ما و زبالهگردها!
پیمان شوقی - روزنامهنگار
چند سالی است که پدیده زبالهگردی در ایران بدل به یکی از نمادهای شهری شده و کوی و برزنی نیست که از منظره دلخراش کنکاش آدمهای کوچک در سطلهای بزرگ بینصیب باشد. وضعیت معیشتی و بهداشتی زبالهگردها بهویژه سالمندان، زنان و کودکان نیاز به توصیف ندارد ؛چنانکه کمتر دلی است با دیدن هرروزه این صحنههای تکراری به درد نیاید و اسیر حس ناتوانی از کمک به این خیل عظیم هموطنان نشود.
این پدیده ضمنا سویه دیگری هم دارد و آن پراکندگی زبالههای جوریده شده در اطراف سطلهای زباله است که چشماندازی زشت و آلوده به معابر میدهد و چشم و دل ساکنان محلات و عابران کوی و برزن را میآزارد (بهویژه در فصل گرما) و چهبسا که در ساعات خلوت شبانهروز، جولانگاهی برای حیوانات موذی و غیرموذی هم فراهم آورد. اگر شما جزو آن دسته آدمهایی هستید که رسیدگی به چنین مشکلاتی را صرفا وظیفه نهادهای شهری میدانید و دیدن هر روزه فلاکت شماری از آدمها برایتان عادی شده، میتوانید ادامه این یادداشت را نخوانید! تا همین جا هم بابت وقتی که صرف کردید پوزش میخواهم! ولی اگر شهروندی مسئول هستید و گمان میکنید همه ما وظیفه داریم که در کنار هم برای رفع مشکلات محیط زندگیمان راهحلهایی بیابیم و مشارکت کنیم، شاید چند خط بعدی به دردتان بخورد.
آنچه ما به اسم «زباله» دور میریزیم در بسیاری از کشورها «طلای کثیف» نام دارد و حتی برخوردارترین مردم دنیا هم از کودکی یاد میگیرند که « طلا» را هرچقدر کثیف باشد نباید دور ریخت! فعالان صنعت بازیافت میگویند در همین تهران خودمان برخی از زبالهگردهای حرفهای درآمد قابل توجهی دارند و هر ساله نوجوانان زیادی از اقصینقاط کشور حتی کشورهای مجاور - برای کار در این حوزه به پایتخت میآیند و برای فعالیت در محدودههای مختلف شهر، هرکدام ماهانه مبالغی معادل حقوق یک بازنشسته رسمی به دلالها میپردازند و با باقیاش زندگی میکنند؛ بررسی میزان واقعی بودن این ادعاها ما را به ارزش مادی آنچه هر شب و هر روز در کیسه میریزیم و در سطل سر کوچه میاندازیم آگاه خواهد کرد؛ ولی ضمنا خواهیم فهمید که ناخواسته و غیرمستقیم، عامل اشتغال کثیف بسیاری از کودکان کار هستیم. راهحل مقابله با این پدیده، تفکیک خانگی زبالههای با ارزش - یعنی قابل بازیافت - از خاکروبه و پوسیدنیهاست. سخت نیست که در هر خانه کنار سطل آشغال، یک کیسه بزرگ یا کارتن مقوایی بگذاریم تا انواع ظروف پلاستیکی، لباس و پارچههای فرسوده، فلزات، کاغذ و مقوا، نایلون خرید و امثالش را در آن بیندازیم. تازه اهالی یک ساختمان میتوانند تشریک مساعی کنند و یک کارتن بزرگ در گوشه حیاط یا پارکینگ بگذارند تا همه بازیافتیهای مجتمع در آن جمع و تحویل ماشینهای گردآوری پسماند و ضایعات شهرداری شود. تسری این روش به همه اهالی یک کوچه، سطلهای زباله محله را از ضایعات قیمتی خالی میکند و بهتدریج پای کودکان و زبالهگردهای حرفهای را از محل شما میبُرد. شخصا کسانی را سراغ دارم که ضایعات را به افراد نیازمند میدهند تا آنها را از کندوکاو در سطلهای کثیف و آلوده معاف کنند و کرامتشان را پاس بدارند. برخی جاها هم ضایعات محله را هفتگی به پایگاههای بازیافت میفروشند و مبالغ حاصله را صرف گلکاری و زیباسازی محله میکنند. چاره هر مشکل در ابتکار و حرکت شخصی است. کافیست عینک عادت را از چشم برداریم تا زشتیها را ببینیم و به فکر راهحل بیفتیم. باور کنید بسیاری از این چارهجوییهای کوچک در کنار حل آن مشکل خاص، سبب افزایش همدلی با همسایهها و هممحلیها میشوند و رفتهرفته بسیاری از ما را از لاک تنهایی و خودخوری و تنبلی در میآورند. دست در دست هم دهیم به مهر.