• چهار شنبه 9 خرداد 1403
  • الأرْبِعَاء 21 ذی القعده 1445
  • 2024 May 29
سه شنبه 31 خرداد 1401
کد مطلب : 163939
+
-

اول آخر

اول آخر

همین دیروز یک دوچرخه خریده‌ای. عادت داری روی همه وسایلت اسم بگذاری. پدرت از بچگی برایت شاهنامه خوانده و به همین مناسبت اسم دوچرخه‌ات را هم می‌گذاری رخش (اسب رستم). هوا پاک است و هوس می‌کنی پا در رکاب «رخش» از مسیر دوچرخه‌ای که تازه به موازات پیاده‌رو کشیده‌اند به سمت جنوب خیابان  سرازیر شوی. رخش هنوز دور نگرفته که ناگهان در حریم مسیر دوچرخه، با یک «شیر» آب روبه‌رو می‌شوی که سر از آسفالت بیرون آورده و اگر یک فرمان چپ نمی‌گرفتی حسابت با کرام الکاتبین بود. سر دومین کوچه آقا «کیکاوس» شوفر قدیمی محل ناگهان از پشت درخت جلویت سبز می‌شود و رخش مثل اسب رستم و خودت مثل رستمی 54کیلویی نقش بر زمین می‌شوی. با خود می‌گویی رخش، شیر و حالا کیکاووس. برای اینکه سرنوشتی مانند رستم پیدا نکنی در همان خان دوم عطای دوچرخه‌سواری را به لقایش بخشیده پیش خود می‌گویی تا کار به ارژنگ دیو، دیو سپید و جادوگر نکشیده پیاده گز کنم بهتر است. برای امرار معاش به‌عنوان هنرمند نقاش با سازمان زیباسازی شهرداری هم همکاری می‌کنی. برای انتقاد از حفظ نشدن حریم و مسیر دوچرخه‌سواری در خیابان‌های شهر، هفت‌خان رستم را با الهام از این داستان مثل نقال‌ها و پرده‌خوان‌ها روی دیوار نقل می‌کنی. 

  عکس:همشهری/ منا عادل

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :