محمد باریکانی
فریدون بازمانده زلزله مرگبار رودبار بود. داستان زندگیاش هم دایره شد و سرانجام در همان روستایی که در آن آغاز راه زندگیاش آوار شد بر سر خود و خانوادهاش آرام گرفت. او یک تن از آن هزاران بازماندهای بود که در زلزله 30دقیقه بامداد روز پنجشنبه، 31خردادماه سال1369 جسد بیجان عزیزانشان را از زیر آوارهای زلزله بیرون کشیدند و پس از آنکه 37هزار جسد از زیر آوار زلزله بیرون آمد، کتاب زندگیشان تغییر کرد.
فریدون آن روز 21ساله بود. جوانی که مادرش و جسد دیگر عزیزانش را از زیر آوار زلزله بیرون آوردند و او این غم را تا همین نیمهشب 10روز مانده به سالروز زلزله رودبار و منجیل در دل نگاه داشت. فریدون درست در همان نیمهشب خردادماه لبخندی به همسرش و نیما پسرش زد و سرش را روی دست «حدیث» دخترش گذاشت و چشمانش را برای همیشه بست. به همین راحتی! خانه و کاشانهاش در رودبار و منجیل در آن زلزله فروریخت اما او عازم تهران شد و در عنفوان جوانی ره بازار گرفت. رنگرزی را آموزش دید و کارگاهی کوچک دستوپا کرد اما صفحات همشهری که گشوده شد، فریدون از نخستینها بود که از سردر همشهری عبور کرد و به استخدام این روزنامه درآمد. او خدمت در راه فرهنگ را به اقتصاد و بازار ترجیح داد. فریدون بهرامی، بازمانده آوار سال69، کمتر از انگشتان یک دست مانده بود که خدمت 30ساله در همشهری را به پایان ببرد اما اجل مهلتش نداد و او را در سالروز همان آوار به زیر خاک کشید. آنقدر خوب بود که کارکنان روزنامه و چاپخانه و بخش آگهیهای روزنامه همشهری از صبح دیروز برای رفتنش ماتم گرفتهاند. آنقدر خانوادهدوست بود که ذکر و زمزمه کلام مداومش همسر و فرزندانش بودند. آنقدر خویشتندار و صبور و محجوب و عزیز بود که سنگ صبور روزنامه لقب گرفت. مشکلات همکارانش را با صبر و حوصله به گوش جان میشنید و اگر کاری از او برای حل مشکلات برمیآمد بیدرنگ به یاری همکارانش میشتافت. فریدون از اولینهای همشهری بود اما اجل مهلت نداد تا او کتاب همشهری را نیز با فروتنی و خودساختگی تمام، همچون زمان ایستادن بر آوار زلزله مهیب سال69 ببندد و جشن بازنشستگیاش را در روزنامه همشهری با بریدن کیک بازنشستگی همچون اسلاف خود ببندد. فریدون دوست دلسوز همه ما بود. روحش شاد و روانش در آرامش ابدی.
بازمانده زلزله مرگبار
در همینه زمینه :