• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
یکشنبه 5 تیر 1401
کد مطلب : 164323
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/M8MkP
+
-

در نقد «مخاطب»

نیشتری به‌خود و جوالدوزی به دیگران

یادداشت
نیشتری به‌خود و جوالدوزی به دیگران

احسان زیورعالم-روزنامه‌نگار

اول کلام باید گفت خودتخریبی شجاعت زیادی می‌خواهد و جابر رمضانی طی یک‌ماه گذشته قربانی همین مسئله شد. او در روایتی واقع‌نما، خود و رفتارش را در معرض قضاوت عموم قرار می‌دهد و اساساً در کلام، ضمیر خویش را تخریب می‌کند. از یک کارگردان نسبتاً شناخته‌شده بدل به یک متعرض بیمار می‌شود که در آستانه فروپاشی است و همه‌‌چیز تحت لوای نام واقعی اوست اما این یک روایت واقع‌نماست و خبری از یک واقعیت بیرونی نیست. از قضا همین مسئله منجر به آزار و اذیت‌های بعدی می‌شود. در نمایشی که نامش «مخاطب» است، این «نامخاطب» است که دست به قضاوت می‌زند؛ داوری‌کردن آنچه رخ نداده است، توسط آن کس که مخاطب نمایش نبوده است.
اما بیایید روی همین وجه خودتخریبی بایستیم. مخاطب اقتباسی بسیار نزدیک به نمایشنامه «مؤلف» تیم کراوچ، نویسنده بریتانیایی است. در آن نمایش نیز یک اتفاق بی‌برنامه منجر به فروپاشی مؤلف یا شخصیت اصلی نمایش تیم کراوچ می‌شود. همانطور که در نمایش یک رفتار بی‌برنامه از سوی جابر رمضانی او را به‌سوی فروپاشی سوق داده است اما در این مسیر یک تغییر ساده برخی مفاهیم را تغییر می‌دهد، جایی‌که رمضانی نام مؤلف را از روی نمایشنامه برداشته و جای آن را با مخاطب پر می‌کند. در نمایشنامه کراوچ، این مؤلف است که دست به روایت رفتار خویش می‌زند و خودتخریبی خود را  با مؤلف‌بودگی خویش گره می‌زند اما در اجرای رمضانی میان این خودتخریبی و مؤلف‌بودگی یک فاصله می‌افتد و یک نام همه‌‌چیز را به‌سوی مخاطب سوق می‌دهد.
از قضا تیم کراوچ در مقدمه متن مؤلف به یک مسئله مهم اشاره کرده است. او می‌نویسد: «امید این است که تماشاگران کم‌کم بالاخره این میل به دیدن گوینده را کنار بگذارند و به جایی برسند که خودشان برای خودشان کافی باشند». این گفته کراوچ مرا به یاد کتاب بسیار جذاب «ضرورت تئاتر» اثر پال وودراف می‌اندازد؛ جایی‌که این استاد دانشگاه آمریکایی به این موضوع اشاره می‌کند در امر تئاتریکال، صرفاً مسئله تماشا‌کردن نیست. بخش نخست واژه تئاتر، یعنی «تئا» با کنش تماشاکردن هم‌معناست و لذا تئاتر عملی است وابسته به تماشا اما نه‌تنها تماشاکردن. وودراف تأکید می‌کند تماشاشدن نیز واجد اهمیت است و این تماشاکردن و تماشاشدن یک وضعیت تعاملی است. تماشاگر در یک تئاتر صرفاً تماشاگر نیست، او نیز تماشا می‌شود. حالا کراوچ نیز تقلا می‌کند تماشاگر نیز به جزئی از اجرا بدل و او نیز دیده شود. دقت کنید که می‌نویسد: «به جایی برسند که خودشان برای خودشان کافی باشد» اما آیا جابر رمضانی موفق به چنین مهمی می‌شود؟
پاسخ برای من منفی است. این موضوع به یک تجربه شخصی حین دیدن نمایش بازمی‌گردد؛ جایی‌که در ابتدا همانند متن کراوچ تماشاگران مورد خطاب قرار می‌گیرند و به‌اصطلاح تلاش می‌شود یخشان آب شود. به هر حال آنها در نمایشی نشسته‌اند که در ظاهر چیزی به اسم صحنه، دکور یا میزانسن وجود ندارد اما واقعیت آن است که این نمایش در کلیت اثری است کلاسیک. صحنه همان سکوهای تماشاگران است و رویداد در دل آنان رخ می‌دهد، پس باید «مخاطب» باور کند که در دل صحنه است. همه‌‌چیز خوب پیش می‌رود تا جایی‌که ناگهان دیوار چهارم فروریخته بنا می‌شود. دقت داشته باشیم که ابتدا به مخاطب گفته می‌شود دیوار چهارمی وجود ندارد اما واقعیت آن است وقتی روایت تعرض و فروپاشی‌ شخصیت‌ها اوج می‌گیرد، دیوار چهارم نیز به سرعت بنا می‌شود.
جایی در نمایش - اجرایی که من در آن حضور داشتم - زنی فریاد زد «می‌شه تمومش کنید.» همه صدای زن را شنیدند. نگاه‌ها به سمت زن نیز سوق یافت. زن کمی «معذب» شده بود و توان شنیدن روایت نمایش را نداشت. جابر رمضانی در آن لحظه راوی بود. زن از او تقاضا می‌کند  که کمی مکث کند اما رمضانی بدون توجه به زن و حتی بدون دیدن زن به مسیر خود ادامه می‌دهد. او برنامه‌ای برای شنیدن صدای زن ندارد. او در یک استبداد اجرایی آثار کلاسیک غرق شده است. پیش‌تر گفتم با وجود میزانسن متفاوت نمایش، اثر در نهایت کاری است کلاسیک. حالا این پرسش پدید می‌آید که چرا اجرایی با القای تعامل، بدل به وضعیتی استبدادی می‌شود؟
باید به اجرایی بازگردیم که جابر رمضانی در متن اجرای خود بدان ارجاع می‌دهد: «نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم». سال 1396، در نقد آن اثر نوشتم: «حال به سراغ مخاطب برویم. آیا مخاطب نمایش، مخاطب همیشگی تئاتر است؟ اگر پاسخ آری باشد، باید پرسید چرا فروش دیگر نمایش‌ها پایین است؟ چرا این مخاطب مستعد، میان دیگر نمایش‌ها تقسیم نشده است؟ پاسخ روشن است. او برای سلبریتی آمده است. او آمده بازیگر محبوبش را ببیند. او جابر رمضانی را نمی‌شناسد». در آن یادداشت رویه موجود را نوعی استبداد دانستم و البته یادی کردم از آگوستو بوآل برزیلی که در یکی از مستبدترین دولت‌های قرن بیستم، رویه‌ای دمکراتیک در تئاتر جهان آفرید. وضعیت نمایش رمضانی نیز کمی ما را به یاد روش بوآل می‌اندازد اما او موفق نمی‌شود بوآل شود. رسیدن به رویه دمکراتیک سخت است. رویه دمکراتیک یعنی آنکه همانطور که در مقام بازیگر تماشا می‌شوی، تماشا هم بکنی. در اثر مخاطب که عنوانش چنین انتظاری را فرامی‌خواند، مخاطب تماشا نمی‌شود. او رها می‌شود. او نادیده گرفته می‌شود. در جریان نمایش دیدم نگار جواهریان تلاش می‌کند به مخاطبان نوعی از وضعیت فیزیکی را نشان دهد. بخش قابل‌توجهی از تماشاگران نمی‌توانند آن را تماشا کنند، از همین رو مجبور می‌شوند وضعیت متفاوتی به‌خود بگیرند و در نهایت تماشایی شوند اما این تماشایی‌شدن نادیده گرفته می‌شود. جایی فردی می‌خواهد چیزی بپرسد، می‌پرسد و بی‌پاسخ می‌ماند. نمایش در خود ناکامل می‌ماند. نمی‌تواند از خود کنده شود. درونی می‌شود و توانایی شکستن پوسته سختش را ندارد. برای همین است که مخاطب را پس می‌زند. در میانه نمایش می‌شد دید چگونه همان تماشاگران پرانرژی، خموده شده‌اند. آنها هیجان اولیه را از دست داده‌اند و مشغول دیدن روایتی هستند بی‌کنش. اگرچه روایت مهم است و تصویری از خشونت‌های فکرنشده اطرافمان می‌گوید اما مخاطب خود را رها‌شده می‌بیند. او تماشا نمی‌شود. در استبداد اجرا مجبور است صرفا تماشا کند، پس در میانه اثر افرادی صحنه را ترک می‌کنند. آنها ناامید شده‌اند چون رمضانی به آن جمله کراوچ کمتر توجه کرده است.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید