• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
شنبه 31 اردیبهشت 1401
کد مطلب : 161224
+
-

قلب، حقیقت انسان است

تعریف، ویژگی‌ها و کارکردهای قلب در مسیر سلوک الی‌الله براساس آرای ملامحسن فیض‌کاشانی

اندیشه سلوک
قلب، حقیقت انسان است

سیدایلیا رضوی 

قلب آدمی از جمله مواردی است که علمای اخلاق همواره بر مراقبت از آن و دقت نظر در شناخت و رشد آن توجه داده‌اند. از این‌رو توجه به‌معنا، کارکردها و ویژگی‌های آن در مسیر خودسازی و سلوک الی‌الله اهمیتی وافر دارد. بر این اساس در ادامه با نقل خلاصه‌ای از ترجمه بخش «شرح شگفتی‌های قلب» جلد ۵ کتاب «المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء» اثر فیض کاشانی اندکی به این مبحث ورود کنیم. و به امید خدا در شماره‌های آتی این صفحه به این مهم بیشتر خواهیم پرداخت. کتاب مذکور که با عنوان «راه روشن» به فارسی ترجمه شده، مجموعه‌ای 9جلدی است و هر جلد در برگیرنده بخش‌های مختلفی در سیروسلوک الی‌الله است.

کارکرد دل
بزرگی و فضیلت انسان که به سبب آن بر تمامی انواع آفریدگان برتری یافته به این است که استعداد شناخت خدای سبحان را دارد؛ خدایی که جمال و کمال و مباهات او در دنیا و‌ساز و برگ و اندوخته‌اش در آخرت است. انسان تنها با دل خود استعداد شناخت دارد نه با عضوی از دیگر اعضایش؛ بنابراین دل است که به خدا عالم می‌شود، برای خدا کار می‌کند و به‌سوی او می‌شتابد و به او تقرب می‌جوید؛ دل است که آنچه در پیشگاه خداست کشف می‌کند. به‌راحتی همه اعضا پیرو دل و چاکران و ابزاری هستند که دل آنها را به خدمت می‌گیرد، به همانگونه‌ای که مالک بردگان، امیر رعیت و صنعتگر ابزار را به‌کار می‌گیرد. آنگاه که دل از طریق سرگرم شدن به غیرخدا معیوب نشود، در پیشگاه او مقبول افتد و چون به کلی سرگرم غیرخدا شود، از خدا در پرده بماند. دل است که مورد خطاب و مطالبه حق و نیز مورد پاداش و کیفر است؛ دل است که استعداد نزدیک شدن به خدا را دارد.

ضرورت شناخت دل
در حقیقت دل فرمانبردار خداست. تنها دل است که انوارش از عبادات بر دیگر اعضا می‌تابد؛ دل است که نافرمانی خدا و تمرد از امر او می‌کند و آثار گناهان از دل به اعضا سرایت می‌کند، تاریک و نورانی بودن دل خوبی‌ها و بدی‌های ظاهر را آشکار می‌سازد، زیرا هر مایعی که درون ظرفی باشد، همان به بیرون تراوش می‌کند؛ از کوزه همان برون تراود که در اوست. دل است که چون انسان آن را بشناسد، نفس خویش را می‌شناسد و چون نفس خود را بشناسد پروردگارش را می‌شناسد؛ دل است که هرگاه انسان آن را نشناسد نفس خود را نمی‌شناسد و هرگاه نفس خود را نشناسد پروردگارش را نمی‌شناسد. هر کس قلبش را نشناسد دیگران را نیز نشناسد.

معنای قلب
لفظ «قلب» در دو معنی به‌کار می‌رود: 1-عضو گوشتی مخروطی شکل که در سمت چپ سینه قرار گرفته و میان تهی است. در آن بخش خالی قلب خون جریان دارد که سرچشمه روح است. 2- دیگر معنای قلب، لطیفه‌ای (طرفه موجودی) است روحانی و منسوب به پروردگار که به این قلب مادی تعلقی دارد. آن موجود طرفه، حقیقت انسان است که درک کننده، دانا آگاه، مورد خطاب و سرزنش و طلب است. این لطیفه ربانی به قلب مادی علاقه‌ای دارد و عقول بیشتر مردم در درک مناسبت آن علاقه حیران مانده است، زیرا تعلق آن لطیفه به قلب مادی به تعلق عرض به جسم، صفت به موصوف، برندگی به کارد و تعلق جسم به مکان شباهت دارد.

شرح لشکریان قلب
برای قلب دو لشکر است: یکی لشکری که با چشم ظاهر دیده می‌شود و دیگری لشکری که جز با چشم باطن قابل رؤیت نیست. لشکریان قلب که با چشم مشاهده می‌شوند عبارتند از: دست، پا، چشم، گوش، زبان و دیگر اعضای ظاهری و باطنی. اعضای مزبور بر حسب فطرت، فرمانبردار قلب آفریده شده‌اند و توان سرپیچی و مخالفت با آن را ندارند. احتیاج قلب به این لشکریان از این نظر است که در مسافرتی که برای آن آفریده شده به مرکب و توشه راه نیاز دارد و آن مسافرت به‌سوی خدای متعال و طی کردن منزل‌ها برای رسیدن به دیدار اوست. بدین‌ترتیب، قلب نیاز دارد که از بدن نگهداری و پرستاری کند. تنها حفظ بدن به این است که غذا و دیگر چیزهایی را که سازگار طبع اوست بدان برساند و آنچه با بدان ناسازگار است و موجب نابودی آن می‌شود یا عوامل نابودی آن را ممکن می‌سازد از بدن دفع کند. از این‌رو قلب برای جذب غذا به دو لشکر محتاج است: لشکری درونی که شهوت است و لشکری برونی که دست و اعضایی است که غذا را به طرف بدن می‌کشاند... همچنین قلب برای دفع نابودکننده‌ها به دو لشکر نیازمند است: لشکری درونی که غضب است و قلب با آن هلاک‌کننده‌ها را دفع می‌کند و از دشمنان انتقام می‌گیرد و لشکری برونی که دست و پاست و قلب با آنها به مقتضای خشم عمل می‌کند. آنگاه کسی که به غذا نیاز دارد اگر غذا را نشناسد میل به غذا و ابزار استفاده از آن برایش سودی ندارد؛ بنابراین برای چنین شناختی به دو لشکر نیازمند است: لشکری درونی که ادراک دیدن، چشیدن، بوییدن، شنیدن، لمس کردن است و لشکری برونی که چشم، گوش، بینی و دیگر اعضاست.

تمام لشکریان قلب به سه نوع منحصر می‌شود:
۱) نوع اول، مشوّق و برانگیزنده است یا آدمی را به جلب منفعت دلخواه برمی‌انگیزد مانند شهوت. یا به دفع ضرر مخالف میل انسان وامی‌دارد مانند خشم. گاه از این مشوق به اراده تعبیر می‌شود.
۲) نوع دوم، اعضا را تحریک می‌کند تا این اهداف را به دست‌آورد و از این دومی به قدرت تعبیر می‌شود.
۳) نوع سوم، آن است که اشیا را درک کرده و می‌شناسد مانند اعضای خبرگزار. آنها عبارتند از: نیروی بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و جز آنها.
این نیروها در اعضای مشخصی پراکنده‌اند و از آن به آگاهی و ادراک تعبیر می‌شود. با هر یک از این لشکریان درونی لشکریانی است برونی و آن اعضایی است که از گوشت، پیه، پی، خون و استخوان، ترکیب شده است. ما از لشکریان برونی که همان اعضاست سخن نمی‌گوییم. بلکه اکنون درباره نیروهایی که با لشکریان نامریی کمک می‌شوند سخن می‌گوییم، این نوع سوم به دو بخش تقسیم می‌شود:
۱)  نیروهایی که در منزل‌های برونی جا گرفته‌اند و عبارتند از: حواس پنج‌گانه، شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی، بساوایی.
۲)نیروهایی که در منزل‌های درونی جا گرفته‌اند که بخش‌های میان تهی مغز است، این نیروها نیز پنج بخش است، زیرا انسان پس از دیدن چیزی چشمانش را می‌بندد و صورت آن را در نفس خود می‌بیند و آن نیروی خیال است. پس از آن این صورت به‌وسیله چیزی که آن را حفظ می‌کند همراه خیال باقی می‌ماند که به آن لشکر حافظه گویند، سپس درباره آنچه حفظ کرده می‌اندیشد.

توضیح خاصیت قلب برای آدمی
بدان که خداوند تمام آنچه یاد کردیم علاوه بر انسان به دیگر حیوانات نیز عطا فرموده است... آنچه ویژه قلب انسان است و به‌خاطر آن از ارج و شرافتی بسیار برخوردار است، برگشت ویژگی‌های قلب انسان به علم و اراده است. منظور از علم آگاهی به امور دنیا و آخرت و حقایق عقلانی است، زیرا این امور ماورای محسوسات است و حیوان‌ها در آن شرکت ندارند بلکه دانش‌های کلی ضروری از ویژگی‌های عقل است. حکم کلی که از سوی عقل صادر می‌شود ورای ادراک حسی است.
اما اراده آن است که هرگاه انسان از راه خرد خویش فرجام کار و راه درستی آن را دریافت از ذات او شوقی به طرف آن مصلحت و فراهم ساختن اسباب آن و اراده آن برانگیخته می‌شود و این غیراز اراده و تمایل حیوانات است بلکه مخالف تمایل است. انسان در حال بیماری به غذای لذیذ تمایل دارد، ولی خردمند از خوردن آن خودداری می‌کند و این منع از روی شهوت نیست. اگر خدا عقل را که فرجام کارها را می‌شناسد خلق می‌کرد اما این انگیزه‌ای که اعضا را طبق خواسته عقل به حرکت درمی‌آورد، نمی‌آفرید محققا حکم عقل ضایع و هدر می‌شد.‌‌

این خبر را به اشتراک بگذارید