انسانشناسی مسئلهای مهم است که پرداختن به آن در موارد بسیاری راهگشاست. آیتالله مصباحیزدی درکتاب «انسانشناسی در قرآن» اهمیت انسانشناسی را از دو منظر دارای اهمیت میدانند. توضیحات حضرت استاد را به اختصار در ادامه میخوانید:
اهمیت و ضرورت انسانشناسی را میتوان از دو منظر بررسی کرد:
الف) انسانشناسی در چارچوب اندیشه بشری
معنایابی زندگی
بامعنا بودن زندگی انسان، به تصویرهای مختلف از او بستگی تام دارد و این تصویرهای مختلف را تحقیقات انسانشناختی در اختیار ما قرار میدهد. برای مثال اگر در انسانشناسی به این تصویر دست یابیم که انسان دارای هدف معقول و متناسبی نیست که در طول زندگی خود بهسوی آن در حرکت باشد، یا اگر انسان را موجودی بدانیم که محکوم جبر زیستی، اجتماعی، تاریخی و الهی است و خود نمیتواند سرنوشت خویش را رقم زند، در این صورت، زندگی انسان بیمعنا و سراسر پوچ و بیهوده خواهد بود ولی اگر انسان را موجودی هدفدار (هدفی معقول و متناسب) و مختار تصویر کردیم که میتواند با تلاش به آن هدف برتر دست یابد، زندگی وی معقول و بامعنا میشود.
عقلانیت نظامهای اجتماعی و اخلاقی
همه نظامهای اجتماعی و اخلاقی، درصورتی از پشتوانه لازم برخوردار خواهند بود که به حل درست و روشن پارهای از مسائل اساسی انسانشناختی که مبنای آن نظامها را تشکیل میدهد، دست یافته باشند. در واقع، دلیل وجودی نظامها و نهادهای اجتماعی، برآوردن نیازهای اساسی انسان است و درصورتی که نیازهای اصیل انسانی از نیازهای کاذب وی بازشناسی نشود و نظامهای اجتماعی و اخلاقی براساس نیازهای واقعی و اصیل انسان و متناسب با هدف نهایی او پایهریزی نشود، این نظامها پشتوانه منطقی و معقول نخواهند داشت.
موجودیت و اعتبار علوم انسانی تبیینی
مقصود از علوم انسانی تبیینی، آن دسته از علوم انسانی ـ تجربی است که به بررسی و تبیین پدیدههای انسانی میپردازد و از حد وقایعنگاری و توصیف صرف، فراتر رفته، درصدد کشف سازوکار و قوانین حاکم بر پدیدههای انسانی است. موجودیت و اعتبار این علوم، در گرو حل برخی مسائل انسانشناختی است.
سوگیری علوم انسانی و تحقیقات اجتماعی
افزون بر آنکه مباحث انسانشناختی در موجودیت و اعتبار علوم انسانی نقش اساسی ایفا میکنند، تعیین قلمرو و سوگیری علوم انسانی و تحقیقات اجتماعی نیز با پارهای از مباحث انسانشناسی پیوندی ناگسستنی دارند. برای مثال اگر در انسانشناسی، روح مجرد انسان را یکسره منکر شویم یا پایان زندگانی اینجهانی هر انسان را بهمعنای پایانیافتن و نیستشدن وی بدانیم، در بررسی پدیدههای انسانی و تحقیقات اجتماعی، همه موضوعات معنوی، ماورایی و امور مربوط با جهان پس از مرگ انسان و تأثیر و تأثر آن با زندگی اینجهانی او نادیده گرفته میشود؛ همه پدیدههای انسانی، تحلیل و تبیین صرفا مادی مییابند و تحقیقات انسانی بهسوی ابعاد مادی انسان سوگیری میکنند اما اگر روح به منزله عنصر اصلی سازنده هویت انسان مطرح باشد، هم جهت تحقیقات بهسوی ابعاد غیرمادی و عناصر ماورایی مؤثر در زندگی انسان و تأثیر و تأثر روح و بدن خواهد بود و هم نوعی تبیین غیرمادی یا آمیختهای از مادی و غیرمادی در علوم انسانی مطرح خواهد شد. این نکته در ضمن مباحث آینده بیشتر روشن خواهد شد.
ب) انسانشناسی در چارچوب معارف قرآن
ارتباط انسانشناسی با خداشناسی
هم شناخت حضوری انسان راهی است برای شناخت حضوری حق که راه عرفان و شهود است و هم شناخت حصولی آدمی راه شناخت حصولی پروردگار است که با تأمل در اسرار و حکمتهایی که خداوند ـ جلّ جلاله ـ در وجود انسان نهاده است ارتباط مییابد و شناخت آنها بر معرفت آدمی درباره صفات خدا میافزاید.
انسان گنجینه اسرار الهی
آنچه در وجود گسترده آدمی به ودیعه نهاده شده است، نشانههای علم، قدرت و حکمت «او» است و در میان آفریدگان، هیچ پدیدهای چون انسان و به قدر وی، دارای سر و حکمت نیست. از میان آدمیان است که خلیفهالله بهوجود میآید و نخستین انسان، خلیفه الهی بود. یکی از وجوه اهمیت شناخت انسان، همین است که به خداشناسی کمک میکند؛ چنانکه در روایت آمده که هر کس خود را شناسد همانا خدای خود را شناخته است.
ارتباط انسانشناسی با نبوت
باور به اینکه در میان انسانها کسانی هستند که به مقام نبوت و رسالت میرسند، نوعی شناخت انسان است. میدانیم که هنگام بعثت پیامبران، هماره برخی شبهه میافکندند که انسان لیاقت ندارد به او وحی شود و خدا اگر میخواست با ما سخن بگوید، از طریق یکی از فرشتگان چنین میکرد. هنگام بعثت پیامبر اسلام(ص) نیز درباره ایشان گفتند، ما نشنیدهایم که انسانی پیامبر شود! چنانکه گفتیم، یکی از دلیلهای این گمان نادرست همین بود که انسان لیاقت ندارد که به او وحی شود؛ یعنی در واقع، آنگونه که آنان از انسان شناخت داشتند، چنین لیاقتی را در وی نمیدیدند. بنابراین اگر انسان درست شناخته شود، از وجوه معرفت انسان یکی همین است که چنین لیاقتی در نوع انسان وجود دارد.
ارتباط انسانشناسی با معاد
اگر انسان را دارای روحی بدانیم که مستقل از بدن میتواند باقی بماند، در آن صورت معاد پذیرفتنی خواهد بود ولی اگر چنین بعدی از ابعاد وجود انسان را نشناسیم، مسئله معاد اصولا فرض معقولی نخواهد داشت؛ زیرا اگر انسان همین بدن باشد که با از بینرفتن متلاشی میشود، فرض اینکه بار دیگر همین انسان زنده میشود، فرض نامعقولی است؛ چون انسانی که بعدا زنده میشود، موجود دیگری خواهد بود. یگانه فرض درست معاد، مبتنی بر این است که انسان وقتی میمیرد، روحش باقی بماند تا دوباره به بدن برگردد. پس، مسئله معاد نیز مبتنی است بر شناخت حقیقت انسان که روح اوست به مثابه موجودی قابل بقا.
شنبه 11 تیر 1401
کد مطلب :
164942
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved