نفیر دهشتناک بیابانها
مریم ساحلی - روزنامهنگار
ایستادیم پشت پنجره، گفتیم شهر شولای مه پوشیده است، اما مه نبود. غبار بود که لشکر کشیده بود به شهر ساحلی ما و بیخیال سر تأسفی که به چپ و راست میگرداندیم چسبید به نفسهامان.نگاهمان رفت سمت جنگلهای باستانی که زوزه ارهبرقیها سالها تنشان را لرزانده است. نگاهمان رفت سمت ساخت و سازهای افسارگسیخته، سدها، مراتع و باغات از دست رفته، رودخانههای خشکیده، تالابهای آبرفته و جای خالی همه گیاهانی که نیست شدهاند. باد آواز خوان به بیابان نزدیک شده است... خیلی نزدیک. و ما در انتظار باران ماندیم. ابرها که باریدند، رد غباری غریبه ماند بر شیشهها، دیوارها و خیالهای سبزمان.
ما حالا باور داریم بیابانها دامن گستراندهاند و نزدیک هستند. بر پیشانی هفدهمین روز از ماه ژوئن عنوان روز بیابانزدایی حک شده است. هر چند کاستن از گستره عطشناک بیابانها در شرایط موجود امری بسیار دشوار بهنظر میرسد اما واقعیت این است، در روزگاری که تغییر اقلیم بساطش را پهن کرده و دستان بیمبالات آدمی تا میتوانسته جان عزیز طبیعت را دچار هزار درد بیدرمان و زخمهای ناسور کرده است، باید به زندگی اندیشید، به نفسهای فرزندانمان و دیگر موجودات این کره خاکی. شاید امروز همان روزی است که زمین و آسمان بیش از همیشه، به ما میگویند، درخت بکارید در خاکی که برهنه کردهاید. اصلا کم کردن از وسعت بیابان پیشکشتان، لطفا بیش از این بر وسعتش نیفزایید.
امروز همان روزی است که باید به دستهای تیره و تار بسیاری بیندیشیم، به همه آنها که محیطزیست را در فراز و نشیب تصمیمهای نادرست خویش ندید گرفتند یا آنها که تبر بر پیکر درختان فرود آوردند و یا دستانی که تالابها را خشکاندند. امروز همان روزی است که باید به آسمان نگاه کنیم و خورشیدی که انگار داغتر از همیشه میتابد و به ابرهایی که کم هستند و نسیمی که وزیدن از یاد برده و غباری که مسیرهای کوتاه و بلند را میپیماید تا به ما برسد. امروز همان روزی است که باید نفیر دهشتناک قد کشیدن بیابانها را بشنویم، کاش بشنویم و بشنوند!