روایت همشهری از عملیات جستوجو و نجات در برج 10طبقه آبادان
مترو پل؛ یک رو زپس از حادثه
سیدغدیر رمضانی، خبرنگار
خیابان امیری ساعت 8صبح
با اینکه مأموران نیروی انتظامی از طریق بلندگو مدام هشدار میدادند و از مردم میخواستند که به خیابان امیری، جایی که برج متروپل ریزش کرده نزدیک نشوند اما تقریبا همه فرعیهای منتهی به این خیابان مملو از جمعیتی است که برای تماشای حادثه و عملیات امدادرسانی به آنجا هجوم آوردهاند. با این حال نیروهای پلیس ابتدای خیابان امیری را بستهاند و اجازه نمیدهند کسی از آنجا عبور کند. بعضیها، با دیدن مأموران و مسدود بودن مسیر بیخیال میشوند و راهی که آمدهاند را برمیگردند اما بقیه همچنان امیدوارند که بتوانند خودشان را به نزدیکی محل حادثه برسانند. مثل چند پسر جوان که با التماس از مأموران میخواهند به آنها اجازه عبور دهند و یکیشان میگوید:«ما از اهواز آمدهایم که ببینیم اینجا چه خبر است. خواهش میکنم اجازه دهید ما وارد خیابان شویم!»
وقتی کارت خبرنگاریام را نشان میدهم، به من اجازه عبور میدهند و وارد خیابان امیری میشوم. دو طرف خیابان سپر به سپر ماشینهای امدادی پارک کردهاند. دستکم 50آمبولانس و انواع و اقسام ماشینهای آتشنشانی و ماشینهای سنگین امدادی. طوری که راه بسیار باریکی برای عبور آمبولانسهایی باقی مانده که قرار است مصدومان و افرادی که از زیر آوار بیرون کشیده میشوند را به بیمارستان منتقل کنند.
خانوادههای نگران
حدود 70متر جلوتر از جایی که خیابان بسته شده، عدهای مرد و زن و کودک به چشم میخورند که برخی کنار خیابان نشسته و برخی دیگر نیز ایستاده چشمانتظار هستند. همه آنها خانوادهها و بستگان افرادی هستند که هنوز از سرنوشت آنها خبری نیست. صدای گریه و شیون زنها فضا را پر کرده و گرد و خاکی که روی لباسهایشان نشسته، نشان میدهد که مدت زیادی است که اینجا منتظرند و احتمالا شب قبل را هم همینجا گذراندهاند.
در برج در حال ساخت متروپل بیش از 100کارگر مشغول بهکار بودند و بیشتر افرادی که اینجا جمع شدهاند، خانوادههای همان کارگران هستند. کمی پرس و جو کافی است تا متوجه شوم که بیشترشان اهل روستاهای اطراف آبادان هستند و حالا به اینجا آمدهاند تا شاید خبری از عزیزانشان بهدست بیاورند. همهشان پیش از این به بیمارستانها سر زدهاند اما نام عزیزانشان نه در بین مجروحان بود و نه قربانیان. به همین دلیل با چشمانی نگران منتظرند که امدادگران فردی را از زیر آوار بیرون بکشند و سرنوشت عزیزشان معلوم شود. در این میان ساکنان و کسبه خیابان امیری، حواسشان به خانوادههای ناپدیدشدگان هست. صاحب یک مغازه الکتریکی، هر بار که به داخل مغازهاش میرود با یک سینی پر از لیوانهای یکبار مصرف شربت برمیگردد و لیوانها را بین خانوادههای منتظر پخش میکند. مردی دیگر چند کیسه پر از ساندویچ فلافل بهدست دارد که آنها را بین خانوادهها و نیروهای امدادی توزیع میکند و بستههای یکبارمصرف غذا هم به چشم میخورند که بین خانوادهها و امدادگران توزیع شدهاند. فضای عجیبی در این قسمت از خیابان امیری حکمفرماست. فضایی مملو از همدلی و انساندوستی و در این میان نیروهای امدادی که از شهرهای مختلف به اینجا آمدهاند، با تلاش به عملیات آواربرداری ادامه میدهند تا هرچه زودتر سرنوشت ناپدیدشدگان مشخص شود.
انبوه آوار
به فاصله چندمتر جلوتر از محلی که خانوادهها و بستگان ناپدیدشدگان حضور دارند، خیابان با نوار زردرنگ مسدود شده و این یعنی افراد جزو نیروهای امدادی اجازه ندارند که از این جلوتر بروند. حالا فقط صدای دستگاههای برش است که فضای اطراف برج فروریخته را پر کرده است. بیش از 150نیروی امدادی از شهرهای مختلف خودشان را به اینجا رساندهاند تا عملیات آواربرداری با سرعت بیشتر انجام شود. رانندههای ماشینهای امدادی پشت فرمان نشسته و در حالت آمادهباش بهسرمیبرند. درهای آمبولانسها باز است و تیمهای پزشکی منتظرند تا به محض بیرون کشیده شدن افراد گرفتار در زیرآوار به کمکشان بروند. امدادگران با دستگاههای پیشرفته مشغول برش زدن تکههای غولپیکر بتنی هستند و 2جرثقیل بزرگ در دوطرف ساختمان در حال جابهجا کردن تکههای برش خورده بتنی یا تیرآهنهایی هستند که روی آوار سقوط کردهاند. یکی از امدادگران میگوید که چندین خودرو زمانی که در داخل کوچه چسبیده به برج متروپل پارک بودند و رانندههای برخی از آنها پشت فرمان نشسته بودند زیر آوار برج مدفون شدهاند. با شنیدن حرفهای او یاد آزمایشگاه پزشکی میافتم که داخل همین کوچه و همیشه شلوغ بود. شاید برخی از این رانندهها افرادی بودند که بیماری را برای انجام آزمایش به آنجا رسانده و پس از آن نیز خودشان درحالیکه ماشین را کنار برج پارک کرده و داخل ماشین نشسته بودند، زیر آوار مدفون شدهاند. در همین فکرها هستم که یکی از جرثقیلها یک خودروی پژو206 را از زیر آوار بیرون میکشد. چهره رانندهای که داخلش نشسته بهدلیل شدت آسیبدیدگی قابل شناسایی نیست. صدای جیغ و شیون میان خانوادههای منتظر که کمی دورتر شاهد این صحنه هستند بلند میشود. همه آنها به سمت نوار زردرنگ هجوم میآورند که ببینند فردی که داخل ماشین است، چهکسی است. جرثقیل خودرو را به کنار خیابان میآورد و امدادگران به سمت آن میروند. سقف ماشین کاملا مچاله شده و درها باز نمیشوند. امدادگران با تجهیزات ویژه سقف مچاله شده ماشین را برش میزنند و پیکر بیجان راننده بیرون کشیده میشود. صدای گریه و شیون بلندتر میشود. امدادگران اورژانس در همان ابتدا مرگ راننده را تأیید میکنند و جسد بیجان وی به آمبولانس منتقل شده و آمبولانس به سختی از میان ماشینهای امدادی پارک شده در دو طرف خیابان عبور کرده و آژیرکشان به سمت بیمارستان میرود. با دیدن این صحنه به یاد آتشسوزی سینما رکس آبادان میافتم. حادثهای که سال57 رخ داد و جان عده زیادی را گرفت. خوب یادم است که در جریان آن حادثه نیز خانواده افراد ناپدیدشده چطور مقابل سینما تجمع کرده بودند و با بیرون کشیده شدن هر جسدی، صدای جیغ و شیون آنها به هوا بلند میشد.
کارگران چشمانتظار
هوا گرم است و میزان گرد و خاک به حدی است که شعاع دید را محدود کرده. برخلاف حادثه فروریختن ساختمان پلاسکو در تهران که تیمهای امدادی کاملا مدیریت شده عمل میکردند، در خیابان امیری خبری از این مدیریت نیست. امدادگرانی که اهل آبادان و شهرهای اطراف هستند بهدلیل آشنایی کامل با منطقه، به عملیات آواربرداری اضافه میشوند اما سازماندهی آنهایی که از شهرهای دورتر آمدهاند به سختی انجام میشود. با این حال وجود تجهیزات پیشرفته باعث شد که عملیات آواربرداری با سرعت زیادی ادامه پیدا کند. در این میان و در گوشهای از خیابان 6جوان به چشم میخورند که 4نفر از آنها نشسته و 2نفر ایستاده، عملیات آواربرداری را تماشا میکنند. آنها کارگرانی هستند که در زمان حادثه در ساختمان مشغول کار بودند و از این حادثه جان سالم به در بردهاند. در چشمانشان اشک حلقه زده و با بغض در حال گفتوگو با هم هستند. یکی میگوید: تو آخرین بار ابراهیم را کجا دیدی؟
- در طبقه سوم. همراه 2نفر دیگر بود.
-نفهمیدی کجا رفت؟
- به سمت زیرزمین میرفت.
- تا حالا که سر و کلهاش پیدا نشده. به بیمارستان هم رفتم اما اسمش نه در بین مجروحان بود و نه کشتهشدگان. خدا کند اتفاقی برایش نیفتاده باشد.صحبتهای آنها ادامه دارد و هراز گاهی کارگری که گویا بهدنبال گمشدهای میگردد به آنها نزدیک میشود و درباره گمشدهاش میپرسد و اینکه آیا آنها او را پیش از حادثه در داخل ساختمان دیده بودند یا نه؟
یکی از این کارگران میگوید: میدانید چرا بیشتر افراد ناپدید شده در طبقه منفی یک مدفون شدهاند؟ چون ظهر که میشد کارگرها یکی پس از دیگری به رستورانی که در طبقه منفییک بود میرفتند که ناهار بخورند. آن روز هم خیلیهایشان برای ناهار به آنجا رفته بودند که ساختمان ریخت.(با گریه ادامه میدهد) دعا کنید دوستانمان زنده باشند. بهگفته این پسر جوان هنوز دستکم از سرنوشت50 کارگر خبری نیست و احتمالا همه آنها در طبقه منفییک بودهاند. حرفهایش تمام نشده که بهنظر میرسد کمی آنطرفتر و در محل آوار اتفاقی رخ داده است. امدادگران مردی را از زیر آوار بیرون کشیدهاند که ظاهرا هنوز زنده است. مرد اما بیهوش است و پای راستش را از دست داده. تکنسینهای اورژانس به سمت مرد میدوند و او را به سرعت سوار آمبولانس کرده و به سمت بیمارستان به راه میافتند. بار دیگر صدای گریه و شیون میان خانوادههای منتظر به هوا بلند میشود و امدادگران با تلاش بیشتر به عملیات آواربرداری ادامه میدهند.