت سازمان مجاهدین را زودتر از همه تشخیص دادند: شهید مطهری، شهید لاجوردی و شهید اسلامی. محمد منتظری هم خیلی زود از آنها جدا شد. میدانم در نجف که بود با امام ارتباط داشت. در سوریه هم مطیع امام بود. هر کاری هم که تا زمان شهادتش کرد، به قصد اصلاح امور بود. از همان ابتدا با نهضت آزادی و دولت موقت مخالف بود، اما خلاف حرف امام حرکت نمیکرد. هر کاری هم که از دستش برمیآمد میکرد و ابداً به فکر خود و منافع خودش نبود. اشتباه هم که میکرد، بهخاطر غیرت و علاقهای بود که به انقلاب داشت. در مجموع آدم مخلص و مستقلی بود. وقتی از سفر برگشتم، به زندان افتادم. یکی از دلایلش هم نامهای بود که رویش چند آدرس عربی و نام جعفری نوشته شده بود. ساواک به من فشار میآورد که جعفری همان محمد منتظری است و من انکار میکردم و میگفتم: جعفری شوهر خواهر من است و واقعاً هم فامیل شوهر خواهرم جعفری بود...».
منحصربهفرد در ایجاد تشکیلات و اداره آن
حجتالاسلاموالمسلمین احمد سالککاشانی نیز در زمره جمعی است که شهید منتظری را در فرایند مبارزه شناختند و با او مرتبط شدند. او بخشی از خصال و ویژگیهای آن یار سختکوش انقلاب را بهترتیب ذیلآمده بازگو کرده است:
«او واقعاً در ایجاد تشکیلات و اداره آن، منحصربهفرد بود. بالای زندان دستگرد اصفهان، در اتوبان ذوبآهن، باغی به نام باغ ابریشم قرار داشت. یک روز به من خبر دادند روحانیون در آنجا جلسهای را تشکیل دادهاند. من هم رفتم. عده زیادی از جمله آقای میردامادی و آقای احمد داماد آیتالله فیاض، در آنجا بودند. سخنران جلسه شهید محمد منتظری بود که با کمال شجاعت و بیباکی4-3موضوع را با صراحت بیان کرد و به تشریح جنایات شاه، ساواک و عوامل آنها پرداخت. او صراحتاً اعلام کرد که بهعنوان افرادی روحانی، براساس دستورات قرآن و سفارشهای اهلبیت عترت(ع)، حق نداریم سکوت کنیم و باید محور مبارزات باشیم. او در عین حال که طلبهها را تشویق میکرد که وارد میدان مبارزه بشوند، اما به صراحت اعلام کرد که در این راه، شکنجهها و مصایب فراوانی وجود دارد و کسانی که به خودشان نمیبینند که بتوانند این مشکلات را تحمل کنند، بهتر است که اساساً وارد میدان نشوند. پس از سخنرانی هم بلافاصله تقسیم وظایف کرد، که هر کسی باید چه کارهایی را انجام بدهد و به این شکل، عملاً تشکیلاتی را راهاندازی کرد. او خودش چه در داخل و چه در خارج از کشور، نقش مهمی در راهاندازی تشکلهای مبارز داشت، اما خودش تابع هیچ تشکیلاتی نبود، چون اساساً آدمی نبود که بتواند جایی بماند. او نقش موتور محرکهای را داشت، که سیستمی را راه میانداخت و میرفت. معیار و مبنای دعوت و مسئولیت دادنش، مبارزه با رژیم بود و بر اساس تواناییها و مهارتهای افراد، کارها را به آنها میسپرد. مثلاً اگر میدید کسی خوب مینویسد، نوشتن اعلامیهها را به او واگذار میکرد و یا اگر میدید کسی روابطعمومی خوبی دارد، گردآوری منابع مالی را به او میسپرد. البته با آن همه شور، هیجان و تکاپو، گاهی ابداً حرف نمیزد! و وارد هیچ بحثی نمیشد و سکوت محض اختیار میکرد! خوابش خیلی کم بود و به ضرب قهوه، چای و سیگار هم که شده است، خود را بیدار نگه میداشت و گاهی تا 36ساعت هم نمیخوابید و یک نفس کار میکرد، اما وقتی میخوابید، بیدار کردنش واقعاً سخت بود! عادت هم داشت به هر شکلی که میخوابید، چه نشسته، چه دراز کشیده، تا آخر تکان نمیخورد...».
هرگز کسی او را خسته، افسرده و مأیوس ندید
زنده یاد دکتر سیفالله وحید دستجردی، در عداد آنان است که در حمایت از نهضتهای آزادیبخش، با شهید محمد منتظری تعامل داشته است. به باور او، محمد با اغلب این جنبشها در ارتباط بود و پرانگیزه و مصمم، به ایشان مدد میرساند و هرگز از انجام این مهم عقب ننشست:
«محمد منتظری بسیار کمحرف بود و هیچ وقت با کسی درباره برنامههایی که داشت، حرف نمیزد. فوقالعاده با پشتکار، فعال و البته کمخواب و خوراک بود. در طول شبانهروز، 2یا حداکثر 4ساعت استراحت میکرد. دائم در حال ارتباط با ایران، لبنان، سوریه و کشورهای دیگر و گرفتن اخبار و رساندن آنها به مناطق دیگر و تکثیر و توزیع اعلامیهها، مطالب و اخبار مهم بود. بسیار مردمی بود و در آگاهیبخشی و خدماترسانی به مردم، لحظهای آرام و قرار نداشت. به تنها چیزی که فکر نمیکرد، خودش بود. فقط به فکر مردم مستضعف و اعتلای مسلمین بود. به همین دلیل هم برای پیشبرد اهداف نهضتهای آزادیبخش، هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. موقعی هم که از دنیا رفت، هیچچیزی از خودش باقی نگذاشت و مسکنی و مکنتی نداشت. بسیار فروتن بود و هیچ وقت نمیخواست خودش را مطرح کند و یا پست و مقامی بگیرد. یادم هست که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، یاسر عرفات را به ایران دعوت کرده بود و درحالیکه دیگران در فرودگاه به استقبال او رفته بودند و سعی میکردند با او عکس بگیرند و همراهش به مدرسه علوی بروند، محمد بیخیال در خانه یکی از دوستانش داشت استراحت میکرد و وقتی ساعت 9شب از خواب بیدار شد، عرفات به مدرسه علوی رفته بود. محمد منتظری با طیف وسیعی از نهضتهای آزادیبخش، از فیلیپین و اریتره گرفته تا فلسطین، ارتباط داشت و در حد توان به همه آنها کمک میکرد. دشمنی او با صهیونیسم هم حد و اندازه نداشت. او اکثر مقالههای مجله شهید و روزنامه پیام شهید را ـ که در اوایل انقلاب منتشر میکرد ــ به موضوع صهیونیسم و اسرائیل اختصاص میداد. بیجهت نبود که آمریکا او را دشمن خود میدانست و درصدد نابودیاش برآمد. پس از پیروزی انقلاب یاسر عرفات و جلود، نماینده قذافی، را به ایران دعوت کرد و جلود در قم به حضور امامخمینی(ره) رسید. اینها بخشی از توجهات او به نهضتهای آزادیبخش بود...».
دادگاه امیرانتظام، حاصل افشاگریهای محمد
اصغر جمالیفر از یاران و همراهان دیرپای شهید محمد منتظری به شمار میرود. او تداوم مبارزات محمد در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی را در حساسیتهای دینی و سیاسی وی جستوجو میکند و در اینباره معتقد است:
«شهید محمد منتظری از قبل با مواضع سیاسی مهندس بازرگان آشنا بود اما بهخاطر تبعیت از دستورات حضرت امام و حفظ نظام و وحدت اسلامی، در ابتدای امر علیه بازرگان و ترکیب دولت موقت موضعگیری نکرد و حتی تا جایی که توانست، از آن حمایت هم کرد. اما وقتی که بازرگان با تفکر سیاست گامبهگام، سعی کرد انقلاب اسلامی را از مسیر ضدامپریالیستی خود منحرف کند و به سمت آمریکا سوق دهد، با قاطعیت شروع به افشاگری کرد و بهخصوص ماهیت امیرعباس انتظام را ــ که نام اصلی او عباس روافیان و فرزند میرزا یعقوب یهودی بود ــ و نیز ماهیت ابراهیم یزدی را برملا کرد. تشکیل دادگاه عباس امیرانتظام، تا حدودی حاصل افشاگریهای محمد منتظری و بعضی از انقلابیون ازجمله جلالالدین فارسی بود، که در روز جمعه 24فروردین1358در میدان 17شهریور، به سخنرانی پرداخت و سیاست خارجی دولت بازرگان را برملا کرد...».